آموزش سینمای حرفه ای

در این وبلاگ به کلیه مبناهای پایه و تخصصی سینما به صورت کاملا علمی پرداخته می شود. " گروه آموزشی سینما بیست"

آموزش سینمای حرفه ای

در این وبلاگ به کلیه مبناهای پایه و تخصصی سینما به صورت کاملا علمی پرداخته می شود. " گروه آموزشی سینما بیست"

آموزش سینمای حرفه ای

سینما بیست محیطی علمی و تخصصی برای دریافت نیازمندی های علمی و عملی اساتید، دانشجویان و صاحبان سینما است. برای دریافت اطلاعات مورد نیاز خویش به طبقه بندی موضوعی سینما بیست در صفحه نخست مراجعه کنید. گروه آموزشی سینما بیست، با داشتن بسته های مشاوره ای متنوع، راهنمای جامع و کاملی برای دستیابی شما به اهداف و علاقمندی های سینمای حرفه ای است.
" گروه آموزشی و مشاوره سینما بیست"

بایگانی

۲ مطلب با موضوع «مقالات پژوهشی» ثبت شده است

رویکردی به تاریخ تحولی تکنولوژی تلویزیون

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

تلویزیون مکانیکی

منبع: ویکی پدیا انگل

نهاد (ماهیت) اصلی سیستم تلویزیونی کنونی، از کشف قابلیت نوررسانی سلینوم به وسیله «ویلوجی بای اسمیت» در سال ۱۸۷۳ و اختراع یک دیسک اسکن به وسیله " پاول گاتلیب نیپکو (Paul Gottlieb Nopkow) در سال ۱۸۸۴ میلادی شکل گرفت.

نیپکو یک دانش آموز آلمانی در سال ۱۸۸۴ نخستین سیستم تلویزیونی الکترومکانیکی را اختراع کرد. طرح چهارچوب شکل نیپکو، به عنوان نخستین تلویزیون مطرح شد. «کنستانتین پرسکی» لغت تلویزیون را در مقاله‌ای در «کنگره بین‌المللی الکتریسته» در نمایشگاه بین‌المللی جهان در پارس در ۲۵ اوت ۱۹۰۰ مطرح کرد. مقاله پرسکی فناوری‌های موجود در بخش الکترومکانیکی را مورد بررسی قرار داد.

استفاده از نورسلینوم و دیسک اسکن نیپکو، نخستین استفاده عملی از ترکیب تصاویر و عکس‌ها است که کمک کرد تا در اولین دهه قرن ۲۰ تصاویر ترام دار به وسیله کپی برداری از خطوط تلفن و تلگراف به عنوان یکی از خدمات مطبوعاتی پخش شود. با این وجود این یافته‌ها در زمینه فناوری لامپ تقویت صوتی تا سال ۱۹۰۷ عملی نشد. نخستین نمایش از پخش آنی تصاویر دو صوتی (dv،tone) بوسیله «جورجزدیگنوکس» و «ای فورینر» با استفاده از یک غلتک چرخان به عنوان اسکنر و یک ماتریکس با لامپ‌های سلبنیوم ۶۴ به عنوان ریسیور در سال ۱۹۰۹ در پاریس صورت گرفت. در سال ۱۹۱۱ میلادی «بوریس رونسیگ» و دانشجویش «ولادمیرکوسها وریکین» با استفاده از یک اسکنر مکانیکی غلتکی شکل، یک سیستم تلویزیونی را ایجاد کرد که به عقیده خود ورسکین، تصاویر بسیار ساده را از طریق سیم‌ها به بخش‌های الکترونیکی ریسیور منتقل می‌کرد. ولی تا این سیستم جابجایی تصاویر امکان پذیر نبود؛ چرا که حساسیت اسکنر کافی نبوده و لامپ سلنیوم بسیار عایق بندی بود.

در ۲۵ مارس ۱۹۲۵ یک مخترع اسکاتلندی با نام جان لوگی بِرد در فروشگاه زنجیره‌ای سلفریجز در لندن تصاویری متحرک به صورت سایه نما در تلویزیون را به نمایش گذارد. اما در صورتی که تلویزیون به معنای پخش تصاویر زنده، متحرک و تدام دار و نه تصاویر سایه نما و دو صوتی تعریف شود، بگیرد نخستین بار به این فناوری در دوم اکتبر ۱۹۲۵ دست یافت. وی سپس نخستین نمایش عمومی از یک سیستم تلویزیونی فعال را به اعضای موسسه سلطنتی و یک گزارشگر روزنامه در ۲۶ ژانویه ۱۹۲۶ در آزمایشگاه خود در لندن ارائه کرد. برخلاف سیستم‌های الکترونیکی با چندین هزار خطوط قابل تجزیه، در مورد قبل، تصاویر اسکن شده به طور عمودی با استفاده از یک دیسک اسکنر با لنزهای دوتایی مارپیچی، شکل اختراعی جان لاجی برد تنها ۳۰ خط قابل تجزیه برای ایجاد یک تصویر قابل درک از چهره انسان داشت.

جان لوگی برد در سال ۱۹۲۷ سیگنالی را برای خطوط تلفن در فاصله ۴۳۸ مایلی بین شهرهای لندن و گلاسگو فرستاد. در سال ۱۹۲۸ شرکت توسعه سینما و تلویزیون بِرد نخستین سیگنال تلویزیونی بین اروپا و آمریکا را بین لندن و نیویورک پخش کرد. وی همچنین یک تلویزیون با رنگ الکترود مکانیکی، مادون قرمز و سه بعدی را با استفاده از لنزها، دیسک‌ها و فیلترهای اضافی به نمایش گذارد و همچنین در کنار این تلویزیون یک سیستم ضبط ویدئویی را در سال ۱۹۲۷ ارائه کرد. که هنوز هم وجود دارد. وی در سال ۱۹۲۹ در نخستین «دفتر خدمات تجربی تلویزیون‌های الکترو مکانیکی» در آلمان حضور یافت و در سال ۱۹۳۱ نخستین برنامه پخش زنده «اسپوم در بای» را ساخت. در سال ۱۹۳۲ دی تلویزیون با امواج مافوق کوتاه را ابداع کرد. سیستم الکترو مکانیکی بِرد در سال ۱۹۳۶ به بیشترین حد خود شامل ۲۴۰ خط در شبکه تلویزیونی BBC رسید. و سپس «مارکونی رامی» سیستم تلویزیونی با ۴۰۵ خط تجزیه الکترونیکی را ابداع کرد. «چارلز فرانسیس جنکنیز» در ۱۳ ژوئن ۱۹۲۵ توانست در آمریکا با استفاده از یک اسکنر با دیسک لنزی شامل ۴۰۸ خط تجریه برای هر تصویر، در هر ثانیه ۱۶ تصویر از آسیاب بادی عروسکی را از یک ایستگاه رادیویی و ردیابی به آزمایشگاه خود در واشنگتن منتقل کند. آزمایشگاه‌های تلفنی بل در می۱۹۲۵ تصاویر ترام دار از اسلایدها را تولید کرد. با این وجود دراماتیک‌ترین نمایش تلویزیونی در هفت آوریل ۱۹۲۷ به وسیله «هربرت ای آیوس» ارائه شد. وی با استفاده از تصاویر در مقیاس کوچک (۵/۲ × ۱۲ اینچ) و در مقیاس بزرگ (۳۰ × ۲۴ اینچ) در مسیری بین واشنگتن و نیویورک و از ویپانی تا نیوجرسی،

سیستم‌های تلویزیونی را آزمایش کرد اشیاء به وسیله نوریک اسکنر حاوی یک دیسک با ظرفیت ۵۰ روشن می‌شدند که این دستگاه در هر ثانیه ۱۶ عکس برمی داشت.

تلویزیون الکترونیکی

در سال ۱۹۱۱ یک مهندس با نام «آلن ارشیبا لد کمپل سوئینتون» در خصوص جزئیات چگونگی شکل گیری یک تصویر الکترویکی دور با استفاده از لامپ‌های اشعه کاتود مقاله‌ای در لندن ارائه کرد که در روزنامه تا غیر ارائه شد. این مقاله که بعدها در مقاله‌ای در سال ۱۹۰۸ در نشریه "Nature" (طبیعت) منتشر شد، نخستین مقاله توصیف سیستم‌های تلویزیون‌های الکترونیکی است که اکنون هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. سایر سیستم‌ها با استفاده از لامپ اشعه کاتود به عنوان ریسیور (گیرنده) مورد آزمایش قرار گرفتند. ولی ارائه مفهوم استفاده از آنها به عنوان یک فرستنده بسیار طولانی است و در این متن نمی‌گنجد. در اواخر دهه ۲۰ زمانی که هنوز تازه تلویزیون‌های الکترومکانیکی معرفی شده بودند، فیلو فارنس و و لادمیروری گین همچنان به طور جداگانه بر روی گونه‌های مختلف لامپ‌های فرستنده الکتریکی کار می‌کردند. تلویزیونی که بر پایه انتشار الکترون با تجمع الکترون‌های ثانویه در طول دوره اسکن کار می‌کنند نخستین بار به وسیله یک مخترع مجاری به عنوان «کالمان یتهانیی» در سال ۱۹۲۶ ارائه شد. که بعدها در سال ۱۹۲۸ اصلاحاتی نیز روی آن صورت گرفت. در ۷ سپتامبر ۱۹۲۷ " فیلو فارنس با دوربین خود نخستین عکس را در آزمایشگاه خود در خیابان Green شماره ۲۰۲ برداشت که این عکس خط مستقیم ساده‌ای بود. در سال ۱۹۲۸ فارنس سیسیتمی را راه اندازی کرد که برای ارائه یک فیلم متحرک برای تلویزیون و مطبوعات کافی بود. در سال ۱۹۲۹ این سیستم به وسیله حذف یک موتور ژنراتور اصلاح شد به گونه‌ای که این سیستم تلویزیونی اکنون هیچ بخش مکانیکی متحرکی ندارد. در آن سال فیلو فارنس نخستین تصاویر زنده از انسان از جمله یک تصویر (۵/۰/۱۳) اینچی از همسرش با چشم‌های بسته را پخش کرد.

فیلو فارنس نمایش عمومی را از یک سیستم تلویزیونی تمام الکترونیکی برای نخستین بار، در جهان، در ۲۵ اوت ۱۹۳۴ در موسسه فرانکلین در فیلادلفیا ارائه کرد. سایر مخترعین پیش از آن اجزای چنین سیستمی را ارائه کرد. و یا سیستم الکترونیکی را با استفاده از تصاویر و یا فیلم‌های متحرک نشان داده بودند. ولی فیلو فارنس نخستین فردی بود که همزمان از دوربین‌های الکترونیکی و گیرنده‌های تلویزیونی الکترونیکی بهره جست و از آنها تصاویر زنده متحرک و ترام دار ساخت. ولی متأسفانه دوربین‌های وی به نور بسیار زیادی نیاز داشتند. و این باعث توقف در کار می‌شد. «ولادمیروری کین» نیز برای ایجاد تصاویر، اشعه کاتود را مورد بررسی قرار داد در سال ۱۹۳۱ وی و گروه پژوهشیش در آزمایشگاه RCA نخستین دوربین الکترونیکی را با موقعیت ساختند. فیلو فارنس معتقد بود این اختراع، به اختراع دستگاه تجزیه تصویر وی در سال ۱۹۲۷ بسیار شبیه‌است. و این قضیه به دادگاه کشیده شود و حق به فیلو فارنس داده شد. در نوامبر ۱۹۳۹ پس از پایان جلسات دادگاه، گروه RCA به فیلو فارنس چکی به مبلغ یک میلیون دلار معادل (۸/۱۳ میلیون دلار در سال ۲۰۰۶) دادند. تاپدال وسیله به اختراعات وی مجوز داده باشند. در انگلیس «ایساک لوئینرک» از نظر «وری کین» برای ساخت دوربین‌های امیترون استفاده کردند. که اکنون در دوربین‌های مورد استفاده در شبکه BBC، بکار گرفته می‌شود بدین وسیله در دوم نوامبر ۱۹۳۶ یک سروین متشکل از ۴۰۵ خط از استودیوها در «الکساندراپلس» راه اندازی شد و از یک دکل مخصوص بر بالای یکی از برج‌های ویکتوریا برای مدت کوتاهی پخش شد. این سیستم، مشابه سیستم مکانیکی بِرد ولی بسیار معتبرتر و واضح تر از آن بود. بدین ترتیب نخستین سرویس پخش برنامه منظم در جهان راه اندازی شد که این دکل هنوز هم مورد استفاده قرار می‌گیرد.

تلویزیون رنگی

اکثر پژوهشگران خدمات تلویزیونی، به وسیله ارائه نخستین سیستم تلویزیونی رنگی مکانیکی در سال ۱۸۸۹ در روسیه به اهمیت رنگ در این سیستم پی بردند. جان لوگی بِرد نخستین سیستم پخش رنگی برنامه‌های تلویزیون را با استفاده از دیسک‌های اسکن، در ۳ ژوئیه ۱۹۲۸ ارائه کرد. این دیسک‌های گیرنده و فرستنده به رسید پیچ‌های spiral سه دانه‌ای قطع می‌شوند که هر یک فیلتر و رنگ اولیه خاص خود را داشت. این سیستم شامل سه منبع نور در انتهای گیرنده و یک تغییر دهنده جریان برای تغییر نور دهی در آنها بود. در سال ۱۹۳۸ فناوری پوشش سایه (shadow mask) برای تلویزیون‌های رنگی به وسیله در «ورنر فلچسیگ» در آلمان اختراع شد. تلویزیون رنگی در سال ۱۹۳۹ «در نمایشگاه بین‌المللی رادیوئی» در برلین به نمایش گذارده شد در ۱۶ اوت ۱۹۴۴ بِرد یک نمایش تلویزیونی تمام رنگی الکترونیکی را در معرض نمایش گذارد که در این سیستم با ۶۰۰ خط رنگی بافت سه تائی با استفاده از شش اشکن برای ساخت هر تصویر بکار گرفته شده بود.

تلویزیون در آمریکای شمالی

آمریکا USA

تلویزیون رنگی باتوجه به رقابت شدید سیستم‌های فنی برای اعطای مجوز بدینوسیله کمیسیون ارتباطات فدرال برای مصرف تجاری، تاریخچه طولانی در آمریکا دارد. تلویزیون رنگی مکانیکی اسکن شده با استفاده از سه سیستم کامل با بافت‌های فوتو الکترونیکی، فیلترهای رنگی، امپلی فایر و یک سری شیشه برای تبدیل تصاویر آبی، سبز و قرمز به یک تصویر رنگی کامل در ژوئن ۱۹۲۹ توسط آزمایشگاه‌های تل به نمایش گذارده شد. در دوره اسکن‌های الکترونیکی، نخستین نمایش تلویزیون رنگی در پنجم فوریه ۱۹۴۰ بود که این نمایش در آزمایشگاه RCA در نیوجرسی به اعضای گروه پژوهشی FCC نشان داده شد. در این تلویزیون یک گیرنده به وسیله ترکیب نوری تصاویر از دو مجرای مختلف در یک صفحه تصاویر رنگی را تولید می‌کردند. CBS در ۲۸ آگوست ۱۹۴۰ با استفاده از فیلم و در ۱۲ نوامبر ۱۹۴۰ با استفاده از دوربین‌های زنده بررسی میدان‌های رنگی را آغاز کرد.

سیستم میدان رنگی زنجیره‌ای در CBS تقریباً مکانیکی بود که دیسک داخل آن از فیلترهای سبز، آبی و قرمز ساخته شده بود و با سرعت ۱۲۰۰ دور در دقیقه در داخل دوربین‌های تلویزیون کار می‌کرد. دیسک مشابهی نیز در مقابل لامپ اشعه کاتود در داخل دستگاه گیرنده (ریسیور) جا سازی شده بود. آخرین سیستم رنگی RCA با زنجیره‌ای از نقاط، هیچ بخش متحرکی نداشته و در آن از یک سری شیشه‌هایی برای جداسازی و هدایت نورهای سبز، قرمز، آبی از اشیاء از سه لنز به سه لامپ اسکن و مدارهای الکترونیکی استفاده شده بود که به لامپ‌ها اجازه می‌داد تا سیگنال‌های خود را نقطه به نقطه به صورت چرخشی بفرستند. این سیگنال‌ها به وسیله یک مدار ثانویه در گیرنده دسته بندی شده و به لامپ‌های تصویر سبز، قرمز و آبی فرستاده شده و تا ترکیب باسری دوم شیشه‌ها به یک تصویر رنگی کامل تبدیل می‌شوند.

NBC(تحت مدیریت RCA) نخستین آزمایش تلویزیون رنگی را در ۲ فوریه ۱۹۴۸ صورت دادCBS آزمایشات روزانه میدان‌های رنگی را در اول ژوئن ۱۹۴۱ آغاز کرد. این سیستم‌های رنگی با دستگاه‌های تلویزیون سیاه و سفید کنونی مطابقت نداشته و مانند تلویزیون‌های رنگی دیگر نیز در زمان حاضر در دسترس عموم نبودند. این تست‌ها تنها در معرض دید مهندسان RCA و CBS و خبرنگاران دعوت شده صورت گرفت. «انجمن جنگ تولید» ساخت تلویزیون و تجهیزات رادیویی را برای استفاده عموم از ۲۲ آوریل ۱۹۴۲ تا ۲۰ اوت ۱۹۴۵ متوقف کرد و هرگونه فرصتی را برای معرفی تلویزیون رنگی برای عموم از بین برد.

پیشرفت در تولید تلویزیون‌های رنگی پس از جنگ به وسیله سه سیستم با رقابت برای کسب مجوز با استاندارد PCC برای پخش برنامه‌های رنگی ادامه یافت. سیستم میدان پیاپی CBS که بدون یک آداپتور با دستگاه‌های سیاه و سفید موجود مطابقت نمی‌کنند، سیستم RCA با سیستم زنجیره‌ای نقاء که در سال ۱۹۴۹ با دستگاه‌های سیاه و سفید موجود سازگاری داشته و سیستم CTI که در آن سه بتر و در پشت آن فیلترهای رنگی بود که تصاویر سبز، قرمز و آبی را بر روی یک لامپ تصویر مجزا تولید می‌کرد و شامل یک گیرنده بود که از لنزهایی در مقابل لامپ تصویر برای ترکیب این سه تصویر و ساخت یک تصویر بر روی صفحه نمایش استفاده در طول رقابت‌ها برای دستیابی به مجوز FCC، CBS نخستین نمایش از تلویزیون رنگی را با ارائه یک ساعت برنامه رنگی به طور روزانه از شنبه تا دوشنبه در ۱۲ ژانویه ۱۹۵۰ در واشنگتن آغاز کرد و تا پایان ژانویه ادامه داد که این برنامه‌ها بر روی گیرنده‌های (۱۶-۸) اینچ قابل مشاهده بود باتوجه به رشد تقاضاهای مردم، برنامه‌های تلویزیونی با افزایش تعداد برنامه‌های بعدازظهر از ۱۳ فوریه مجدد آغاز گردید. CBS یک فهرست محدود از برنامه‌های رنگی را از ایستگاه تلویزیونی WCBS خود در نیویورک از ۱۴ نوامبر ۱۹۵۰ آغاز کرد که این برنامه‌ها دوشنبه تا شنبه با ۱۰ گیرنده رنگی در معرض دید عموم بود. تمامی این برنامه‌ها با استفاده از دوربین رنگی متعلق CBS پخش شد. استودیوی پخش برنامه‌ها در نیویورک از ۱۳ دسامبر با استفاده از کابل هم محور به استودیوی تلویزیونی WCAU در فیلادلفیا نیز گسترش یافت. پس از یک سری گزارشات که در سپتامبر ۱۹۴۹ ارائه شد، FCC دریافت سیستم‌های RCA، CTI با مشکلات فنی، تولید رنگ نامناسب و تجهیزات گزان همراه است بنابراین سیستم CBS به عنوان استاندارد بخش برنامه‌های رنگی آمریکا در ۱۱ اکتوبر ۱۹۵۰ انتخاب شد. قانون ناموفق RCA، نخستین سری پخش برنامه‌های رنگی را تا ۲۵ ژوئن ۱۹۵۱ به تعویتی انداخت. مجدداً در پخش برنامه‌ها محدودیت ایجاد شد. برنامه‌ها، قابل مشاهده بر روی دستگاه‌های سیاه و سفید نبودند و اینگونه گزارش شده بود که تنها ۳۰ گیرنده رنگی در منطقه نیویورک در دسترس هستند. شبکه‌های تلویزیون رنگی با سریال‌های روزانه «جهان از آن توست» و «خانه داران مدرن» هفته دیگری را آغاز کردند.

در حالیکه پخش برنامه‌های رنگی CBS به تدریج به ۱۲ ساعت در هفته افزایش یافته و این شبکه رنگی تا شهر شیکاگو و به ۱۱ مرکز دیگر گسترش یافت، موفقیت تجاری آن به دلیل کمبود گیرنده‌های رنگی مورد نیاز برای دیدن برنامه‌ها، مخالفت تولید کنندگان با ساخت آداپتور برای دستگاه‌های سیاه و سفید موجود و عدم تمایل تبلیغ کنندگان برای حمایت از شبکه‌های غیرموفق، از بین رفت. CBS در آوریل یک تولید کننده تلویزیونی خریداری کرد و در سپتامبر ۱۹۵۱ تولید را آغاز کرد و تنها مدل رنگی CBS کلمبیا تولیدی آنها بود. اما زمان برای جبران دیر بود و تنها ۲۰۰ دستگاه تولید شد که ۱۰۰ دستگاه آن به فروش رفت و CBS برای جلوگیری از خسارات، تمامی دستگاه‌ها را برگرداند. صنعت تلویزیون آمریکا پیش از CBS، بوسیله " کمیته ملی سیستم‌های تلویزیونی آمریکاً در سال‌های ۵۳-۱۹۵۰ بوجود آمد و هدف این کمیته راه اندازی یک سیستم رنگی مطابق با دستگاه‌های سیاه و سفید کنونی بوده که استانداردهای کیفیت FCC را نیزبا اجزای سخت‌افزاری RCA داشته باشد. زمانیکه CBS پیش از کنگره در ماه مارس ۱۹۵۳ اعلام کرد دیگر قصد تولید سیستم‌های رنگی را دیگر، راه برای ورود NTSC برای دستیابی به مجوز FCC در ژوئن ۱۹۵۳ باز شد و این شرکت در ۱۷ دسامبر به این مجوز دستیافت. نخستین برنامه تلویزیونی با استفاده از سیستم رنگی NTSC، پخش آزمایشی یک اپیسود از NBC در ۳۰ اوت ۱۹۵۳ بود. دستگاه رنگی RCA از سال ۱۹۵۴ :

NBC نخستین برنامه رنگی را در اول ژانویه ۱۹۵۴ با نمایشی آغاز کرد که در سراسر آمریکا بر روی گیرنده‌های رنگی RCA، جنرال الکتریک، فیلکو، رتیئون، هاضمن، پسیفیک مرکوری و... قابل دریافت بود. در ۲۸ فوریه تنها یک مدل رنگی «وستینگ هاوس» به قیمت ۲۹۵/۱ دلار معادل ۴۰۰/۹ دلار در سال ۲۰۰۶، در نیوبورک وجود داشت که به طور کلی به عنوان نخستین گیرنده با NTSC رنگی، برای استفاده عموم تعیین شد. در آوریل مدل رنگی ارزان قیمت سری ساخت RCA به دلالان عرضه شد. نخستین سریال رنگی تلویزیون «سریال ازدواج» به عنوان یک سریال کمدی زنده در تابستان ۱۹۵۴ به وسیله NBC ارائه شد. سریال ادبی «تئاتر فورد» نخستین برنامه رنگی فیلمی شکلی بود که در اکتبر به وسیله NBC ساخته شد. NBC که شرکت RCA را نیز تحت مدیریت داشت، پیشتاز در برنامه سازی رنگی بود، چرا که شرکت RCA در دهه ۵۰ موفق‌ترین خطوط دستگاه‌های رنگی را ارائه کرد و تا سال ۱۹۵۹ نیز تنها تولید کننده دستگاه‌های رنگی بود. CBS و ABC نیز که با تولید کنندگان چندان سازگاری نداشتند و مشتاق بر ادامه تولید رقیب خود نبودند؛ وارد بخش تولید دستگاه‌های رنگی شدند.

CBS تمامی برنامه‌های رنگی منظم خود را در این سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۶۵ ارائه کرد؛ در حالیکه ABC نخستین سریال رنگی خود را تا سال ۱۹۶۲ به تعویق انداخت. شبکه «دو مونت» که تا سال ۱۹۵۴ شاهد کاهش درآمد مالی بود، یکسال بعد از آن، ملذل شد. بنابراین تا سال ۱۹۶۴ تنها ۱/۳ درصد از تلویزیون‌های خانگی در آمریکا رنگی بودند. NBC با اعلام اینکه تمامی برنامه‌های آن شبکه در پائیز ۱۹۶۵ رنگی خواهد بود، سازمان دهنده توسعه سریع برنامه‌های رنگی نام گرفت. تمامی سه شبکه پخش برنامه‌های تلویزیونی تا فصل ۶۷- ۱۹۶۶، زمان پخش برنامه‌های رنگی را وارد سیستم خود کردند. اما تعداد تلویزیون‌های رنگی فروخته شده در آمریکا تا سال ۱۹۷۲ از تعداد تلویزیون‌های سیاه و سفید کمتر بود. سال ۱۹۷۲ نخستین سالی بود که میزان خرید دستگاه‌های رنگی از ۵۰ درصد فراتر رفت. در این سال همچنین باتوجه به میزان فروش تلویزیون‌های، آگهی برای این تلویزیون‌ها پیش از برنامه پایان یافت.

کوبا

کوبا در سال ۱۹۵۸ با استفاده از استاندارد NTSC و تجهیزات RCA در شبکه ۱۲ هاوانا، دومین کشور جهان در زمینه ارائه برنامه‌های تلویزیونی رنگی، معرفی شد. ولی پخش این برنامه‌ها در سال ۱۹۵۹ در زمان انقلاب کوبا و تعطیلی ایستگاه‌های تلویزیونی متوقف شد و در سال ۱۹۷۵ با وارد کردن تجهیزات از NEC ژاپن و SECAM جماهیر شوروی که مطابق با استاندارد NTSC بودند، از سرگرفته شد.

مکزیک

در مکزیک " گوئیلرموگنزاس کامازاناً (۱۹۶۵-۱۹۱۷) یک سیستم اولیه پخش رنگی را ابداع کرد. وی در سال‌های ۱۹۴۲، ۱۹۶۰ و۱۹۶۲ حق اختراع برای سیستم‌های تلویزیونی رنگی را دریافت کرد. حق اختراع (به ثبت رسیده در ۱۹ آگوست ۱۹۴۰) برای تنظیم کننده (آداپتور) فیلتر رنگی برای تلویزیون سیاه و سفید در سال ۱۹۴۲ اعطا شد که این سیستم مثابه گیرنده‌های رنگی بود که در سال ۱۹۳۶ توسط جان لوگی بِرد در بریتانیا و در آگوست ۱۹۴۰ بوسیله شرکت CBS در آمریکا ارائه شده بود. در ۳۱ اوت ۱۹۶۴ «کامراناً نخستین پخش رنگی خود را از آزمایشگاهش در» گیک آزمایشات رادیوی مکزیک«در خیابان» لوسرناً در شهر «مکزیکوسیتی» فرستاد. این سیگنال ویدئویی با فرکانس ۱۱۵ مگاهدترز و با جسامد صوتی ۴۰ متر باند (metre band) پخش شد. وی اجازه ساخت نخستین تبلیغ رنگی را در مکزیک در ۸ فوریه ۱۹۶۳ دریافت کرد و «برنامه Paraiso Infantil» ساخت وی، از تلویزیون XHGC شهر مکزیکوسیتی پخش شد.

کانادا

تلویزیون رنگی به محض پخش برنامه‌های تلویزیونی رنگی در آمریکا، از کانادا نیز متداول شد. ایستگاه‌های تلویزیونی این کشور ساخت برنامه‌های تلویزیونی رنگی خود را از سال ۱۹۶۶ آغاز کردند.

تلویزیون رنگی در اروپا

تلویزیون رنگی در اروپا با کمی تاخیر ساخته شد و باتوجه به برخی مشکلات فنی به تعویق افتاد. اروپائی‌ها باتوجه به اتخاذ تصمیماتی برای ارائه سیستمی با ۶۲۵ خط نور برای پخش برنامه‌های سیاه و سفید و با فریم کمتر اما پهنای باند بزرگتر، نتوانستند به طور مستقیم استاندارد رنگ آمریکا را در پیش گیرند.

این امر در هر صورت یک فقدان صلاحیت محسوب می‌شد، چرا که شامل مشکلاتی در زمینه رنگ بود که با معرفی دستگاه‌های ضبط ویدئویی در اواخر دهه ۵۰ این مشکلات شدت پیدا کرد. از آنجا که در آن زمان استودیوهای پخش برنامه‌های تلویزیونی دولتی بودند، انگیزه‌های تجاری نیز کمتر مطرح بود.

گرچه کار بر روی سیستم‌های گودبرداری رنگ‌های مختلف با ثبت نخستین اختراع SECAM در سال ۱۹۶۵، تقریباً از دهه ۵۰ آغاز شد، سال‌ها گذشت تا بالاخره نخستین برنامه‌های تلویزیونی در سال ۱۹۶۷ پخش شد. آلمانی‌ها باتوجه به نارضایتی از عملکرد NTSC و اقدامات اولیه SECAM، در سال ۱۹۶۳ گیرنده PAL را راه اندازی کردند. این سیستم مشابه NTSC بود ولی برخی از نظرات SECAM را نیز بکار برده بود.

فرانسوی‌ها در این زمینه از SECAM تبعیت کرده و به طور عمده از روس‌ها در این زمینه استفاده کردند.

نخستین گیرنده‌های PAL با مشخصات کامل به یک خط تاخیری فرا صوتی دقیق وابسته بود که در نخستین روزهای سنجش حدود هزینه‌های گیرنده را جبران می‌کرد. سایر سیستم‌های کدبرداری رنگ که تا آن زمان تصویب شده بودند، بر مشکلات رنگ در NTSC فائق می‌آمدند ولی گیرنده PAL از آن جهت منحصربه‌فرد بود که می‌توانست به عنوان یک گیرنده اقتصادی بدون استفاده از یک خط تاثیری، با عملکرد بهتر و در مواردی بهتر از یک معادل مدل NTSC ساخته شود.

SECAM به چنین دقتی برای خط تاخیری خود نیاز نداشت و می‌توانست از گونه‌های فلزی ارزان قیمت تر و از لحاظ میدان مغناطیسی قویتر بهره مند شود. در زمان آغاز استفاده از گیرنده‌ها PAL در پخش برنامه‌ها در سال ۱۹۶۷ با تعصب مشاهده شد که پیشرفت‌ها در تکنیک‌های ساخت شیشه (آینه) هزسینو دقت در خطوط تاخیررا به حدی پائین آورد که گیرنده با سیستم PAL آسان نیز از لحاظ تجاری به سختی ساخته می‌شود و تمامی گیرنده‌های SECAM همانند گیرنده‌های PAL خط تاخیر را عملاً بکار می‌گرفتند. تا پایان قرن ۲۰ خطوط تاخیر از شیشه به طور کامل در تمامی معادل‌های الکترونیکی خود جایگزین شدند و تقریباً تمامی دستگاه‌های تلویزیونی اکنون می‌توانند گیرنده‌های PAL، SECAM و NTSC را کدبرداری کنند.

نخستین پخش برنامه رنگی در اروپا بوسیله شبکه دوی BBC در اول ژوئیه ۱۹۶۷ با گیرنده PAL آغاز به کار کرد. نخستین پخش در غرب آلمان در ماه اوت در پی فرانسه در ماه اکتبر صورت گرفت. سیستم PAL اکثر کشورهای اروپای شرقی و انگلیس، پرتقال، بلژیک، هلند، اتریش، مجارستان و امپراطوری چین و اتومن منتشر شد.

در ایتالیا بر سه تصویب یک سیستم تلویزیونی رنگی ملی با نام ISA ساخته شده به وسیله «ایندیست»، مشاجراتی صورت گرفت و این عقیده سرو صدا به راه انداخت. در نتیجه ایتالیا یکی از آخرین کشورهای اروپایی بود که پس از آزمایشات فنی طولانی به طور رسمی سیستم PAL را در سال ۱۹۷۷ تصویب کرد.

فرانسه، لوکزامبورگ و شوروی و دیگر قلمروهای خارجی آنها سیستم SECAM را انتخاب کردند. SECAM یک انتخاب رایج در کشورهای با پستی و بلندی زیاد و کشورهای با اساس گسترده نصب تجهیزات سیاه و سفید بود، چرا که سیگنال ناهموار SECAM بهتر با این مکان‌ها سازگار بود. تنها نقص واقعی SECAM این بوده که بر خلاف NTSC و PAL، دسترسی به پس تولید یک SECAM کدبرداری شده، بدون یک کاهش عمیق در کیفیت عملاً امکان پذیر نیست. نخستین پخش برنامه رنگی مرتب با استفاده از SECAM در اول اکتبر ۱۹۶۷ در شبکه دوی فرانسه صورت گرفت. در فرانسه و انگلیس برنامه‌های تلویزیونی رنگی در فرکانس UHF تولید می‌شد که تا دهه ۸۰ در بریتانیا با ۴۰۵ خط نور و در فرانسه با ۸۱۹ خط شکل می‌گرفت. (فرکانس VHS برای تصاویر سیاه و سفید استفاده می‌شد) سایر کشورها نیز که تصاویر سیاه و سفید با ۶۲۵ خط نور را بر روی فرکانس‌های UHF، VHF به نمایش می‌گذاردند، برنامه‌های رنگی را بر روی شبکه‌های مشابه به سادگی پخش می‌کردند. لازم به ذکر است که برخی برنامه‌های تلویزیونی بریتانیا به ویژه برنامه‌هایی که به وسیله شبکه تفتنی ITC و یا برای آن شبکه ساخته می‌شدند، پیش از معرفی تلویزیون رنگی به این کشور برای فروش به شبکه‌های آمریکایی ساخته می‌شدند.

نخستین برنامه تلویزیونی بریتانیا به شکل رنگی، یک سریال درام با عنوان «ماجراجویی آقای لانسلوت» بود که نخستین با به صورت سیاه و سفید در سال ۵۷-۱۹۶۵ ساخته شد و بعدها برای فروش به شبکه NBC آمریکا به صورت رنگی درآمد.

تلویزیون رنگی در کشورهای آسیایی مجاور اقیانوس آرام

در ژاپن شرکت NHK با استفاده از یک نوسان در سیستم NTSC در ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۰ یک تلویزیون رنگی را معرفی کرد. با این وجود سایر کشورهای این منطقه از جمله سنگاپور(۱۹۷۳)، نیوزیلند(۱۹۷۳) و هند (۱۹۸۲) و استرالیا(۱۹۷۵) تا مدت‌ها بعد این روش را بکار نگرفتند و در عوض سیستم PAL را بکار گرفتند. کره جنوبی تلویزیون رنگی را با استفاده از سیستم NTSC تا سال ۱۹۸۰ معرفی نکرد؛ گرچه این کشور این تلویزیون‌ها را برای صادرات تولید می‌کرد.

تلویزیون رنگی در آفریقا

نخستین خدمات رنگی تلویزیون در آفریقا در سال ۱۹۷۳ با استفاده از سیستم PAL در جزیره «زن زیبار» تانزانیا معرفی شد. در آن زمان آفریقای جنوبی هیچ سرویس تلویزیونی نداشت (باتوجه به مخالفت‌های رژیم آپارتاید)، اما در سال ۱۹۷۶ یک سرویس راه اندازی شد. نیجریه در دهه ۷۰ سیستم PAL را برای پخش برنامه‌های رنگی اتخاذ کرد ولی کشورهای نظیر غنا و زیمبابوه تا دهه ۸۰ با سیستم سیاه و سفید کار می‌کردند.

تلویزیون رنگی در آمریکای جنوبی

دراوایل دهه ۷۰ برزیل نخستین کشور در آمریکای جنوبی بود که با استفاده از سیستم PAL با عنوان PAL-M در ترکیب با سیستم NTSC و PAL تصاویر رنگی تلویزیونی را دریافت کردند. نخستین برنامه رنگی در ۱۹ فوریه ۱۹۷۲ پخش شد.

پخش تلویزیون

در سایر کشورهای آمریکایی از سیستم NTSC به تنهایی استفاده می‌شد. (برای کشورهای مجزا از فهرست معرفی تلویزیون در کشورها استفاده کنید) آمریکا و کانادا : در بخش زیرلیستی است که نشان می‌دهد چه زمان در استان‌های کانادا و آمریکا نخستین ایستگاه‌های تلویزیونی رسمی آغاز به کار کرد.

آنتن یک تلویزیون که تنها قادر به دریافت امواج می‌باشد

آمریکا

نخستین سرویس تلویزیونی منظم در آمریکا در دوم ژوئیه سال ۱۹۲۸ راه اندازی شد. «کمیسیون رادیویی فدرال»، «سی اف جنکینس» را برای پخش برنامه از ایستگاه «ویتون» در «مری لند» در حومه واشنگتن تعیین کرد. ولی برای حداقل ۱۸ ماه نخست، تنها تصاویر سایه نما از فیلم متحرک پخش می‌شد. ایستگاه رادیویی WRNY به سازمان دهندگی «هوگوگرنسبک» با مسئولیت محدود برای پخش برنامه‌های تلویزیونی زنده در شهر نیویورک با استفاده از تصاویر ۴۸ خطی در ۱۴ آگوست ۱۹۲۸ راه اندازی شد. به طور همزمان گزنسبک نخستین مجله مربوط به تلویزیون در جهان را با همان عنوان منتشر کرد. ایستگاه تلویزیونی جنرال الکتریک در «اسچنکتادی» نیویورک از ۱۳ ژانویه ۱۹۲۸ به طور نامنظم آغاز به کار کرد و از طریق امواج کوتاه با تصاویر ۴۸ خطی نورهای انعکاس را پخش می‌کرد که تا ماه سپتامبر به هفته‌ای چهار برنامه رسید. ایستگاه AB × W۲ با سیستم CBS در شهر نیویورک نخستین برنامه‌های هفتگی خود را در ۲۱ ژوئیه ۱۹۳۱ با استفاده از سیستم الکترومکانیکی ۶۰ خطی آغاز کرد. در نخستین برنامه «شهردار جیمی واکر» ، «بوسرل سیستر»، «کیت اسمیت» و «جرج گرشوین» دخالت داشتند. این سرویس در فوریه سال ۱۹۳۳ پایان یافت. «دان لی» در دسامبر ۱۹۳۱ ایستگاه AO× W۲ را در لوس آنجلس راه اندازی کرد. این ایستگاه تلویزیونی با استفاده از فرکانس UHF برنامه‌هایی را به طور منظم به استثنای یکشنبه‌ها و روزهای تعطیل تا چندین سال پخش می‌کرد. تا سال ۱۹۳۵ م استودیوهای پخش برنامه‌های تلویزیونی الکترومکانیکی با وضوح پایین، در آمریکا ظاهر شدند؛ به استثنای دانشگاه‌های دولتی که این روند تا سال ۱۹۳۹ به طول انجامید. کمیسیون ارتباطات فدرال در آمریکا دریافت هیچ استانداری فنی مشخصی برای روند تولید تلویزیون وجود ندارد، بنابراین تمامی ایستگاه‌های تلویزیونی مشابه در آمریکا تنها مجوز آزمایشی دریافت کردند و هیچ مجوز تجاری داده نشد. نمایش یک سیستم تماماً الکترونیکی توسط «فیلو فارنس ورث» در موسسه فرانکلین در فیلادلفیا، خط مستقیمی در جهت آینده تلویزیون ایجاد کرد. در ۱۵ ژوئن ۱۹۳۶، شبکه وان لی نمایش یک ماهه‌ای را در تلویزیون با وضوح بالا در بر روی ریسور (گیرنده) AO× W۶ (و بعدها KTSL) با تصویر ۳۰۰خطی از یک فیلم متحرک آغاز کرد. شبکه ۱۹۳۶ ارائه کرد و در ششم نوامبر نخستین برنامه عمومی خود را در مطبوعات پخش کرد. شبکه NBC پخش برنامه‌های منظم خود را در ۳۰ آوریل ۱۹۳۶ با پخش یک برنامه از افتتاحیه «نمایشگاه جهانی ۱۹۳۹ در نیویورک» آغاز کرد. تا ژوئن ۱۹۳۹ برنامه‌های تلویزیونی منظم الکترونیکی با ۴۴۱ خط نور در شهر نیویورک و لوس آنجلس و تا ماه نوامبر در ایستگاه جنران الکتریک در «سچنکتاری» در دسترس بود. از ماه می‌تا دسامبر ۱۹۳۹، ایستگاه NBC جنرال الکتریک در شهر نیویورک هر هفته از چهارشنبه تا یکشنبه برنامه پخش می‌کرد و به طور کلی در هر ماه ۵۸ ساعت برنامه داشت. این برنامه‌ها ۳۳درصد اخبار، ۲۹درصد درام و ۱۷درصد برنامه‌های آموزشی بود که به طور متوسط دو هزار دستگاه گیرنده و بین پنج تا هشت هزار بیننده تا پایان سال از این برنامه‌ها بهره می‌جستند. یک خودروی کوچک می‌توانست حوادث را تا ۱۰ مایل فاصله از فرستنده که بر بالای «ساختمان امپراطوری دولتی آمریکاً قرار داشت، پوشش دهد. کابل هم محور برای پوشش حوادث در» باغ مادیسون" بکار گرفته شد. منطقه تحت پوشش برای یک تصویر خوب دایره‌ای به شعاع ۴۰ تا ۵۰ مایل از ساختمان امپراطوری بود که این منطقه پیش از ۱۰ میلیون نفر را پوشش می‌داد. FCC در دوم می۱۹۴۱، استانداردهای مهندسی تلویزیون NTSC را با ۵۲۵ خط و ۳۰فریم و با صدایی که با تغییر در فرکانس ایجاد می‌شود، اتخاذ کرد. دستگاه‌هایی که تا سال ۱۹۳۹ با تجزیه کمتر، به فروش رفت، هنوز هم برای کسب استانداردهای جدید قابل تغییر هستند. FCC دریافت زمان برای ارائه مجوز تجاری به تلویزیون فرا رسیده و بنابراین نخستین مجوز این چنینی در ا ول ژوئیه ۱۹۴۱ به ایستگاه‌های تلویزیونی CBS، NBC در نیویورک و پس از آن به ایستگاه فیلکو در فیلادلفیا اعطا شد. پس از پیوستن آمریکا به جنگ جهانی دوم، FCC زمان مورد نیاز برای پخش برنامه را برای اعطای مجوز تجاری از ۱۵ ساعت در هفته به ۴ ساعت کاهش داد. اکثر ایستگاه‌های تلویزیونی از پخش برنامه محروم شدند. برنامه‌هایی نظیر سرگرمی‌هایی همچون بوکس، حوادث باغ مادیسون و اخبار جنگ نیز به برنامه‌ها افزوده شدند. در سال ۱۹۴۲م، پنج هزار دستگاه در دست استفاده بود ولی تولید برنامه‌های جدید تلویزیونی، رادیویی و سایر تجهیزات پخش برای اهداف شهری از آوریل ۱۹۴۲ تا آگوست ۱۹۴۵ تعطیل شد.

کانادا

" شرکت پخش برنامه کاناداً شبکه آمریکایی NTSC با سیستم ۵۲۵ خط نور را به عنوان استاندارد پخش خود تعیین کرد. این شبکه در سپتامبر ۱۹۵۲ پخش تلویزیونی خود را آغاز کرد. نخستین برنامه ششم سپتامبر ۱۹۵۲ از ایستگاه CBFT در کبک در مونترال پخش شد. این شبکه به دو زبان انگلیسی و فرانسوی برنامه پخش می‌کرد. دو روز بعد از آغاز کار این شبکه در ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۲ ایستگاه CBLT در اونتاریو، تورنتو آغاز به کار کرد. این شبکه یک ایستگاه انگلیسی زبان برای این کشور بود. نخستین ایستگاه تلویزیونی خصوصی در اکتبر ۱۹۵۳ در سادبیوری، اونتاریو (با عنوان CKSO) راه اندازی شد.

فرانسه

در ۱۴ آوریل ۱۹۳۱ نخستین برنامه تلویزیونی با استاندارد ۳۰ خطی به وسیله «رنه بار تلمی» پخش شد. در ۶ دسامبر ۱۹۳۱ «هنری دی فرانس» شبکه CGT را راه اندازی کرد. در دسامبر ۱۹۳۲ «بارتلقی» یک برنامه آزمایشی سیاه و سفید را با عنوان (تلویزیون پاریس) (در ۶۰ خط) یک ساعت در هفته پخش کرد که بعدها از اوایل ۱۹۳۳ به پخش روزانه مبدل شد. نخستین شبکه رسمی تلویزیون فرانسه در ۱۳ فوریه ۱۹۳۵ با ۶۰ خط با پخش برنامه از ۸:۱۵ تا ۸:۳۰ شب رسماً آغاز به کار کرد. این برنامه با بازی «بیاتریس برتی» از استودیوی «رادیو- پی تی تی ویژن» در پاریس صورت گرفت. این برنامه دامنه ۱۰۰ کیلومتری داشت. در ۱۰ نوامبر، «جرج مندل» رئیس استودیوی PTT نخستین برنامه تلویزیونی را در ۱۸۰ خط نور از فرستنده برج ایفل پخش کرد. در قرن ۱۸ «سوزی وینکر» نخستین گوینده از ماه ژوئن به بعد، برنامه‌ای را از خبرگزاری پخش کرد. برنامه‌ها از چهارم ژانویه ۱۹۳۷ فهرست منظمی یافت و در طول هفته ساعت ۱۱:۳۰-۱۱ صبح و ۸:۳۰-۸ شب و در روزهای یکشنبه از ۷:۳۰- ۵:۳۰ بعدازظهر پخش شد. در ژوئیه ۱۹۳۸ حکمی برای سه سال برای استاندارد با فرکانس VHF با ۴۵۵ خط نور تعیین شد. در سال ۱۹۳۹ تنها حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ دستگاه تلویزیون شخصی وجود داشت که برخی در اماکن عمومی نیز در دسترس بود. با ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در سال مذکور، پخش برنامه‌ها متوقف شد و فرستنده برج ایفل خراب شد. در سوم سپتامبر ۱۹۴۰ تلویزیون فرانسه به وسیله نیروهای اشغالگر آلمان مصادره شد. یک توافقنامه فنی بوسیله شرکت (Compagnie des Comptevrs) و شرکت «تله فونکن» به امضا رسید و یک توافقنامه مالی برای آغاز سرویس دهی بوسیله وزارت ملی پست و رادیوی آلمان به امضا رسدی در ۷ می۱۹۴۳ در ساعت ۳ بعدازظهر نخستین برنامه مجدداً پخش شد. این برنامه از تلویزیون پاریس در «کاگناک جی» پخش شد. این برنامه‌های منظم (پنج ساعت و یک ربع در روز) تا ۱۶ آگوست ۱۹۴۴ ادامه یافت. حدود یک هازر دستگاه با ۴۴۱ خط- اکثراً در بیمارستان‌های سربازان- این برنامه‌ها را مشاهده می‌کردند. در سال ۱۹۴۴ «رنه بارتلمی» یک استاندارد تلویزیوین ۸۱۹ خطی را ارائه کرد. بارتلمی در طول دوران اشغال، به تلویزیونی با ۱۰۱۵ و حتی ۱۰۴۲ خط دست یافت. در اول اکتبر ۱۹۴۴ خدمات تلویزیونی پس از آزادسازی پاریس آغاز شد. این خدمات از استودیوهای «کوگناک- جی» پخش شد. در اکتبر ۱۹۴۵ پس از تعمیرات، فرستنده برج ایفل دوباره راه اندازی شد. در ۲۰ اکتبر ۱۹۴۸ «میتراند» استاندارد پخش برنامه‌های ۸۱۹ خطی را تصویب کرد که پخش آنها در اواخر ۱۹۴۹ بدان شکل آغاز شد. فرانسه تنها کشور اروپایی بود که این گونه برنامه را تصویب کرد. (سایر کشورها برنامه‌های با خطوط ۶۲۵ را انتخاب کردند.)

آلمان

پخش برنامه‌های الکترومکانیکی در آلمان در سال ۱۹۲۹ آغاز شد ولی این برنامه‌ها تا سال ۱۹۳۴ صامت بود. سرویس شبکه الکترونیکی در ۲۲ مارس ۱۹۳۵ با ۱۸۰ خط نور با استفاده از سیستم رابط فیلم و یا دوربین‌هایی با دیسک نیپکو آغاز شد. پخش برنامه‌ها با استفاده از دوربین‌های بر مبنای میدان یونی در ۱۵ ژانویه ۱۹۳۶ آغاز شد. بازبینهایی تابستانی المپیک برلین با استفاده از دوربین‌های الکترونیکی با میدان یونی و دوربین‌های رابط فیلم در آگوست ۱۹۳۶ در برلین و هامبورگ ضبط و پخش شد. اتاق‌هایی با ظرفیت ۲۸ نفر با یک تلویزیون برای استفاده در اختیار افراد فاقد تلویزیون قرار گرفت. آلمانی‌ها در فوریه ۱۹۳۷ سیستم با ۴۴۱ خط را در اختیار گرفتند و در طول جنگ جهانی دوم آن را به خارج از برج ایفل و به فرانسه بردند. در پایان جنگ جهانی دوم، «شبکه رادیویی نیروهای مسلح» در آمریکا با هدف ارائه برنامه تلویزیونی آمریکایی برای نیروهای اشغالگر در آلمان، از گیرنده‌های تلویزیون آمریکا برای ساخت برنامه‌های ۵۲۵ خطی استفاده کرد. آنها برای جلوگیری از نوسانات خطوط برق، فرکانس عمودی را به ۵۰ هر تز تغییر داد و فرکانس افقی را از ۷۵۰ و ۱۵ هرتز به ۶۲۵ و ۱۵ هرتز و بلندی خطوط را ۵/۰ میکرو ثانیه تغییر داد. گیرنده‌های تلویزیونی آمریکا با این سینگال یک سیستم ۶۲۵ خطی با بُرد(Field) ۵۰ را ایجاد کردند که به یک استاندارد در آلمان مبدل شد.

بریتانیای کبیر

نخستین برنامه تلویزیونی بریتانیا به وسیله سیستم تلویزیونی الکترومکانیکی بِرد در سپتامبر ۱۹۲۹ در فرستنده رادیو بی‌بی‌سی ساخته شد بایرد تا سال ۱۹۳۰ تعداد محدودی برنامه برای پنج روز هفته تولید کرد. در ۲۲ اوت ۱۹۳۲ شبکه بی‌بی‌سی خدمات منظم شخصی خود را با استفاده از سیستم ۳۰ خطی الکترومکانیکی بِرد راه اندازی کرد که این سرویس تا ۱۱ سپتامبر ۱۹۳۵ ادامه یافت. در دوم نوامبر ۱۹۳۶، بی‌بی‌سی پخش برنامه‌ها را با یک سرویس سیستم دوگانه آغاز کرد. این سیستم چیزی بین استاندارد ۴۰۵ خطی «مارکونی- اپی» و استاندارد ۲۴۰ خطی بِرد بود و با پخش برنامه از «الکساندراپلس» در لندن، شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی را به نخستین سرویس تلویزیونی منظم با وضوح بالا در جهان مبدل کرد. دولت بریتانیا باتوجه به پیشنهاد کمیته ویژه مشاوره، تصمیم گرفت به سیستم «مارکونی- رامی» توجه بیشتری نشان داده و سیستم بِرد را در فوریه ۱۹۳۷ منحل کرد. شبکه‌های تلویزیونی در لندن از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ به طور متوسط روزانه چهار ساعت برنامه پخش کردند که ۱۲ تا ۱۵ هزار گیرنده آنها را دریافت می‌کردند. برخی دستگاه‌های تلویزیونی در رستوران‌ها و قهوه خانه‌ها برای مشاهده مسابقات ورزشی بعضی اوقات ۱۰۰ بیننده داشتند. آغاز جنگ جهانی دوم موجب تعطیلی در پخش برنامه‌های بی‌بی‌سی در اول سپتامبر ۱۹۳۹ و آغاز مجدد آن از «الکساندرا پلس» در ۷ ژوئن ۱۹۴۶ شد. نخستین برنامه زنده از قاره اروپا در ۲۷ اوت ۱۹۵۰ پخش شد. نخستین برنامه زنده بریتانیا در ۲۳ ژوئیه ۱۹۶۲ به وسیله ماهواره «تل استار» از آمریکا پخش شد.

اتحاد جماهیر شوری

اتحاد جماهیر شوری در ۳۱ اکتبر ۱۹۳۱ پخش برنامه تلویزیونی را با پخش آزمایشی برنامه الکترومکانیکی با ۳۰ خط را در مسکو آغاز کرد و نخستین تلویزیون را در سال ۱۹۳۲ به طور تجاری تولید کرد. نخستین برنامه تلویزیونی آزمایشی الکترونیکی با استفاده از تجهیزات تولیدی و نصب شده بوسیله RCA در ۹ مارس ۱۹۳۷ در مسکو پخش شد. پخش منظم برنامه در ۳۱ دسامبر ۱۹۳۱ در این کشور آغاز شد.

پیشرفت‌های بعدی

نخستین پخش منظم برنامه در کانادا در سال ۱۹۵۲ با احداث دو ایستگاه تلویزیونی آغاز شد. CBS دو ایستگاه یکی در ۶ سپتامبر در مونترال، کبک و دیگری را دو روز بعد در تورنتو، اونتاریو راه اندازی کرد.

نوآوری‌های فنی

نخستین برنامه تلویزیونی زنده فرا قاره‌ای در سان فرانسیسکو، کالیفرنیا در چهارم سپتامبر ۱۹۵۱ از کنفرانس معاهده صلح ژاپن پخش شد. در سال ۱۹۵۸، CBC بزرگترین شبکه تلویزیونی جهان را از سیدنی، نوا اسکاتیا به ویکتوریا، انگلیس- کلمبا تکمیل کرده نخستین پخش زنده مدام از اخبار فوری در جهان به وسیله CBC در طول حادثه معدن «اسپرینگ میل» در ۲۳ اکتبر ۱۹۵۸ صورت گرفت. تنظیم برنامه‌ها در ایستگاه‌های تلویزیونی صورت گرفت (برخی اوقات شبکه نامیده می‌شود). در ابتدا راه‌های زمینی راه‌های پخش برنامه‌های تلویزیونی بودند؛ زیرا قوانین دولت عادی و پهنای باند محدود بود. در آمریکا کمیسیون ارتباطات فدرال در سال ۱۹۴۱ به ایستگاه‌های تلویزیونی اجازه پخش تبلیغات را داد، ولی لزوم اخذ مجوز را تعهد به خدمات عمومی تعیین کرد. انگلیس بالعکس یک روش متفاوت را انتخاب کرد و هزینه‌ای را برای ارائه مجوز برای صاحبان شبکه تلویزیونی تعیین کرد تا از آن برای تامین بودجه مورد نیاز شبکه BBC به عنوان یک شبکه دولتی استفاده کند. توسعه در بخش تلگراف و ماهواره به معنای پخش برنامه در دهه ۷۰ موجب شد تا تجار به سوی سرمایه گذاری در زمینه ایجاد شبکه‌ها روی آورند و موجب افزایش تعداد شبکه‌های تلویزیونی نظیر HBO و SKY شوند.

برداشت کلی

هر کشور در جهان اکنون عملاً حداقل یک شبکه تلویزیونی را راه اندازی کرده‌است. صنعت تلویزیون اکنون در تمام جهان رشد داشته و موجب شده تا هر کشور فرهنگ و روابط اجتماعی خود را با یکدیگر تبادل کنند.

دستگاه‌های تلویزیونی

در دوره تلویزیون‌های الکترود مکانیکی، دستگاه‌های تلویزیون ساخته شده با مجوز تجاری از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۴ در بریتانیا، آمریکا و روسیه به فروش رفتند. نخستین تلویزیون در سال ۱۹۲۸ به وسیله بِرد در بریتانیا و آمریکا به فروش رفت که در آن زمان تلویزیون‌ها، رادیویی حاوی یک لامپ نئون در پشت دیسک مکانیک با سوراخ‌های مارپیچی بود که تصاویری قرمز در اندازه کوچک تولید می‌کرد که به وسیله یک شیشه مغناطیسی این تصویر دو برابر می‌شد. تلویزیون بایرد بدون رادیو هم در دسترس بود. این مدل تلویزیون در سال‌های ۳۳-۱۹۳۰ به عنوان نخستین تلویزیون با تولید بالا، حدود یک هزار دستگاه فروش رفت. نخستین تلویزیون الکترونیکی با مجوز تجاری ساخته شده با لامپ‌های اشعه کاتود در سال ۱۹۳۴ توسط «تلفون کن» در آلمان ساخته شدند و سپس در سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ به ترتیب توسط تلویزیون سازان انگلیسی و آمریکایی دنبال شدند. ارزان‌ترین تلویزیون پیش از جنگ جهانی دوم، تنها مدلی بود که در سال ۱۹۳۸ با صفحه ۸ سانتی متری به قیمت ۱۲۵ دلار آمریکا معادل یک هزار و ۷۳۲ در سال ۲۰۰۵ ساخته شد. ارزان‌ترین مدل با صفحه ۳۰ سانتی نیز به قیمت ۴۴۵ دلار (شش هزار و ۲۵۶ دلار در سال ۲۰۰۵) فروخته شد.

به طور تقریبی پیش از جنگ جهانی دوم ۱۹هزار تلویزیون الکترونیکی در بریتانیا و ۱۶۰۰ دستگاه در آلمان ساخته شد. حدود ۸-۷ هزار دستگاه الکترونیکی نیز پیش از ممنوعیت در تولید در آوریل ۱۹۴۲ در آمریکا تولید شد. (تولید مجدداً در آگوست ۱۹۴۵ آغاز شد)

استفاده از تلویزیون در آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به واسطه لغو ممنوعیت‌های تولید، پیشرفت‌های فنی مربوط به جنگ، توسعه شبکه‌های تلویزیونی مربوط به جنگ، کاهش قیمت دستگاه‌های تلویزیونی به واسطه رشد تولید، افزایش اوقات فراغت و افزایش درآمد خالص شاغلین رشد چشمگیری یافت. در حالیکه تنها ۵/۰ درصد از خانواده‌ها در آمریکا در سال ۱۹۴۶ تلویزیون داشتند، این تعداد در سال ۱۹۵۴ به ۷/۵۵ درصد و در سال ۱۹۶۲ به ۹۰درصد رسید. در بریتانیا نیز در سال ۱۹۴۷ تنها ۱۵ هزار خانواده تلویزیون داشتند؛ که این تعداد در سال ۱۹۵۲ به یک میلیون و ۴۰۰ هزار و در سال ۱۹۶۸ به ۱۵ میلیون و ۱۰۰ هزار خانواده رسید. برای چندین سال، کشورهای مختلف از استانداردهای فنی متفاوت بهره می‌جستند. فرانسه نسخت استاندارد ۴۴۱ خطی آلمان را اتخاذ کرد؛ اما بعدها آن را به ۸۱۹ خط افزایش داد که بدین ترتیب بهترین تعریف را از یک سیستم تلویزیونی و تقریباً سیستمی با دو برابر نور دهی سیستم ۴۰۵ خطی بریتانیا ارائه کرد. با این وجود این اقدام بدون هزینه نبود؛ چرا که دوربین‌ها باید میزان پیکسل را چهار برابر تولید کند و بنابراین پهنای باند را چهار برابر کند و در نتیجه حساسیت آن به همان میزان کاهش می‌یابد. فرانسه نیز همانند سیستم CCIR اروپا به سیستمی با ۶۲۵ خط روی آورد. در نهایت کل اروپا به استاندارد سیستم PAL با ۶۲۵ خط متصل شدند که دنباله نمونه آلمان بود. در همین اثنا در آمریکایی شمالی NTSC با ۵۲۵ خط از سال ۱۹۴۱ ثابت ماند.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۵
بیژن چوبینه

منبع: www.hawzah.net

مقدّمه

یکی از جدیدترین نظریات در باب روابط بین الملل «نظریه انتقادی» است که ریشه در مباحث انتقادی «مکتب فرانکفورت» دارد. این مکتب، فعالیت خود را از 1923 م. در مؤسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه فرانکفورت آلمان آغاز کرد. اعضای مؤسّسه محققانی بودند که در رشته های گوناگون علمی فعالیت داشتند. اشخاصی همچون ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنور، والتربنیامین، هربرت مارکوزه، اریش فروم، فرانتس نویمان، کارل آگوست، ویتفوگل، موریس هالبواکس و ژان پیاژه در این مرکز فعالیت می کردند.

این گروه ابتدا با نگرش تجربی و جزمیّت مارکسیستی، به تحلیل زیربنای اجتماعی اقتصادی جامعه بورژوایی پرداختند. در 1930 با توجه به شرایط پس از جنگ جهانی اول، به بازنگری در مارکسیسم و تحلیل روبنای فرهنگی و در نتیجه، به بازسازی مارکسیسم و تلفیق آن با روان کاوی فرویدی پرداختند. در این زمینه، مباحثی همچون «اثبات گرایی و علم گرایی»، «جوامع نوین و عقل ابزاری»، «فرهنگ و ایدئولوژی» و «رابطه نظریه و عمل» را مورد نقد قرار دادند. اصطلاح «مکتب فرانکفورت» در پی مهاجرت اعضای این مؤسسه به امریکا (در زمان سلطه نازی ها) و سپس بازگشت آن ها در 1950 به کار گرفته شد. اصطلاح «نظریه انتقادی» هم که برگرفته از مقاله «نظریه سنّتی و انتقادی» هورکهایمر است در 1937 متداول گردید.

باتومور این مقاله را اساسنامه و منشور مکتب فرانکفورت می داند. در 1960 این مکتب در اروپا و امریکا نفوذ پیدا کرد و جنبش های دانشجویی به اوج خود رسیدند، ولی با مرگ آدورنو در 1969 و هورکهایمر در 1973 و پس از افول جنبش دانشجویی در اوایل دهه 70، این مکتب عملاً به خاموشی گرایید و تنها باقی مانده این مکتب، یورگن هابرماس، نظریه انتقادی جدیدی مطرح ساخت و دامنه این نظریه را در مباحث روابط بین الملل تعمیم داد. نظریه جدید انتقادی با بازسازی ماتریالیسم تاریخی و نقد نظم مسلّط جهانی در پی دست یابی به نظریه و عمل جایگزین در حوزه روابط بین الملل است و با بررسی امکان غلبه بر «دولت دارای حاکمیت»، تحقق جهان سیاستِ مابعد حاکمیّت را ممکن و مقدور می پندارد.

این نظریه «دولت» را یکی از علل اصلی ناامنی و بخشی از مشکل امنیت جهانی می داند که باید به نفع امنیت بشری متحوّل شود. عقلانیت ابزاری جامعه نوین توسط نظریه پردازان انتقادی مورد نقد، و عقلانیت جدید با ماهیت انتقادی و بازاندیشانه مورد تأکید قرار گرفته است.

از عمده ترین نظریه پردازان معاصر انتقادی، ریچارد اشلی، رابرت کاکس، اندرولنیک لی تر و ماکس هافمن هستند که دیدگاه های آنان در این نوشتار مورد بررسی قرار گرفته است.

2

نظریّه انتقادی مکتب فرانکفورت

این مکتب در جهت بازنگری مارکسیسم و تحلیل روبنای فرهنگی جامعه، مؤلفه های ذیل را مورد نقد قرار داد:

الف. نقد علم: نظریه پردازان انتقادی در این رویکرد، سه نکته را مورد تأمّل قرار داده اند:

1. ضعف و محدودیت توان انسان برای دانستن (این نکته بخش بنیادین نظریه انتقادی را شکل می دهد.)

2. دانش اغلب به وسیله بسترهای مادی و تاریخی زمینه سازی می شود.

3. دانش در اغراض و کارکردهایی معیّن گرفتار شده است و به عنوان نیروی درونی برای تحریک و تشویق به تحوّل عمل می نماید.

ب. نقد نظریه: در رویکرد اثبات گرایانه (پوزیتویستی) به علم و در مبحث نظریه پردازی، بین باورها، معتقدات و ذهنیات محقّق با موضوع مورد تحقیق تفاوت وجود دارد، حال آنکه در نظریه انتقادی بین ذهن محقّق و عین (موضوع خارجی) تفکیک نیست، بلکه حتی به طور فزاینده نظریه با حیات سیاسی و اجتماعی محقق مرتبط است؛ و نیز بر خلاف دیدگاه پوزیتویستی، نظریه برگرفته از قالب های اجتماعی است که در آن شکل گرفته اند. از این رو، هیچ نظریه ای فارغ از قالب های موجود اجتماعی نمی تواند موضوع مورد تحقیق را تحلیل نماید.

ج. نقد تفکیک دانش و ارزش: بر خلاف رویکردهای سنتی به دانش، که آن را از تأثیر ارزش ها برحذر می دارد، پیوند میان دانش و ارزش در مرکز تحلیل های نظری این گروه قرار دارد.

د. نقد جوامع نوین: این نظریه در پی نشان دادن سلطه بی عدالتی در جامعه به ظاهر دموکراتیک غربی است و از این رو، فرایند تأثیر گذاری بنگاه ها و مؤسّسات اقتصادی را بر تصمیم سازی های سیاسی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد.

و. الگوی حاکم بر روابط بین الملل: هرچند این مکتب هرگز مستقیما به بحث از روابط بین الملل نپرداخته و تنها هابرماس به صورتی مختصر به آن اشاره نموده است، اما دیدگاه حاکم بر مکتب فرانکفورت زمینه ساز پیدایش نظریه جدید انتقادی در روابط بین الملل گردید.

نظریه پردازان عمده مکتب فرانکفورت

نظریه پردازان عمده مکتب فرانکفورت که به نقد مبانی «علوم اجتماعی مدرن» مبادرت ورزیده اند، عبارتند از: ماکس هورکهایمر، تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه و یورگن هابرماس.

ماکس هورکهایمر: ماکس هورکهایمر دیدگاه انتقادی یا دیالکتیکی نظریه خود را در مقابل نظریّه سنّتی یا اثباتی بر مؤلّفه های ذیل استوار ساخته است:

1. تفکیک تجربه گرایی سنّتی مبتنی بر تجربه حسی از تجربه گرایی نوین مبتنی بر تجربه زبانی و نقد مبانی نظری هر یک؛

2. نقد روش علمی در تجربه گرایی (که مبتنی بر استقراء، عاری از نقد و جهت گیری و بر طبق شیوه علوم طبیعی و فیزیک در تبیین پدیده های اجتماعی است)؛

3. توجه به تغییر نظریه ها در قالب شرایط تاریخی و اجتماعی و نیز تغییر معانی کلمات و مفاهیم؛

4. تأثیر اهداف و گرایش های تحقیقاتی در تحلیل پدیده ها و محدودیت دانش انسان؛

5. نقد تقسیم کار در فعالیت علمی تحقیق (جدا شدن فعالیت تحقیق از سایر فعالیت های اجتماعی)؛

6. تأثیر تاریخ بر فهم و ادراک افراد (هیچ کس نمی تواند از بافت تاریخی که در آن قرار دارد، فراتر رود)؛

7. تأثیر نظام فکری و مفهومی (ارزشی) افراد بر شناخت آن ها حتی در علوم طبیعی؛

8. علیّت فعالیت اجتماعی در بروز واقعیت (واقعیت محصول فعالیت اجتماعی است)؛

9. تأثیر فرایند زندگی اجتماعی در نظام مفهومی (فکری) فرد؛

10. لزوم شناخت علمی و داده های علمی که جزئی از بافت تاریخی و اجتماعی اند.

هورکهایمر در تبیین نگرش دیالکتیکی (انتقادی) به پدیده های اجتماعی، مقایسه ای بین تجربه گرایی و نظریه دیالکتیکی برقرار ساخته است.

 

تجربه گرایی نگرش دیالکتیکی
 1. مفاهیم از همدیگر منفک هستند و هر یک جداگانه لحاظ می شوند. 1. کلیه داده ها و مفاهیم با همدیگر مرتبطند و به واقعیت در کلیت و تمامیّت آن نظر می شود.
 2. تفکر، تابع اهداف جامعه صنعتی و دولت است.  2. تفکر نوین، قواعد رفتاری تحمیلی بر جامعه و افراد را موجب می شود.
 3. راضی به وضع موجود است و صرفا به حلّ المسائل می پردازد. 3. به وضع موجود راضی نیست و تغییر کنش انسان را میسّر می شود.
 4. بین فعالیت تحقیقی و فعالیت اجتماعی محقق تمایز قایل است.  4. به دنبال دفع تضادّ گرایش های عقلانی فرد و روابط اجتماعی حاکم بر جامعه است.
5. تصدیق تجربی، اساس تجربه گرایی و مبتنی بر استقرار است.  5. بر تفکر سازنده و خلّاق از طریق استنتاج قیاسی تأکیددارد.
6. به نقش فرد در مطالعات اجتماعی بها می دهد.  6. فرد را در رابطه با کلّ جامعه لحاظ نموده و به هر دو بها می دهد.
 7. به تثبیت و تداوم وضع موجود می پردازد. 7. مبارزه برای رهایی از جبر طبیعت و جامعه را ضروری می شمارد.

نقد عقل

هورکهایمر با تقسیم عقل به دو نوع «ذهنی» و «عینی»، معتقد است که در عصر روشنگری، عقل ذهنی (که اندیشه در ابزار برای نیل به اهداف است) بر عقل عینی (اندیشه در ابزار و اهداف) غلبه یافت و این غلبه با دو جنبه صوری (اثبات گرایی) و ابزاری (عمل گرایی) همراه بود. عقل ذهنی یا ابزاری همه چیز را در خدمت تولید درآمدزا قرار داد و آن ها را به شی ء و کالا تبدیل ساخت. علم تنها مرجع حقیقت گردید. مفاهیم از معنای عینی خود سلب شدند و (عدالت، برابری، آزادی، دموکراسی و...) و استبداد و ظلم به دلیل مفید بودن، قابل توجیه گردیدند.

از نظر هورکهایمر، بزرگ ترین خدمت عقل روشنگری آن است که چیزی را که اکنون «عقل» خوانده می شود طرد نماید، چرا که روشنگری خود را خدمت آزادی انسان از باور خرافی و رهایی از ترس می داند (در حالی که روشنگری به جای رهایی، سلطه را به ارمغان آورده است.)

تئودور آدورنو: آدورنو ادعاهای هورکهایمر را در مورد علوم اجتماعی تکرار نمود و به ارزیابی تحوّل علوم در فرایند تحوّلات اجتماعی پرداخت. اهمّ مباحث وی عبارتند از:

1. نقد اثبات گرایی؛ 2. ردّ تفکیک فاعل شناسا از موضوع شناسایی؛ 3. تکیه بر تمامیت جامعه و ماهیت اجتماعی علم؛ 4. ردّ تفکیک ارزش از دانش؛ 5. ردّ هرگونه تکیه گاه علمی و مبنای مشخص در تحقیق؛ 6. تعامل مفهوم و مصداق، فرد و جامعه، عام و خاص... .

وی در کتاب دیالکتیک منفی هرگونه عنصر مثبت و ایجابی را از دیالکتیک طرد می کند و به نفی محض می رسد. در این کتاب، نگرش انتقادی آدورنو به اوج خود می رسد. او می گوید: «پس از فجایعی مثل "آشویتس"، این باور خنده دار می نماید که تاریخ، طبق طرحی واحد به سوی جهانی بهتر به پیش می رود. پس از این حادثه، دیگر از «اثبات» نمی توان سخن گفت!»

هربرت مارکوزه: هربرت مارکوزه فلسفه اثباتی را در مقابل فلسفه دیالکتیک (فلسفه منفی) قرار می دهد و به دفاع از فلسفه دیالکتیکی (که به نظر وی، آزادی در مفهوم مرکزی آن جای دارد) می پردازد. وی می گوید: اثبات گرایی یا فلسفه اثباتی (که دارای دو ویژگی «تجربه گرایی» و «نفی پیشین گرایی متافیزیکی» است) واکنشی آگاهانه در برابر عقل گرایی فرانسوی (آگوست کنت) و عقل گرایی آلمانی (هگل) و دفاع در برابر این دو رویکرد بود. مارکوزه تفاوت های فلسفه اثباتی از فلسفه دیالکتیک را در چند نکته خلاصه می کند:

فلسفه اثباتی فلسفه دیالکتیکی (فلسفه منفی هگل)
1. پدیده های جهان خنثا و تابع قوانین عام و کلّی اند. 1. این پدیده ها تابع تحوّلات تاریخی اجتماعی اند و هیچ قانون پیشینی عام و کلی وجود ندارد.
 2. واقعیات اجتماعی همچون واقعیات طبیعتند و ضرورت عینی دارند.  2. دولت و جامعه، محصول تاریخی انسان است که باید از جبر آن رهایی یافت.
 3. استقلال امور باید حفظ گردد و واقعیت موجود پذیرفته شود. 3. امور باهم مرتبطند و مستقل نیستند. شکل موجود اشیا نفی می شود.

برایند و نتیجه تقابل این رویکرد فلسفی، اثبات گرایی نوین سن سیمون و آگوست کنت است. در اثبات گرایی نوین سن سیمون، حقیقت تنها در واقعیت جست وجو می شود تمام دانش حتی امور وحی (علم انسانی) مبتنی بر مشاهده، دانسته شده است. قوانین جامعه به شکل قوانین طبیعت ملاحظه گردیدند و در نهایت، علوم طبیعی به عنوان سرمشق نظریه اجتماعی منظور شدند.

اما در اثبات گرایی فرانسوی (آگوست کنت) مؤلّفه های ذیل مورد توجه قرار گرفتند.

1. اصل «تغییرناپذیری قوانین فیزیکی» روح راستین اثبات گرایی دانسته شد و در علوم اجتماعی تعمیم یافت.

2. بر نظم اجتماعی، نفی انقلاب و تسلیم در برابر نظم اجتماعی موجود تأکید گردید.

3. «پیشرفت» به معنای «تکامل» همراه نظم منطبق بر قوانین طبیعی دانسته شد (نه انقلاب و شورش).

4. علم به نسبی گرایی نظری دچار شد و از احکام ارزشی جدا گردید.

5. علم به جای خصلت انتقادی، خصلتی ذاتا خنثا و بی طرف یافت.

6. اصول جامعه شناسی در مقابل نظریه اجتماعی دیالکتیک قرار گرفت.

از نظر مارکوزه، نظریه انتقادی برای ایجاد واقعیتی دیگر در درون واقعیت موجود، به فراسوی واقعیات اجتماعی موجود نظر می نماید. این تلاشی است که با توجه به شرایط تاریخی موجود صورت می گیرد، نه بر اساس اندیشه محض یا نظامی از ارزش های جهان شمول. از این رو، مفاهیم دیالکتیکی خصلتی تاریخی دارند و اعتبار و عینیت خود را از همین تاریخمندی می گیرند، نه از نوعی یقین و اعتبار مطلق و فراتاریخی.

مارکوزه، نظریه انتقادی را چنین تبیین می نماید:

1. این نظریه برای تأیید خود، به واقعیات موجود متوسّل نمی شود و به آینده چشم دارد.

2. بر اساس منطق دیالکتیک، حقیقت در ورای واقعیت ظاهری است و «هست»ها متضمّن «باید»ها هستند.

3. حقیقت متضمّن ویرانگری و براندازی واقعیت موجود است.

4. منطق دیالکتیک عینی بودن تجربه بی واسطه را انکار می کند.

5. عقلانیت ابزاری و فنّی همه چیز را به ابزار کنترل انسان و طبیعت تبدیل می کند و به سلطه می انجامد.

6. نگرش علمی (صورت گرایی و عمل گرایی) همه چیز را به کمیّت و محاسبه تقلیل می دهد.

7. همه چیز به شی ء بدل شده و ارزش ها از قلمرو علم خارج گشته و به انتخاب فرد واگذار گردیده اند.

8. فلسفه تحلیلی (تحلیل زبان) با هرگونه تفکری که به شکل رایج زبان و رفتار سازگار نباشد در تعارض است.

9. باید به رابطه زبان و جامعه زبان و خصلت اجتماعی و تاریخی تأثیر زبان از نظام های متعامل (فردی) و متداخل (فرا فردی) و متعارض (اجتماعی) توجه نمود.

یورگن هابرماس: از نظر هابرماس، با نقد هگل از کانت در اواسط قرن 19، علم گرایی به عنوان یگانه شکل دانش و معرفت ظهور کرد و اثبات گرایی کنت بدون توجه به زمینه تاریخی روش علمی شکل گرفت. مارکس نشان داد که انسان و جهان او (ذهن و عین) در قالب فرایند اجتماعی کار شکل می گیرند. او فعالیت خود سازنده انسان (فکر) را به کار و کنش ابزاری تقلیل داد. مارکس عمل اجتماعی را شامل کار (کنش ابزاری) و کنش متقابل روابط تولید (کنش ارتباطی) دانست. تکیه او بر کار و تولید اجتماعی و عدم تفکیک صحیح کنش های ابزاری و ارتباطی باعث شد که علوم انسانی و طبیعی را باهم خلط کند. ظهور اثبات گرایی به معنای پایان معرفت شناسی و جایگزینی فلسفه علم به جای آن بود. این عینیت گرایی، واقعیت را از ارزش، دانش را از علایق، و توصیف را از تجویز جدا کرد.

هابرماس سه دسته از علوم و علایق شناختی مخصوص به آن ها را از یکدیگر متمایز نمود:

1. علوم تجربی تحلیلی که با علایق فنّی (کار) پیوند دارند و الگوی علوم طبیعی بر آن ها حاکم است.

2. علوم تاریخی تأویلی که با علایق عملی پیوند دارند، در این علوم هدف، فهمیدن است، نه کنترل فنّی، و با پیش داوری تأویل کننده همراهند.

3. علوم اجتماعی انتقادی که با علایق رهایی بخش پیوند دارند. هدف، افشا و تغییر روابط سلطه آمیز موجود و مبارزه با قدرت، و ایدئولوژی به مثابه کنش ارتباطی تحریف شده است.

از نظر هابرماس علایق و دیدگاه های استعلایی انسان به پیدایش سه نوع دانش می انجامد:

1) اطلاعات که قدرت کنترل فنّی را افزایش می دهند؛

2) تأویل برای آسان شدن جهت گیری عملی در درون سنّت های مشترک؛

3) واکاوی یا ژرفکاوی برای رهایی از قید قدرت های مسلّط.

این علایق از طریق سه واسطه اجتماعی نمودار می شوند. کار، زبان و قدرت (سلطه).

از نظر هابرماس، عینیت علمی تابع علایق استعلایی فرد است و عینیت (واقعیّت) محض بی معناست. اصولاً علایق استعلایی است که ارتباط فاعل و موضوع شناسایی را میّسر می سازند.

5

هابرماس معتقد است: اگرچه دانش و معرفت ما از خاک سنّت موجود تغذیه می کند و به شرایط موجود وابسته است، ولی می توان به بازاندیشی در سنّت پرداخت و با شناخت نحوه تکوین سنّت از طریق بازاندیشی، اقتدار آن را از بین برد.

وی درباره پیوند کنش و زبان می گوید: هرچند کنش اجتماعی در قالب زبان عادی شکل می گیرد و تمام نهادهای اجتماعی به زبان وابسته اند، ولی زبان بر فرایندهای اجتماعی نیز وابسته است و آن، ابزار اِعمال سلطه و قدرت و دارای خصلتی ایدئولوژیک است.

هابرماس با محدود ساختن «تأویل شناسی» و جدا ساختن علوم تجربی تحلیلی و علوم انتقادی از آن، بیشتر در کام عینیت گرایی گرفتار شد؛ چرا که ماهیت باز اندیشانه تأویل شناسی است که به آن خصلتی انتقادی می بخشد. به عبارت دیگر، به همان اندازه که هابرماس قلمرو تأویل شناسی را محدود می کند، همان ایراداتی که از اثبات گرایی گرفته، بر خود او نیز وارد خواهند بود. و شاید چنان که استیون لئونارد معتقد است: این ناسازگاری درونی نظریه انتقادی است که از یک سو بر بافت تاریخی و اجتماعی دانش تأکید می کند و از سوی دیگر، در جست وجوی اصول عام و کلّی است.

ویژگی های کلی نظریه انتقادی (مکتب فرانکفورت)

در نظریه انتقادیِ نظریه پردازان مکتب فرانکفورت، ویژگی های ذیل مشاهده می شوند:

1. تکیه بر تغییر وضع موجود به جای بدیهی انگاشتن آن؛

2.ردّ کاربرد الگوی کلّی گرایانه علوم طبیعی در حوزه علوم اجتماعی؛

3. ردّ برداشت غیر تاریخی و غیر انتقادیِ اثبات گرایان؛

4. تکیه بر شرایط تاریخی و اجتماعی دانش حتی در علوم طبیعی؛

5. تکیه بر ماهیت تاریخی و اجتماعی فاعل و موضوع شناسایی؛

6. باور به پیوند حوزه های گوناگون زندگی اجتماعی با فعالیت علمی و تکیه بر کل واقعیت و جامعه؛

7. ردّ علم به عنوان تنها شکل معرفت؛

8. ردّ هرگونه امر مطلق و فراتاریخی در وجود انسان یا خارج از او؛

9. ردّ تفکیک علم و دانش از ارزش ها و علایق انسانی؛

10. اعتقاد به وجود رابطه ای دیالکتیک میان مفهوم و مصداق، فرد و جامعه، ذات و عرض، واقعیت بالقوّه و بالفعل، عام و خاص، شکل و محتوا و... .

این ویژگی ها به وضوح بر اهمیت تاریخ و ردّ مفروضات اثبات گرایی تأکید دارند.

نظریه انتقادی در روابط بین الملل

پیروان مکتب فرانکفورت از اوایل دهه 90 بار دیگر به احیای نظریه انتقادی (که در اوایل دهه 70 با افول جنبش های دانشجویی عملاً به خاموشی گراییده بود) پرداختند و این نظریه را در مباحث فراملّی و روابط بین الملل بسط دادند. در این دوره، نظریه پردازان عمده ای همچون ریچارد اشلی، رابرت کاکس، اندرولینک لی تر و مارک هافمن حضور دارند.

نظریه پردازان مکتب فرانکفورت در عرصه روابط بین الملل

ریچارد اشلی: اشلی با استفاده از نظریه هابرماس به بازخوانی آثار اندیشمندان واقعگرا در روابط بین الملل پرداخته و کوشیده است تا نشان دهد که واقع گرایی سیاسی یک سنّت بسته و یکدست نیست. از نظر او، در سنّت گرایی واقع گرایی دو وجه متضاد وجود دارد:

1. وجه عملی یاواقع گرایی عملی؛2. وجه فنّی یا واقع گرایی فنّی.

این دو وجه در آثار تمام واقعگرایان مشاهده می شود.

اشلی با توجه به نظرات هابرماس، وجه اول را متأثر از علایق شناخت عملی می داند که هدف آن فهم مشترک است (علایق تأویلی) و وجه دوم را متأثّر از علایق شناختی فنّی می شمارد و هدف آن رسیدن به قوانین عام و کلی است (علایق فنّی یا اثباتی). اشلی سپس به بررسی تفاوت این دو وجه از واقع گرایی می پردازد.

 

واقع گرایی عملی واقع گرایی فنّی
1. بر خصلت منحصر به فرد انسان و ماهیت ذهنی او تکیه می کند (با رویکرد تأویلی). 1. بدون توجه به زمینه بیناذهنی نظریه پردازی، ملاک پذیرش عقلانی نظریه ها را سودمندی یا توانایی آن ها در اعمال کنترل می داند.
2. نظم و قانون مندی را نه از قوانین طبیعی، بلکه از متن فرایند تاریخی و شکل گیری سنّت مشترک انسانی می داند.  2. نظم و قانون مندی را از قوانین طبیعی اخذ می کند و دارای رویکردی اثباتی است.
3. هدف آن رسیدن به تفسیری است که عمل کردن در درون سنّت مشترک را ممکن می سازد.  3. هدف رویکرد فنّی، تبیین علّی پدیده هاست.
4. مفسّر و متن به زبان مشترکی می رسند و به فهم مشترکی دست می یابند. 4. مفسّر جدای از متن و مستقل از آن است.

نقد نوواقع گرایی

اشلی می گوید: سنّت واقع گرایی از این دو وجه متضاد (عملی و فنّی) تشکیل می شود، گرچه وجه فنّی غالب بوده و وجه دیگر را سانسور کرده است. در صورت بندی جدیدِ کاکس از واقع گرایی (نو واقع گرایی) علایق فنی بر علایق عملی و این دو بر علایق رهایی بخش تفوّق ندارند، بلکه هر سه با هم درآمیخته اند. اما اشلی معتقد است: نو واقع گرایی مجموعه بسته ای از دولت گرایی، مطلوبیت گرایی، اثبات گرایی و ساختارگرایی را تشکیل می دهد. نو واقعگرایان از واقع گرایی فقط علاقه مندی به قدرت را گرفته اند و با تقلیل عمل سیاسی به نوعی منطق اقتصادی، استقلال سیاست را از بین برده اند و از علم گرایی صرفا علاقه مندی به کنترل بیشتر را اخذ نموده اند و توانایی انتقادی علم گرایی را زایل کرده اند.

اشلی سپس به وجوه تشابه و تمایز نوواقع گرایی با ساختارگرایی پرداخته است:

وجوه تشابه نوواقع گرایی با ساختارگرایی

1. عدم اعتقاد به وجود یک ذهن آگاه و تکیه بر ساختارهای عمیق تر بجای تحوّل و انقلاب؛

2. تکیه بر ژرف ساخت ها به جای روساخت ها و نیز بیناذهنیت ناخودآگاه کانتی به جای ذهنیت خودآگاه دکارتی؛

3. نگرش نظام مند و کل گرا و اعتقاد به تأثیر تعیین کننده ساختارها بر رفتار و عمل؛

4. باور به تفوّق مطلق کل (ساختار) بر اجزا؛

5. باور به برتری نگرش ایستای ساختاری بر نگرش پویای تاریخی؛

6. ردّ نقش عمل در زندگی سیاسی و تحوّل نظم اجتماعی (انسان زدایی).

وجوه تمایز رویکرد نوواقع گرایی از ساختارگرایی

1. دولت محوری: نوواقع گرایی ساختار نظام بین الملل را معلول روابط متقابل واحدها (دولت ها) دانسته و برای آن، استقلالی قایل نیست. هویّت واحدها از قبل تعیین شده اند و از تمایزات در ساختار حاکم ریشه نمی گیرد. دولت در این نگرش به عنوان بازیگر صحنه جهانی مطرح است.

2. مطلوبیت گرایی: این امر بر دو پایه استوار است: فردگرایی (بازیگران منفرد)؛ عقل گرایی (عقلانیت ابزاری). نظام بین الملل از کنش متقابل دولت هایی تشکیل می شود که بر اساس این نوع مطلوبیت عمل می کنند (دولت گرایی مطلوبیت گرایانه).

3. اثبات گرایی: این تمایز مبتنی بر عقلانیتِ فنّی و ابزاری است. در این دیدگاه، «عقلانیت» به معنای تقلیل تمام ابعاد زندگی انسان به کنش عقلانی هدفمند و کارایی در جهت نیل به اهدافی از پیش تعیین شده است. این امر اثبات گرایی را به یک ایدئولوژی تبدیل می سازد؛ ایدئولوژی ای که بر اساس باوری فراتاریخی، بر پیشرفت علمی فنّی مبتنی است و خود علمِ اثباتی نمی تواند آن را زیر سؤال ببرد.

اشلی می گوید: امتیاز نو واقع گرایی در خصلت ساختاری آن است. در این تفکّر، دو نوع برداشت از کلّ وجود دارد:

1. برداشت ساختارگرایانه که طبق آن ساختار نظام بین الملل مستقل از اجزا (دولت ها) و مقدّم بر آن هاست.

2. برداشت اتم گرایانه و فیزیک گرایانه که بر مبنای آن ساختار کلی نظام بین الملل از روابط اجزاء (دولت ها) ساخته می شود.

نو واقعگرایان این دو نوع برداشت از کلّ را در هم آمیخته اند، ولی ظواهر سطحی هر یک را اقتباس کرده اند. اشلی می کوشد تا نشان دهد که در واقع گرایی سنّتی عناصر مثبتی وجود دارند که نوواقعگرایان به آن ها توجه نکرده اند و آن ملاحظه علایق عملی در واقع گرایی سنّتی است.

بر خلاف نظر نو واقعگرایان، سیاست را نمی توان به انتخاب عقلانی بازیگران که جایگاهشان از قبل مشخص و مسلّم دانسته شده است، فرو کاست.

اشلی معتقد است: بر خلاف نظر نو واقعگرایان، دولت ماهیتی

7

از پیش تعیین شده ندارد که وظیفه دولت مردان دست یابی به اهداف چنین دولتی باشد، بلکه وظیفه آنان باز تولید دولت در بافتی فراملّی است. در این فرایند دیالکتیکی، توازن قدرت است که سیاست مداران یکدیگر را درک می کنند.

مدل توازن قدرت واقعگرایان سنّتی به دلیل توجه به شالوده اجتماعی برخی مفاهیم سیاسی، مثل قدرت، نسبت به نوواقعگرایی دارای مزیّت است. اما واقع گرایی سنّتی قادر نیست نحوه پیدایش، باز تولید و دگرگونی سنّت را توضیح دهد.

از این رو، به عقیده اشلی باید از مدل شایستگی ساده واقعگرایان سنّتی در گذشت و به صورت بندی نوعی «مدل دیالکتیکی شایستگی» پرداخت؛ مدلی که بر نارسایی های واقع گرایی سنّتی فائق می آید و جایگزین مطمئنّی برای مدل اقتصادی نوواقعگرایان باشد. این مدل باید نحوه پیدایش، بازتولید و دگرگونی سنّت حاکم را توضیح دهد و جایگزین های دیگر را نیز مدّنظر داشته باشد.

اشلی می گوید: مورگنتا و وایت هر دو کاربرد انحصاری یک نظام مفهومی را در مورد سیاست بین المللی رد می کردند. به نظر آنان، حتی خود مفاهیم سیاسی همچون قدرت، منابع ملّی، دولت مستقل و نظام متشکّل از دولت های ملّی ذاتا مجادله برانگیزند و معلول توازن گرایش ها و علایق متضادند.

رابرت کاکس: او یکی دیگر از اندیشمندان نظریه انتقادی می باشد که معتقد است: «نظریه سنّتی روابط بین الملل، دولت و جامعه مدنی را از هم جدا می کند و سیاست را ملکِ طلق دولت می داند و حال آنکه نیروهای اجتماعی، دولت ها و نظام جهانی دارای روابط متقابلند.» وی پس از بیان اینکه هر نظریه ای وابسته به یک دیدگاه زمانی و مکانی خاصی است و در نتیجه ماهیت ایدئولوژیک دارد، می گوید دو نوع نظریه وجود دارند:

1. نظریه مشکل گشا یا مسئله گشا (برای حل مسائل در قالب دیدگاه موجود)؛

2. نظریّه انتقادی (برای بازاندیشی نظریه پردازی و دیدگاه حاکم بر آن جهت وصول به دیدگاهی بهتر).

تبیین نظریه انتقادی در روابط بین الملل از دیدگاه کاکس

1. نظریه انتقادی کل وضعیت اجتماعی و سیاسی را در نظر می گیرد، نه بخش های مجزّای آن را؛

2. بر تحوّل و پویایی تاریخ تکیه دارد و دایم مفاهیم خود را با واقعیت پویا سازگار می سازد؛

3. از وضع موجود فراتر می رود و در پی دست یابی به نظام سیاسی و اجتماعی دیگری است؛

4. یکی از اهداف نظریه انتقادی، شناخت نظام های جایگزین در شرایط موجود است؛

5. ماده گرایی تاریخی (نوعی از مارکسیسم) یکی از مهم ترین منابع نظریه انتقادی است؛

6. نگرش دیالکتیکی، توجه به امپریالیسم و روابط عمودی قدرت، تکیه بر رابطه متقابل دولت و جامعه مدنی و تأکید بر اهمیت تعیین کننده فرایند تولید در تبیین اشکال تاریخی شبکه دولت جامعه از ویژگی های این نگرش است؛

7. تکیه بر پیوند روابط قدرت در سه قلمرو تولید، دولت و روابط بین الملل؛

8. یکی دیگر از اهداف نظریه، شناخت چارچوب کنش یا ساختار تاریخی است؛

9. نظریه در پی شناخت قابلیت های نهفته در وضعیت های خاص است که حاکی از امکان تغییر ساختارها هستند. این قابلیت ها با شناخت تضادهای درون ساختارهای موجود به دست می آیند.

نقد اثبات گرایی یا نظریات مشکل گشا در نظریه کاکس

1. اثبات گرایی در پی کاربرد مدل فیزیک در علوم اجتماعی است و فاعل و موضوع شناسایی را از هم جدا می کند.

2. اثبات گرایی قوانین عام و کلی را (با روشی خاصّ و منظم) جست وجو می کند.

3. ماهیت بازیگران (در تلاش برای قدرت) و شیوه تعامل آن ها (توازن قدرت) را تغییرناپذیر می داند.

4. اثبات گرایی به مسئله گشایی صرف معطوف است.

کاکس و انواع ساختار تاریخی: کاکس با استفاده از مفاهیم گرامشی، ساختارهای تاریخی را به دو دسته «اقتدارآمیز» (هژمونیک) و «غیر اقتدارآمیز» تقسیم می کند. ساختار اقتدارآمیز بر اساس نوع مشروعیت یا رضایت و اجتماع مبتنی است. ولی ساختار غیر اقتدارآمیز بر اساس کاربرد آشکار زور.

بر خلاف واقعگرایان، که اقتدار و سیادت (هژمونی) را به سلطه محض (توانایی های فیزیکی) تقلیل داده اند، گرامشی اقتدار و سیادت را آمیزه ای از قدرت و عناصر ایدئولوژیک و بیناذهنی می داند. در یک نظام جهانی اقتدارآمیز، کشور مسلّط سعی می کند تا به نحوی رضایت کشور کوچک و ضعیف تر را جلب نماید و به سلطه خود مشروعیت بخشد. نو واقعگرایان بر دولت ها و امکانات مادی آن ها تکیه کرده اند و به نیروهای اجتماعی (نهادی) و هنجاری نظام جهانی چندان توجهی نکرده اند، در حالی که اقتدار و سیادت به هر سه عنصر مادی، ایدئولوژیک و نهادی نیازمند است.

کاکس می گوید: اقتدار (هژمونی) باعث می شود که یک ساختار قدرت خاص را عام و جهانی تلقّی کنیم و نظام موجود را طبیعی و ضروری بدانیم، نه مبتنی بر سلطه. در کاربرد مفهوم

8

«اقتدار» در مورد نظام جهانی، نه تنها به دولت ها، بلکه به جامعه مدنی جهانی (شیوه تولید جهانی که طبقات اجتماعی کشورهای گوناگون را به هم پیوند می دهد) نیز باید توجه کرد. بین نیروهای اجتماعی، انواع دولت و نظام جهانی رابطه ای متقابل وجود دارد و دولت ها همچون واسطه ای میان نیروهای اجتماعی و نظام جهانی عمل می کنند.

بر این اساس، شرایط لازم برای ایجاد اقتدار در نظام جهانی عبارتند از: 1. سلطه یک شیوه تولید در سطح جهانی؛ 2. سلطه یک دولت یا گروه هماهنگی از دولت ها، تا شیوه تولید مذکور را گسترش دهند؛ 3. وجود هنجارها و نهادهایی که قواعد عمومی رفتار دولت ها و نیروهای جامعه مدنی را تعیین و شیوه تولید مسلّط را تقویت کنند. (این شرط در قرن بیستم در قالب سازمان های بین المللی تجلّی یافته است.)

بازسازی ماتریالیسم تاریخی و نظم مسلّط جهانی

کاکس می گوید: برای متحوّل کردن جهان، ما باید از اینجا آغاز کنیم که جهان را آن گونه که هست بشناسیم. «آرمان شهرگرایی» این نظریه به وسیله فهم فرایندهای تاریخی محدود، مقیّد شده است.

1. بررسی و شناخت نظم موجود: کاکس می گوید: اگر نظریه بین المللی انتقادی می خواهد از اَشکال سنّتی نظریه متمایز باشد، باید جدای از نظم مسلّط جهان بایستد و سؤال کند که چگونه آن نظم تحقق یافته است.

2. تمرکز بر تمامیت اجتماعی مدرنیته: در بررسی نظم موجود، تمرکز اصلی روی «تمامیت اجتماعی» است. کاکس معتقد به توجه متمرکز برتمامی ابعادوگستره جهانی روابط قدرت مدرنیته است.

3. هدف: توضیح ساختاری و تاریخی از روابط قدرت است که چارچوب نظم مسلّط جهانی را مشخص سازد (آن هم نه در سطح بررسی روابط دولت ها، بلکه در سطح کاملاً وسیع که تمامی اثرات مدرنیته، به ویژه جهانی شدن را دربرگیرد.) مارکس، لینک لی تر و مکلین توجه خود را معطوف به رابطه سلطه و اقمار تحت سلطه ساخته اند.

4. روش تحلیلی (هنجارهای تجربی) است (و یا انتقادی تاریخی).

از چشم انداز نظریه «انتقادی بین المللی»، واقع گرایی و مارکسیسم به شکل های گوناگون آیینه یکدیگرند؛ زیرا ابعاد مهم نظم موجود و ساختارهای فراتر از چارچوب نظری خود را نادیده می گیرند. اما نظریه انتقادی در پی جذب نقاط قوّت آن هاست که به «برتری مشترک آن ها» منجر خواهد شد.

کاکس بنیاد تلاش های خود را در نظریه انتقادی بین المللی بر فهم پتانسیل های تحوّل و تغییر نظم جهانی داده است. در نظر او، «هر رویکرد تازه به نظریه باید... در برابر مسئله تحوّل جهانی قرار گیرد.» وی در صدد توضیح تغییر و جابه جایی یک نظم به نظم دیگر و علیت یابی آن است.

دولت در نظریه انتقادی

در حالی که برای واقع گرایی، دولت امری پذیرفته شده، مفروض و اساسی است، نظریه «انتقادی بین المللی» در پی تدوین یک نظریه اجتماعی دولت است. کاکس معتقد است: کارکرد، نقش و مسئولیت های دولت به وسیله تاریخ و جامعه هدایت می شوند. از این رو، در نمای کاملی از روابط اجتماعی قرار دارد. ولی در واقع گرایی دولت دارای موجودیت واحد، مادی و نامرتبط با تحوّل طبیعی نیروهای اجتماعی است.

نظریه کاکس بر دو پیش فرض استوار است:

1. نظم های جهانی به وسیله روابط اجتماعی زمینه سازی شده اند (تأثیر ریشه ای تحوّلات بنیادین روابط اجتماعی در تغییرات مهم در توازن های نظامی و ژئوپلیتیک)؛

2. دولت محصولی تاریخی است (و از نهادهای دیگر و جامعه مدنی قابل انفکاک نمی باشد.)

در این نظریه، دولت نقش واسطه ای، آزاد و خودمختار میان نیروهای اجتماعی (که توسط نیروهای تولید شکل می گیرند) و نظم جهانی (قدرتی که توسط نظام دولت ها و اقتصاد هدایت می شود) ایفا می نماید.

9

نظم جهانی هژمونیک

مفهوم «نظم جهانی هژمونیک» به معنای «هماهنگی مناسب قدرت ایدئولوژی و نهادهای مادی» و شکلی از سلطه است که از رشته های درهم پیچیده قدرت اجتماعی و سیاسی بافته شده است.

رهبری هژمونیک بیش از آن که نشان دهد فقط در خدمت منافع خود است، با اصطلاحات «منافع عمومی یا جهانی» سخن می گوید. به عقیده گرامشی، هژمونی متضمّن امتیاز بخشی از طبقات مسلّط است که طبقات پیرامونی را وادار به تسلیم در برابر توزیع رایج قدرت می کند و آن ها را متقاعد می سازد که تحت استثمار نیستند.

کاکس به نیروهایی علاقه مند است که هژمونی را تحلیل برده و آن را ضعیف می سازند. این نیروها «ضد هژمونی» نامیده می شوند که می توانند هم در شکل دولتی (ائتلاف دولت های جهان سوم) و هم در شکل بازیگران غیردولتی ظاهر شوند.

پایه و اساس نهفته در نظریه «انتقادی»، گرایش صریح و روشنی است به از بین بردن قید و بندهای آزادی انسان که به طور اجتماعی ایجاد شده و از این راه در پس مشارکت در ایجاد هرگونه تغییر و تحوّل ممکن در روابط بین الملل هستند. ساختار تاریخی از سه عنصر امکانات مادی، اندیشه و نهادها تشکیل شده است که در سه سطح نیروهای اجتماعی، دولت ها و نظام های جهانی با یکدیگر روابط متقابل دارند و مبتنی بر سلطه اند. نظریات جدید باید این هژمونی مسلّط را تضعیف نمایند.

اخلاق جهانی و گفتمان اخلاقی هابرماس

گفتمان اخلاقی هابرماس در پی دست یابی به پاسخ دو پرسش عمده است:

1. چگونه می توان سیاست جهانی را به گونه ای بازسازی کرد که انواع نابی از سازمان های سیاسی عقلایی، عادلانه و دموکراتیک را توسعه دهد؟

هابرماس: این بازسازی باید از یک رویکرد گفتمان اخلاقی آغاز شود.

2. چگونه «زندگی اخلاقی» در سیاست جهانی که تکثّر مهیبی در آن وجود دارد، امکان پذیر است؟

پرسش اخیر مهم ترین پرسش نظریه های هنجاری روابط بین الملل است که توجه نظریه پردازان هنجاری را به خود معطوف ساخته است. کاکس می گوید: این نظریه، محتوای هنجاری (نظام اخلاقی) خود را از زمینه مشترک موجود میان سنّت های متداول تمدّنی برمی گیرد.

هافمن به اخلاق عالم گستری معتقد است که دارای ویژگی های ذیل می باشد: «چنین اخلاقی در پی اجتناب از نژاد محوری، روایت های امپریالیستی فائق و پذیرش واقعیت و امکان پذیری چندگونگی است و به یک جهان گرایی محتاط و مشروط متعّهد می ماند.»

لینک لی تر به توازن بین جهان گرایی و چندگونگی فرهنگی برای تحقّق عدالت قایل است.

هابرماس و گفتمان اخلاقی: وی معتقد است: این گفتمان بر گسترش اصول کانتی تعمیم پذیری ارزش ها پای بند است و از «رضایت محوری» نظریه عقلانیت (عملی) ارتباطی اخذ شده و دارای سه ویژگی می باشد:

1. جهان گراست؛ زیرا هیچ فرد یا گروهی نیست که عمدا از اصول، هنجارها و نهادهای تأثیرپذیر و از مشارکت در گفت وگو مستثنا باشد.

2. اخلاقی دموکراتیک است؛ چون دارای قلمروی عام مبتنی بر رضایت بیناذهنی است.

3. صورتی از استدلال عملی اخلاقی است که به وسیله عدالت هدایت می شود.

هابرماس برای گفتمان اخلاقی در جهت بازسازی سیاست جهانی سه نوع کارکرد عام قایل است:

1. با ترجیح رویکرد دموکراتیک و رضایت محور، هدایتی هنجاری ارائه می دهد که به مسائلی همچون جهانی شدن و حکومت جهانی می پردازد.

2. روش هایی را برای تنظیم مخاصمات اجتماعی ارائه می دهد که قابل قبول تمامی طرح های مؤثرند.

3. وسیله ای برای نقد و توجیه اصول برای سازماندهی های سیاسی فراهم می کند.

بر این اساس، دولت دارای حاکمیت به عنوان شکلی از جامعه ناعادلانه است؛ زیرا اصول فراگیری و کنارگذاری در آن، حاصل گفت وگوی آزاد و داوطلبانه نیست و همه کسانی که از تنظیمات تأثیر می پذیرند نمی توانند در مباحثات آن شرکت کنند، به خلاف جامعه دارای گفتمان اخلاقی.

هدف این گفتمان، «تأمین امنیت و عهد و میثاق همه با همه» است و از دیدگاه نظریه «انتقادی»، این گفتمان، عدالت را به مجرایی ضروری برای رسیدن به رهایی مبدّل می کند. لینک لی تر نیز معتقد است: «اصول زندگی سیاسی باید تا حدّ امکان مورد توافق همه قرار گیرد.»

هابرماس و بازسازی ماتریالیسم تاریخی

هابرماس با تکیه بر شیوه های تولید به بازپروری نظریه تکامل اجتماعی مارکس می پردازد. وی بر این عقیده است که «توسعه ساختارهای هنجاری» سرمشق و راهنمای تکامل اجتماعی هستند.

10

هابرماس سه نوع عمل و عقلانیت هم تراز و همانند را از هم تفکیک می کند:

1. عمل یا عقلانیت ابزاری (موفقیت محور در وضعیت های غیر اجتماعی)؛

2. عقلانیت راهبردی (موفقیت محور در زمینه های اجتماعی)؛

3. عقلانیت ارتباطی / اخلاقی عملی (رضایت محور مبتنی بر شناخت ادراکی).

لینک لی تر در توضیح سه نوع عقلانیت هابرماس می گوید: «عقلانیت ابزاری به آموختن این می پردازد که چگونه طبیعت را کنترل کنیم. عقلانیت عملی می آموزد که چگونه به نظم و اجماع (وفاق) اجتماعی دست یابیم. عقلانیت راهبردی در پی آن است که چگونه در شرایط تعارض بالقوّه و بالفعل، دیگران را کنترل کنیم.»

لینک لی تر سپس عقلانیت ارتباطی را به دو قسم عقلانیت اصول همزیستی (دیپلماتیک) و عقلانیت ضوابط اخلاقی جهان شمول (عقلانیت اخلاقی) تقسیم می کند و هریک از اقسام چهارگانه عقلانیت را به یک نظام فکری مرتبط می سازد.

عقلانیت

لینک لی تر: لینک لی تر در کتاب فراسوی واقع گرایی و مارکسیسم می نویسد: «تأثیر این چهار فرایند عقلانیت نقطه شروعی برای نظریه انتقادی بین المللی است. تحقیق در قبض و بسط جامعه نتیجه تأثیر متقابل این چهار فرایند است. مارکسیسم بر تمرکز بر طبقه، تولید و اقتصاد جهانی، و واقع گرایی و نو واقع گرایی بر تمرکز بر دولت ها، جنگ و هرج و مرج بین المللی تأکید دارند. برای تصحیح این دو دیدگاه، باید جرح و تعدیلی صورت گیرد تا با عقل گرایی و انقلاب گرایی سازگار شوند.»

بر خلاف نگرش یک بعدی این دو مکتب، نظریه «انتقادی» باید تعامل اقتصاد و سیاست، زیربنا و روبنا، و طبقه دولت را مدنظر قرار دهد.

دولت: دولت، که موضوع مرکزی در مطالعات بین الملل است، به نظر لینک لی تر، باید مورد ارزیابی قرار گیرد. راه های محصور کردن و تفکیک جوامع و اینکه چگونه مرزهای جوامع بعضی را متحد و بعضی دیگر را از جامعه اخلاقی سیاسی خود منفک ساخته، بسیار کم شناخته شده اند. لینک لی تر، دیدگاه واقعگرا را، که به دولت صرفا به عنوان دولت می نگرد، مردود می داند و برای او کارکرد دولت به طور تاریخی و اجتماعی به منزله صورتی از جامعه سیاسی و اخلاقی تعیین شده است. خودپرستی پیش فرض آغازین دولت است؛ خصوصیتی که به طور اجتماعی تولید و به طور تاریخی محدود و در شرایط هرج و مرج کسب شده است.

رهایی و بازسازی سیاست جهانی: نظریه انتقادی خود را موظف می داند تا شرایطی را دریابد که در آن «رهایی» در سیاست جهانی امکان پذیر می شود. لینک لی تر می گوید: «این نظریه در پی یافتن امکان تحقق و نمایان شدن زندگی اخلاقی در نظام بین المللی دولت هاست.»

مفهوم «رهایی» در این نظریه، غیر از مفهوم «رهایی فردی» در پروژه روشنگری است. «رهایی» در ابتدا مفهومی منفی از آزادی را بیان می کند که شامل محو محدودیت های غیرضروری و خلق شده توسط جامعه است.

لینک لی تر معتقد است: «آزاد بودن» حاکم بودن بر سرنوشت خویش و دارا بودن توانایی آغاز و ابتکار عمل است. رهایی با خودمختاری آغاز می شود و تقاضای خودمختاری باید در عین حال تقاضای امنیت نیز باشد.هیچ نوع خودمختاری بدون امنیت وجودندارد.

مطالعات انتقادی امنیتی، توجه خود را به جای امنیت و دولت دارای حاکمیت (انباشت ابزارهای خشونت برای دست یابی به امنیت) به امنیت بشریت معطوف کرده اند؛ زیرا دولت را یکی از علل ناامنی و بخشی از مشکل امنیت می دانند.

از نظر بوت امنیت حقیقی تنها می تواند به وسیله مردم و گروه ها به دست آید؛ البته اگر آن ها دیگران را از آن محروم نکنند. «امنیت هر فرد، زمانی تأمین می شود که دیگران نیز از امنیت برخوردار باشند.» تعمیم امنیت ناگزیر به گسترش اخلاقی سیاسی منجر خواهد شد. مشکل جوهری دولت این است که به عنوان «یک جامعه محدود اخلاقی»، گونه ای خاص گرایی را گسترش داده که ناامنی و بیگانگی را عمومیت می بخشد. دولت از طریق مرز سخت بین «ما» و «دیگران»، اخلاق و جامعه سیاسی را با قربانی کردن ناراضیان سیاسی داخلی، خارجی ها و امنیت دیگر دولت ها، به دست آورده است.

خلاصه تبیین لینک لی تر از نظریه انتقادی:

1. نظریه انتقادی باید تعامل اقتصاد و سیاست، زیربنا و روبنا، و طبقه و دولت را مدّنظر قرار دهد.

2. برخلاف اثبات گرایی و پدیده شناسی، در پی آزادی انسان و رهایی او از قید آگاهی کاذب است.

3. هدف اصلی، گذشتن از عرصه ضرورت و رسیدن به عرصه آزادی است.

4. این نظریه دارای سه جنبه است: الف. فلسفی (برای ترسیم نظم جهانی نوین)؛ ب. تجربی (برای انطباق آرمان با واقع)؛ ج.

11

عملی (برای رهایی بخشی).

مارک هافمن: مارک هافمن نیز از نظریه پردازان انتقادی است که به تبیین دیدگاه خویش در این باره پرداخته است. وی در کتاب نظریه انتقادی و کشمکش نمونه های عالی، ویژگی های نظریه «انتقادی» را، که وجه تمایز آن با اثبات گرایی و تأویل شناسی است، برشمرده:

1. بر خلاف اثبات گرایی و تأویل شناسی، نظریه «انتقادی» خصلتی بارزاندیشانه (نقد وضع موجود) دارد.

2. هیچ گونه سازگاری و قرابتی با واقع گرایی ندارد.

3. ساختارگرایی بیشترین قرابت را با نظریه انتقادی دارد.

4. این نظریه ضمن کمک گرفتن از نظریات کنونی روابط بین الملل، فراتر از مارکسیسم و واقع گرایی، آینده روابط بین الملل را رقم خواهد زد.

5. عقلانیت نظریه «انتقادی» صرفا ماهیتی انتقادی و بازاندیشانه دارد.

6. این نظریه برخلاف تفسیرگرایی بنیادگرا، که به کل سنّت روشنگری می تازد، جهانی شدن نوع خاصی از عقلانیت (یعنی عقلانیت ابزاری) را رد می کند، نه خود عقلانیت را.

7. این نظریه با آزادی و عقلانیت و نقّادی (از جمله خود عقلانیت) پیوند دارد.

8. دانش ماهیتی باز و گشوده دارد و نسبی و خطاپذیر است. این نظریه مدّعی ارائه دانش قطعی نیست.

9. علی رغم پیوندی که با علایق رهایی بخش دارد، مدلی تخیّلی برای آن تجویز نکرده و به وجود غایتی ثابت و گریزناپذیر باور ندارد.(1)

سه مزیّت نظریه انتقادی بر تأویل گرایی بنیادین از نظر هافمن عبارتند از:

1. نظریه «انتقادی» درون سنّت نوگرایی را جدّی گرفته و راه برخورد با مسئله عقلانیت را اتخاذ عقلانیتی بنیادی تر می داند.

2. نظریه «انتقادی» در پی تغییر نگرش و عملکرد دولت هاست.

3. این نظریه، پیوندی جدّی با علایق رهایی بخش دارد.

بحث تطبیقی: نظریه انتقادی و انقلاب اسلامی ایران

نظریه «انتقادی» در پی آزادسازی و رهایی بخشی بشر از قیودی است که ساختار روابط بین الملل آن ها را به ارمغان آورده اند و نیز در پی تغییر نگرش و عملکرد دولت ها، همچنین خصلتی بازاندیشانه دارد. بدین روی، می توان انقلاب اسلامی را، که بر خلاف ساختار مسلّط روابط بین الملل و در تعارض نظام دو قطبی در جهان وقوع یافت، مصداقی از آن چیزی دانست که نظریه پردازان انتقادی درصدد ارائه آن بودند.

انقلاب اسلامی ایران، از جهات متعددی موجب شگفتی و حیرت جهانیان گردید. انقلاب در زمانی رخ داد که اندیشه حاکم بر قرن بیستم یعنی سکولاریزم، وقوع آن را محتمل نمی دانست. انقلابی که بر خلاف [سیاست عاری از دیانت جهانی و[ انقلاب های ضدّ دینی روسیه، چین و کوبا، با مذهب عجین شده و هدف آن احیای تفکّر دینی در اداره جامعه بود.

از سوی دیگر، انقلاب در مکانی رخ داد که رژیم سیاسی آن به عنوان ژاندارم منطقه، بر اساس ساختار ناعادلانه روابط بین الملل، از دولت های قدرتمند و سرکوبگر آسیا و خاورمیانه به حساب می آمد.»(2)

«انقلاب ایران درصدد نفی کامل ساختار مسلّط روابط بین الملل و جایگزین ساختن ساختاری جدید با محوریّت جهان اسلام بود، آن هم «اسلام حقیقی» که در جهت آزادسازی دنیای اسلام از سیطره غرب گام برمی دارد و در مقابل اسلام امریکایی است. همان طور که [امام] خمینی خاطرنشان می کند: «انقلاب ما منحصر به ایران نیست، انقلاب ایران، آغاز انقلاب بزرگ جهان اسلام است.»(3) همان گونه که نظریه «انتقادی» به دگرگونی اجتماعی، چه در سطح داخلی و چه در سطح روابط بین الملل علاقه مند است، انقلاب اسلامی ایران نیز نظام های مارکسیستی و نیز بورژوازی بین المللی را به چالش فراخوانده و در زمینه داخلی، بر دگرگونی

12

وسیع اجتماعی صحّه گذاشته است.

گراهام فولر در کتاب قبله عالم می گوید: «ایدئولوژی انقلاب در اندیشه آزادسازی، استقرار عدالت همگانی ملهم از اسلام، انقلاب اجتماعی، قدرت بخشیدن به ستم دیدگان، اعتماد به نفس و تغییر، تبلور می یابد... ضرورتی ندارد که ایران به صدور انقلابی بپردازد که سرشار از خشونت، براندازی یا تروریسم باشد. این کشور می تواند صرفا به تشریح اصول خود بپردازد، با این امید که سرانجام، این ایدئولوژی، نیروهای لازم برای دگرگونی اجتماعی در دنیای اسلام را برانگیزاند.»(4)

دکتر منوچهر محمدی در کتاب مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی می نویسد: «در ایران قبل از انقلاب به ویژه بعد از قتل آغا محمدخان به علت ضعف روزافزون پادشاهان قاجار، نفوذ قدرت های بیگانه افزایش پیدا کرده و به تدریج، زمینه این نفوذ آنقدر گسترش پیدا کرد تا با کودتای سوم اسفند 1299 ش ایران وارد مرحله جدیدی گردید که به عنوان "دوره سلطه" می توان از آن نام برد.

این دوره با یک تزلزل مقطعی، که بعد از شهریور 1320 تا مرداد 1332 به وجود آمد، در واقع تا 22 بهمن 1357 ادامه پیدا کرد و تنها انقلاب اسلامی توانست به این دورانِ نفوذ و سلطه خاتمه داده و ملت ایران مجددا و به موازات استقلال حقوقی، استقلال سیاسی خود را به دست آورد.»(5)

«انقلاب اسلامی ایران به بیش از یکصد سال نفوذ و سلطه قدرت های خارجی پایان داد و مردم با تکیه بر شعار «استقلال آزادی جمهوری اسلامی» و «نه شرقی، نه غربی» نفرت و کینه همیشگی خود را نسبت به حضور و نفوذ بیگانگان چپاولگر بروز دادند. انقلاب اسلامی، ساختار نظام زورگویانه بین المللی را متزلزل کرد و قانونمندی آن را، که معتقد بود حق با زور و قدرت می باشد، به هم ریخت و به کشورهای کوچک نشان داد که می توان با تکیه بر اراده همه ملت در مقابل همه قدرت های تا دندان مسلح دنیا ایستاد و تسلیم نگردید.»(6) از منظر رهبران انقلابی، وابستگی شدید رژیم های گذشته علت اصلی عقب ماندگی ایران در تمامی صحنه هاست و همین ساختار نامطلوب داخلی است که اوضاع جهانی را به نفع قدرت های با نفوذ و سلطه گر فراهم ساخته است. رهبران انقلابی بر این اساس که «اِنّ اللّهَ لا یُغیّرُ ما بقومٍ حتی یُغیّروا ما بِأَنفسهم» (رعد: 11)، تغییر کنش ملت را امری مقدور و ممکن شمردند و با تأکید بر اصلاحات سیاسی و بنیادین در نظام سیاسی کشور، مخالفت شدید خود را با اوضاع و شرایط تحمیلی ساختار داخلی نظام موجود و به تبع آن، ساختار بین المللی روابط اعلام کردند. از دید آنان مبارزه برای رهایی از جبر حاکم بر جامعه و نیز جهاد برای احقاق حقوق از دست رفته، امری ضروری و لازم است. انقلابیان، امپریالیسم را در همه ابعاد آن مورد نفی قرار دادند و به طور مشخص، با ابعاد سیاسی و ایدئولوژیک آن به مبارزه برخاستند.

«برای مارکسیسم، امپریالیسم یک پدیده سیاسی یا ایدئولوژیک نیست، بلکه مبین ضرورت های الزام آور سرمایه داری پیشرفته است، فلذا، منبع تغییر و تحولات تاریخی را نه در انگیزه ها یا ایدئولوژی، بلکه در مبنای مادی جامعه مربوط می داند و امپریالیسم را نیز در شرایط مادی جست وجو می کند.»(7)

اما از دیدگاه رهبران ایران، امپریالیسم از تمامی ابزارهای ممکن برای استیلا بر مناطق تحت نفوذ خود بهره می گیرد. یکی از این ابزارها، به کارگیری دولت های دست نشانده و مقتدر در مناطق موردنظر است. «رژیم های مقتدر، مناسبات دیپلماتیک را ساده می کنند. قدرت متمرکز است، تصمیم ها به آسانی گرفته می شود و عوامل پیچیده سیاسی در داخل کشور تا حدود زیادی نادیده گرفته می شوند. قدرت های خارجی می توانند سیاست های خود را به قامت خودکامه موردنظر بدوزند. مناسبات نزدیک ایالات متحده با شاه تا اندازه ای در این مقوله جای می گیرد. حتی در شرایطی که سیاست رسمی ایالات متحده در ایران، آزادی و کثرت گرایی بیشتر را تجویز می کرد، شاه همچنان مرکز دنیای ایرانی و گرهگاه اجتناب ناپذیری بود که کلیه تحولات از آن می گذشت. با سرنگون شدن نظام سلطنتی و ظهور حکومتی غیرمتمرکز در ایران، برای ایالات متحده، برقرار کردن رابطه با این کشور بسیار دشوارتر شده است.»(8) «نویسندگان ایرانی متفقا بر این عقیده هستند که بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و افزایش قدرت امریکا بعد از جنگ جهانی دوم به عنوان یکی از دو ابرقدرت، این کشور جایگزین قدرت در حال افول انگلیس گردید و رژیم پهلوی، که از زمان روی کار آمدن رضا شاه یک دولت دست نشانده انگلیس بود، تبدیل به یک دولت دست نشانده امریکا گردید.»(9) انقلاب اسلامی راهی را در پیش گرفت که به هیچ وجه در انقلاب های گذشته سابقه نداشته و آن اتخاذ دین به عنوان محور و مبنای تحوّلات اجتماعی است. چنین امری در عمل، به معنای خروج از چارچوب های تعریف شده نظریه پردازان انقلاب و روابط بین المللی است. بر این اساس، انقلاب اسلامی بر مؤلّفه هایی همچون قانون الهی، عدالت اجتماعی و استقلال همه جانبه از قدرت های بیگانه تأکید ورزید.

«رهبران روحانی در جمهوری اسلامی ایران، به گونه ای دایمی، نمونه انقلاب خود را به عنوان تنها مدل ترقّی خواه و کارآمد حکومتی و انقلابی در مقایسه با سایر انواع آن، اعمّ از سوسیالیستی و بورژوازی غربی ترسیم کرده اند.

عمده ترین شعارها و برنامه های عملی رهبران جمهوری اسلامی ایران، تأکید بر مفاهیمی همانند عدالت اجتماعی، قانون

13

الهی، خودکفایی اقتصادی، همبستگی سیاسی، سیاست خارجی مستقل و سیاست عدم تعهّد بوده است. در طی سال های اولیه انقلاب، ایران بر جدایی کامل و همه جانبه از نظام سرمایه داری جهانی تأکید می ورزید، هرچند در مرحله عمل [تاکنون] نتوانسته است به اهداف متعالی خود، به ویژه در حوزه های اقتصادی و اصلاحی دست یابد.»(10)

«انقلاب اسلامی همچنین تأکیدی بود بر بروز انحرافات عظیم اجتماعی در رژیم شاه که بر اثر سیاست های اشتباه مدرنیزه کردن ایران وقوع یافته بود که در نتیجه آن، تجارت و صنعت به صورتی وابسته رشد یافت، اقتصاد کشاورزی از بین رفت، ایران با اقتصادی تک محصولی مواجه شد، شهرنشینی و مصارف کاذب، به صورت بی رویّه ای گسترش یافتند.»(11) حاصل آنکه انقلاب اسلامی با نقد وضع موجود در ساختار داخلی و نظام روابط بین الملل و نیز با تأکید بر سنّت های موجود و با عقلانیتی جدید (مقرون ساختن عقل و دین و اخلاق) برای تغییر نگرش و عملکرد دولت ها و نیز رهایی بخشیدن ملت ها از قید و بندهای ساختار مسلّط جهانی، می تواند نمونه مناسبی برای تبیین نظریه «انتقادی» باشد.

نظریه پردازان مکتب فرانکفورت و تألیفات آن ها

1. ماکس هورکهایمر:

الف. آخرین حمله به متافیزیک، 1937؛

ب. نظریه سنّتی و انتقادی، 1937؛

ج. کسوف عقل، 1947؛

د. دیالکتیک روشنگری، 1947.

2. هربرت مارکوزه:

الف. عقل و انقلاب، 1941؛

ب. انسان تک ساحتی، 1964.

3. تئودور آدورنو:

الف. دیالکتیک روشنگری، 1947 (به همراه هورکهایمر)؛

ب. اثبات گرایی در جامعه شناسی آلمانی، 1970.

4. یورگن هابرماس:

الف. دانش و علایق انسان، 1967؛

ب. منطق علوم اجتماعی، 1967؛

ج. مقاله «ادعای عمومیت تأویل شناسی»؛ 1907.

نظریه پردازان جدید انتقادی روابط بین الملل و تألیفات آن ها

1. ریچارد اشلی:

الف. واقعگرایی سیاسی و علایق انسان، 1981؛

ب. فقر نوواقع گرایی.

2. رابرت کاکس:

الف. نیروهای اجتماعی، دولت ها و نظام های جهانی، 1981؛

ب. تولید و سیادت اقتصاد سیاسی نظام جهانی، 1982.

3. اندرولینک لی تر:

الف. واقع گرایی، مارکسیسم و نظریه انتقادی در روابط بین الملل.

4. مارک هافمن:

نظریه انتقادی در کشمکش نمونه های عالی، 1987.

··· پی نوشت ها

1 از کتاب نظریه انتقادی پست مدرنیسم نظریه مجازی در روابط بین الملل (ریچارد یوتیاک جیمز دردریان).

2 درآمدی بر ریشه های انقلاب اسلامی، مجموعه مقالات، نشر معارف، 1376، ص 11.

3و4 گراهام فولر، قبله عالم ژئوپلیتیک؛ ایران، ترجمه عباس مخبر، چ دوم، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 310.

5و6 منوچهر محمدی، مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی، تهران، نشر دادگستر، 1377، ص 15 / ص 135.

7 هاری مگداف، تام کمپ، امپریالیسم (تاریخ تئوری جهان سوم)، ترجمه هوشنگ مقتدر، چ چهارم، تهران، 1378،ص146.

8 همان، ص 294.

9 علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران (دولت دست نشانده)، تهران، 1376، قومس، ص 132157.

10 انوشیروان احتشامی، سیاست خارجی ایران در دوران سازندگی، ترجمه دکتر متقی و خانم پوستین چی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 13ی78، ص 204.

11 حمید پارسانیا، حدیث پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)، تهران، نشر معارف، 1376، ص 294.

··· فهرست منابع و مآخذ

1 نظریه انتقادی پست مدرنیسم نظریه مجازی در روابط بین الملل، ریچارد یوتیاک جیمز دردریان، ترجمه حسین سلیمی، تهران، گام نو، 1380؛

2 دیدگاه های جدید در روابط بین الملل، وحید بزرگی، تهران، نی، 1377؛

3 نظریه های مختلف در روابط بین الملل، حسین سیف زاده، تهران، نصیر، 1368؛

4 سیاست خارجی ایران در دوران سازندگی، انوشیروان احتشامی، ترجمه متقی و پوستین چی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1378؛

5 درآمدی بر ریشه های انقلاب اسلامی (مجموعه مقالات)، تهران، معارف، 1376؛

6 قبله عالم ژئوپلوتیک؛ ایران، گراهام فولر، ترجمه عباس مخبر، چ دوم، تهران، نشر مرکز، 1377؛

7 مروری بر سیاست خارجی ایران دوران پهلوی، منوچهر محمدی، تهران، دادگستر، 1377؛

8 امپریالیسم (تاریخ تئوری جهان سوم)، هاری مگداف و تام کمپ، ترجمه هوشنگ مقتدر، چ چهارم، تهران، 1378؛

9 روابط خارجی ایران (دولت دست نشانده) 571320، علیرضا ازغندی، تهران، قومس، 1376؛

10 حدیث پیمانه (پژوهشی در انقلاب اسلامی)، حمید پارسانیا، تهران، معارف، 1376.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۶
بیژن چوبینه