آموزش سینمای حرفه ای

در این وبلاگ به کلیه مبناهای پایه و تخصصی سینما به صورت کاملا علمی پرداخته می شود. " گروه آموزشی سینما بیست"

آموزش سینمای حرفه ای

در این وبلاگ به کلیه مبناهای پایه و تخصصی سینما به صورت کاملا علمی پرداخته می شود. " گروه آموزشی سینما بیست"

آموزش سینمای حرفه ای

سینما بیست محیطی علمی و تخصصی برای دریافت نیازمندی های علمی و عملی اساتید، دانشجویان و صاحبان سینما است. برای دریافت اطلاعات مورد نیاز خویش به طبقه بندی موضوعی سینما بیست در صفحه نخست مراجعه کنید. گروه آموزشی سینما بیست، با داشتن بسته های مشاوره ای متنوع، راهنمای جامع و کاملی برای دستیابی شما به اهداف و علاقمندی های سینمای حرفه ای است.
" گروه آموزشی و مشاوره سینما بیست"

بایگانی

توفیق هنرمندان ایرانی در جشنواره بین المللی کن.

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ق.ظ

به بهانه درخشش بین المللی هنرمندان ایرانی در جشنواره جهانی فیلم کن

سینمای ایران در طول دهۀ گذشته با همۀ ضعف ها، موانع و فشارهای موجود توانسته است جایگاه بین المللی خویش را به خود جلب نموده و توجه جهانی نوینی را نسبت به گذشته از آن خود نماید. نقش مهم هنرمندان و کارگردانان شهیری چون عباس کیارستمی، مجید مجیدی، بهرام بیضایی، سهراب شهید ثالث، پرویز کمیاوی، داوود میرباقری، داریوش مهرجویی، رخشان بنی اعتماد، مسعود کیمیایی، اصغر فرهادی و ....در این رابطه، پُر رنگ و غیر قابل انکار می باشد.

سینمای ایرانی در جشنواره جهانی فیلم کن :
    
فستیوال جهانی فیلم کن، مهمترین رویداد سینمایی و مهمترین رویداد هنری جهان به شمار می‌رود. کن، همواره بزرگترین گردهمایی سینماگران دنیا محسوب می‌شود و شرکت در این جشنواره برای دست اندرکاران سینما،با کارت دعوت ویژه امکان پذیر می باشد. جایزه کن به دلیل اینکه برای سینمای تمامی‌کشورهای جهان اهمیت قائل است و داوری‌های آن، کمتر شک بر انگیز و یکدست تر است، بسیار معتبرتر است و فیلم های برگزیده در آن ارزش بیشتری را دارند. این فستیوال در سپتامبر هر سال در شهر کن واقع در جنوب فرانسه و در سواحل مدیترانه برگزار می‌شود.شاید مهمترین چهره ی سینمای ایران در فستیوال کن، حضور عباس کیارستمی‌ به عنوان ریاست وقت بخش بنیادین که مربوط به فیلم های دانشجویان است، بوده است. عباس کیارستمی ‌از ایران، سه بار نامزد دریافت بهترین جایزه شد و یک بار هم برای فیلم "طعم گیلاس"، برندۀ نخل طلایی کن 1997 شد
شایان ذکر است؛ سینمای ایران طی 21 سال گذشته موفق به دریافت نخل طلای بهتری آن فیلم، جایزه هیئت داوران، نوعی نگاه، دوربین طلایی، بهترین فیلمنامه و بهترین بازیگر مرد شده است. عباس کیارستمی تنها نخل طلای کن را برای سینمای ایران به بار آورده و سینمای ایران در بخش‌های نوعی نگاه و دوربین طلایی موفق‌تر بوده است.اولین بار در سال 1995 جایزه ای از جشنواره فیلم کن نصیب سینمای کشورمان شد. فیلم «بادکنک سفید» ساخته جعفر پناهی در این سال جایزه دوربین طلایی را گرفت.دو سال بعد، فیلم «طعم گیلاس» به کارگردانی عباس کیارستمی موفق به دریافت نخل طلای این فستیوال شد، اما از سال 1997 تا 2000 هیچ جایزه ای از این فستیوال نصیب سینمای ایران نشد.
در سال 2000 فیلم «تخته سیاه»، ساخته سمیرا مخملباف جایزه هیئت داوران کن را دریافت کرد. در همین سال، حسین یکتاپناه با ساخت فیلم «جمعه» و بهمن قبادی با ساخت «زمانی برای مستی اسب ها» موفق به دریافت دوربین طلایی کن شدند. سه سال بعد، باز هم فیلمی از سمیرا مخملباف موفق به دریافت جایزه شد. «ساعت پنج بعدازظهر» در سال 2003 جایزه هیئت داوران این فستیوال را گرفت و «طلای سرخ» ساخته جعفر پناهی در همان سال جایزه نوعی نگاه را از آن خود کرد.سال بعد، محسن امیریوسفی با ساخت فیلم «خواب تلخ» موفق به دریافت جایزه ویژه دوربین طلایی شد.
«کسی از گربه های ایرانی خبر نداره» به کارگردانی بهمن قبادی در سال 2009 و «ناهید»، ساخته آیدا پناهنده در سال 2015 جایزه نوعی نگاه جشنواره کن را از هیئت داوران گرفتند و سرانجام، در سال 2016 (سال جاری)،اصغر فرهادی با نگارش سناریوی فیلم «فروشنده» موفق به دریافت جایزه بهترین فیلمنامه این فستیوال شد و شهاب حسینی، اولین جایزه بهترین بازیگری سینمای ایران در جشنواره کن را نسبت به آن فیلم از آن خود کرد.


مهر و بی مهری نسبت به سینمای ایران و موفقیت های بین المللی هنرمندان ایرانی :
سینمای ایران، برای نخستین بار در سال ۱۹۶۱ در جشنواره فیلم کن حضور یافت. این جشنواره طی سال‌های اخیر به فیلم‌هایی ایرانی‌ که خلاف رویه معمول و بدون مجوز ساخته شده‌اند، توجه خاصی نشان داده است.  شصت و نهمین جشنواره جهانی فیلم کن با وجود بازخوردهای رسانه ای و هنری فراگیر آن در سطح داخلی و بین المللی، بار دیگر، افتخاری نوین را برای سینما و هنر ایران رقم زد و درخشش ارزشمند اصغر فرهادی، کارگردان نام آشنای ایرانی و بین المللی و شهاب حسینی، بازیگر جوان و هنرمند نامدار ایرانی، موجب معرفی و نمایاندن توانمندی ها و شایستگی های هنرمندان ایرانی در عرصه جهانی گردید.
با این وجود، موفقیت های روزافزون هنرمندان به نام ایرانی در عرصه بین المللی، زنگ هشدار و خطری بر تنگ نظری ها و کم انگاری های مرسوم و متعارف نسبت به هنرمندان شایسته ایست که بسیاری از آنها،در طی سالهای اخیر در گوشۀ عزلت آرمیده و مورد بی مهری قرار گرفته، ممنوع التصویر گردیده ، کنسرت های آنها لغو شده و آثار هنری و فرهنگی آنها از دریافت مجوزهای فرهنگی داخلی محروم شده اند و یا روانه زندان و محبوس و در بند گردیده اند و این حکایت نیز همچنان باقی است...!!.
در همین ارتباط، ضرورت دارد؛ انحصار در حوزه فرهنگ و هنر و صدا و سیما از قالبهای کم رنگ و ناکارآمد آنها خارج شده و مدیریت فرهنگی و هنری کشور بر مبنای مطالعه، شناسایی و قدرشناسی از هنرمندان فاخر ایرانی در حوزه های گوناگون آن و "شایسته سالاری هنری و فرهنگی" قرار گرفته و از چهارچوبهای سنتی و متعارف آنها خارج شده و با تغییر اساسی رویکرد فرهنگی و هنری خویش و توجه به افقهای دور دست هنری ملی و ظرفیت های فرهنگی بین المللی- نام ایران و فرهنگ و هنری ایرانی را به مانند گذشته و همیشه، در نظرها و نگاه ها، ماندگار کرده و میراث فرهنگی ایران زمین گوهرین را جاودان نمایند و در عمل نیز به اثبات رسانند که " هنر ، نزد ایرانیان است و بس" و " آنان که خاک را به نظر(به هنر)، کیمیا کنند...".!
علیرغم بازتابهای گستردۀ داخلی و بین المللی نسبت به موفقیت مجدد کارگردان شهیر و نام آور ایرانی، اصغر فرهادی و تعالی شایسته هنرمند نامدار شمالی، شهاب حسینی در جشنواره بین المللی فیلم کن در فرانسه، متاسفانه، سکوت قابل انتظار رسانه ملی و عدم توجه مناسب به این دستاورد هنری بین المللی هنرمندان ماندگار ایرانی و مواضع انفعالی بسیاری از رسانه ها و دوائر فرهنگی مربوطه، محل تامل و تاسف است.! گرچه، سکوت و انفعال متعارف مراکز مزبور و بسیاری از مسئولان ذیربط، ذره ای از شایستگی های همیشگی این هنرمندان فاخر ایرانی و بین المللی نکاسته و میراث فرهنگی و هنری آنها را بی قدر و ارزش نیز نخواهد کرد، اما ضروری است؛ صدا و سیما بعنوان یک رسانه ملی مورد ادعا به مانند بسیاری از مسئولان فرهنگی و دولتی مربوطه در مقام توضیح به مردم ، شهروندان و جامعۀ فرهنگی و هنری کشور در این ارتباط برآیند.
با این وجود، اقبال عمومی هنرمندان محبوب و ارزشمند ایرانی در سطح داخلی و جهانی در بین مردم و جامعۀ فرهنگی و هنری ملی و بین المللی و حدشناسی مکرر و قدرشناسی مستمر مردم،اندیشمندان، دانشمندان، دانشگاهیان،هنرمندان، رسانه های مستقل و فعالان حوزه های مختلف علمی، فرهنگی و هنری نسبت به دستاوردهای مهم مربوط به موفقیت های هنرمندان ایرانی در جشنواره فیلم کن و بازتابهای بین المللی آن، کمترین دلیل بر موفقیت و جایگاه مهم این هنرمندان و نام آوران ایرانی و جهانی است که شایسته احترام و بایستۀ قدرشناسی و نکوداشت فاخر نسبت به آنها خواهند بود.


دولت تدبیر و امید و دستاوردهای هنری بین المللی هنرمندان ایرانی :
بی شک، دولت تدبیر و امید در راستای تکالیف و وظایف قانونی خویش در حوزۀ میراث فرهنگی، هنری و سینمایی، ضروری است؛ ضمن توجه به اهمیت دستاوردهای مهم حضور و موفقیت بین المللی این هنرمندان به نام ایرانی در جشنواره های بین المللی و جهانی مربوطه، با حمایت همه جانبه از هنرمندان مزبور و جامعه فرهنگی و هنری کشور، در تلاش برای رشد و تعالی روزافزون سینمای ایرانی در سطح جهانی و بهره مندی از ظرفیت های هنری و فرهنگی ملی و بین المللی آنها، در جهت نیل به هدف فوق برآمده و در جهت اعمال رفتار متناسب با شان، کرامت انسانی و جایگاه والای هنری آنها برآید و در عمل، نیز با اتخاذ تدبیری مقتضی و فوری و مصوبات قانونی لازم و مربوطه در این باره، ضمن حفظ و نکوداشت خدمات حرفه ای و تضمین رعایت حقوق اساسی و شهروندی آنها نسبت به فعالیتهای فرهنگی و هنری آنان در داخل و خارج از کشور- رویکرد مبتنی بر تدبیر فرهنگی و امید هنری خویش را پیکش جامعۀ فرهنگی و هنری کشور و افتخارآفرینان هنری و فرهنگی ایرانی نماید.
در همین ارتباط، موسسه حقوقی و بین المللی زمانی، ضمن اعلام مراتب آمادگی خویش و همکاران حرفه ای و تخصصی آن جهت رفع نیازهای حقوقی هنرمندان محترم و ارائه خدمات حقوقی و وکالتی مقتضی به آنها، در جهت حمایت همه جانبه حقوقی و قانونی از نیازها، ضرورت ها و الزامات حقوقی آنان در حوزه های فرهنگی و هنری برخواهد آمد و نسبت به راه اندازی واحد موسوم به" کانون حقوق، فرهنگ و هنر"، در آن موسسه، در راستای اهداف مزبور، حمایت حرفه ای، صنفی و حقوقی از هنرمندان محترم و فعالان فاخر فرهنگی و هنری کشور اقدام خواهد نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۴:۲۰
بیژن چوبینه

به پیشواز نخستین مدرسه سینمایی ایران.

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۹ ق.ظ
به پیشواز نخستین مدرسه عالی سینمای ایران
ظهور فوردکاپولا، آرنوفسکی، لینچ، پین و لستر در سینمای ایران؟!

راه اندازی مدرسه عالی سینمای ایران به عنوان یکی از راهبردهای اساسی سازمان سینمایی در سال جدید مراحل برنامه ریزی اش را چراغ خاموش پشت سر می‌گذارد تا فرصت تازه و متفاوت در عرصه سینمای ایران فراهم شود؛ فرصتی متقارن با نمونه‌های جهانی که آخرین دستاوردهای سینمای جهان را چه در داستان پردازی و چه در تکنولوژی در اختیار سینماگران ایران قرار دهد و شاهد شکل گیری نسل تازه‌ای از سینماگران باشیم که بتوانند یک فیلم بین‌المللی را مدیریت کنند، همانگونه که مارتین اسکورسیزی چنین می کند؛ اما آیا این اتفاق، قابل تحقق است؟

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر خرداد و به نقل از تابناک، در واپسین روزهای سال 1392 و در مراسم آغاز رسمی اکران نوروزی، رئیس سازمان سینمایی برای نخستین بار از تاسیس مدرسه عالی سینمای ایران سخن به میان آورد؛ نهادی که قرار است نقشی فراتر از نهادهای آکادمیک در حوزه سینما داشته باشد و پیشتاز این حوزه باشد، کما اینکه مدارس عالی سینما در دیگر کشورها چنین رویکردی در پیش گرفته‌اند و اتفاقاً بخش قابل توجهی از بزرگ‌ترین کارگردان‌های معاصر محصول مدارس عالی سینما، هستند و تشریفات آکادمیک و دانشگاهی به واسطه ساختار متفاوت‌شان وجود ندارد و در عوض تلاش برای خروجی آکادمیک، خروجی‌هایشان کاربردی می‌شوند و در بدنه سینما نقش موثری دارند.

«سوره» و «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» تاکنون تا حدودی چنین نقشی داشته‌اند اما در مدارس عالی سینما، تکنولوژیِ روز نقش بسیار پررنگی را ایفا می‌کند و جنبه بین المللی این مدارس نیز قابل توجه است، به گونه‌ای که معمولاً علاوه بر برخورداری از آخرین تکنولوژی‌های روز و به روزرسانی در لحظه (و نه حتی سالیانه) دانش و ابراز فنی، از اساتید مطرح بین المللی نیز در این مدارس استفاده می‌شود و فارغ التحصیلان برخی از این مدارس نیز از سوی همان موسسه، بورسیه تحصیل در مدارس معتبر دیگر می‌شوند و البته مدارس عالی سینما اکثراً با شهریه دانش آموزان اداره می‌شود و از دولت یا نهادهای عام کمک‌هایی را دریافت می‌کنند.


نخستین مدرسه فیلم، سال 1919 در شوروی تحت عنوان «مدرسه فیلم مسکو» پایه گذاری شد و سینماگران نظیر سرگئی آیزنشتاین و وسولدا پودوکین فارغ التحصیل این مدارس بودند که نقش فارغ التحصیلان این مدرسه برای کارشناسان سینما مشخص است و اتفاقاً شاید همین اثرگذاری بالای مدارس سینما، باعث شکل گیری این مدارس در اروپای غربی و سپس آمریکا شد؛ مدارسی که به جای محور قرار دادن تئوری سینما، مبنای فعالیت‌هایشان مهارت‌های سینمایی است و از میان فارغ التحصیلان‌شان، بهترین فیلمنامه نویس‌ها، کارگردان‌ها و فیلمبرداران را ظهور می‌کنند.

در اروپای شرقی، «مدرسه ملی فیلم-تلویزیون و تئاتر لهستان - لودز / Państwowa Wyższa Szkoła Filmowa, Telewizyjna i Teatralna» جزو معتبرترین مدارس محسوب می‌شود که در سال 1948 تاسیس شد که کریشتوف کیشلوفسکی، رومن پولانسکی و بسیاری از چهره‌های جهانی که بسیاری شان زاده کشورهایی نظیر انگلیس هستند در عرصه کارگردانی، فیلمبرداری و بازیگری، فارغ التحصیل این مدرسه هستند. مدرسه هنرهای سینمایی و تئاتر کاستیو سارافو در صوفیه ی بلغارستان، مدرسه فیلم و تلویزیون استاوروس در آتنِ یونان نیز در همین زمان راه اندازی شد که هریک نسلی از سینماگران مطرح را معرفی کردند.

مدرسه ملی فیلم ایتالیا در اروپای غربی قدیمی ترین مدرسه فیلم‌سازی است. این مدرسه که توسط بنیتو موسولینی در سال 1935 پایه گذاری شد و هنوز توسط دولت ایتالیا تامین می‌شود، از دیگر مدارس معتبر فیلم‌سازی دنیا است و بر پژوهش، نظریه سینما، آموزش و نشر آثار سینمایی به عنوان مهم‌ترین نهاد در عرصه سینمای ایتالیا تمرکز دارد. میکل‌آنجلو آنتونیونی، فرانچسکو ماسولی، نانی لوی و ... از فارغ التحصیلان مطرح این مدرسه سینمایی محسوب می‌شوند. مدرسه فیلم لندن نیز که 1956 راه اندازی شد، از مدارس بسیار پرسابقه است که پیترو گرمی، لوئیجی زاماپا، مایکل مان، فرانچسکو ماسلی، لیلیانا کاوانی و... برخی از چند نسل فارغ التحصیلان مطرحش هستند.


در آمریکا نیز تلاش‌هایی در این باره صورت پذیرفت تا اینکه در نهایت جدی ترین آنها مدرسه هنرهای سینمایی بود که در 1929 تاسیس شد و همچنان به عنوان یکی از مدارس معتبر سینمایی شناخته می‌شود. تا پیش از راه اندازی این مدارس سنت کارآموزی در هالیوود بسیار پررنگ بود و سلسله مراتب بسیار دشوار برای ورود به هالیوود وجود داشت اما این مدارس به همراه دوربین‌های 16 میلیمتری و موج نویی سینما، تلاش کرد این سنت را تغییر دهد و تا حدودی نیز موفق شد که حاصلش ظهور نسل تازه‌ای از فیلم‌سازان بود که در خارج از سینمای استودیویی هالیوود و با بودجه اندک، آثار درخشانی خلق کردند و شاید در فضای کنونی سینمای ایران که دیگر فیلم‌سازی استاندارد با کمتر یک میلیارد تومان تحقق پذیر نیست، این مدارس از این جنبه نیز اهمیت بیابند.

موسسه هنر کالیفرنیا که توسط والت دیزنی در سال 1961 تاسیس شد و مدرسه تیسش که در سال 1965 زیر نظر دانشگاه هنر نیویورک راه اندازی شد، دپارتمانِ رادیو، تلویزیون و سینمای دانشگاه تگزاس که در سال 1965 شکل گرفت و مدرسه هنر دانشگاه کلمبیا که سال 1965 ایجاد شد، از دیگر نمونه‌های موفق بود که این جریان را تقویت کرد و منجر به شکل گیری نسل بعدی این مدارس شد که برخلاف گفته‌های رئیس سازمان سینمایی، به جز مدارسی که لطف «ملی / National» دارند، همه این مدارس خصوصی بود و مدارس ملی سینما نیز در سطح جهان بسیار محدود هستند و شیوه ایده‌‌آل مدیریت این مدارس نبوده‌اند و به خصوص از سال 2000، نگاه خصوصی به این مدارس پررنگ‌تر شده است.

هم اکنون در آمریکا نیز بخش اعظمی از مطرح‌ترین سینماگران فارغ التحصیل این مدارس عالی سینما هستند و این موسسات در آمریکا گوی سبقت را از رقبای اروپایی‌شان ربوده‌اند، به ویژه آنکه سرعت رشد تکنولوژیک سینما و همچنین حجم تولیدات در آمریکا با اروپا قابل قیاس نیست و طبیعتاً سینماگرانی که از مدارس سینمایی آمریکا فارغ التحصیل نیز می‌شوند، فرصت‌های فیلم‌سازی بیشتری می‌یابند تا مهارت‌هایی که آموخته‌اند را به کار گیرند و به سرعت بدرخشند. آیا باید از مدرسه عالی سینمای ایران نیز چنین انتظاری داشت و در انتظار ظهور آرنوفسکی و فوردکاپولا، لینچ، پین و لستر و... در سینمای ایران بود؟ باید صبر کرد و دید چه اشخاصی متولی این پروژه خواهند بود و تا چه میزان در به روز بودن این مدرسه و بین المللی ساختنش چه از منظر آموزش و چه از نظر تجهیزات خواهند کوشید؟


هالیوود ریپوتر پیش از این 25 مدرسه معتبر را رده بندی کرده بود که نقش این مدارس را بیش از پیش به نمایش می‌گذارد. «تابناک» اشاره‌ای به این مدارس سینمایی که عموماً خصوصی هستند و با شهریه دانش آموزان اداره می‌شوند و البته خبره ترین سینماگران را معرفی کرده‌اند می‌کند، ضمن آنکه باید تاکید کرد لزوماً همه فارغ التحصیلان این مدارس سینماگران برجسته نمی‌شوند اما اگر از حوزه های آکادمیک در میان هر هزار دانش آموخته، یک تن موفق به حضور درخشان در عرصه سینما شود، در این مدارس می‌توان درصدی از فارغ التحصیلان را جزو چهره‌های برجسته سینما برشمرد.

1- «موسسه فیلم آمریکا / American Film Institute» با مخفف AFI به عنوان معتبرترین و به روز ترین مدرسه بین المللی سینمایی شناخته می‌شود و جزو موسساتی که بیشترین چهره های فعال در هالیوود را داشته است. طی دوره دو ساله این موسسه و ارائه پایان نامه مستلزم پرداخت شهریه‌ای در 90 تا 100 هزار دلار است اما بسیاری از علاقمندان سینما برای حضور در این مدرسه به راحتی چنین هزینه‌ای می‌کنند، چرا که شاهد ظهور چهره‌ای چون ترنس مالیک، دیوید لینچ و دارن آرنوفسکی از این مدرسه بوده اند. لینچ بارها شیوه آموزش این مدرسه را تحسین کرده است.

2- «دانشگاه کالیفرنیای جنوبی / University of Southern California» ثروتمندترین مدرسه سینمایی جهان محسوب می‌شود. جورج لوکاس 175 میلیون دلار و رابرت زمه‌کیس نیز مبالغ سنگینی به این موسسه کمک کرده‌اند. این مجموعه به واسطه برخورداری از این حجم پشتوانه مالی شکل گرفته توسط فارغ التحصیلانش، از امکانات بی‌نظیری برخوردار است. شهریه این مدرسه به همراه محل اقامت و غذا در حدود 42 هزار دلار است. از این مدرسه علاوه بر جورج لوکاس، جان لاندو تهیه کننده آواتار، ران هاوارد کارگردان یک ذهن زیبا به عنوان چهره‌های شاخص فارغ التحصیل شده‌اند.

3- «آکادمی فیلم پکن / Beijing Film Academy» از برخی جهات در جهان بی‌همتا است. این مدرسه که معتبرترین محل ظهور استعدادهای فیلمسازی چین محسوب می‌شود، سالیانه از میان صدهزار متقاضی، پانصد نفر را می‌پذیرد که اولویت چینی بودن نقش بسیار پررنگی در پذیرش دارد و این مدرسه از این منظر بیشتر جنبه ملی دارد تا جنبه بین المللی اما در عین حال سیاست محدودسازی جذب استعدادها به چینی‌ها، نیز اعمال نشده و با هزینه قابل توجهی و البته بسیار کمتری نسبت به کشورهای اروپایی و آمریکایی و با شهریه 1200 تا 1500 دلار برای چینی ها و 6600 تا 8 هزار دلار برای غیرچینی‌ها می‌توان در این مدرسه تحصیل کرد که طبیعتاً کیفیت آموزش در این مدارس نیز پایین تر از مدارس اروپایی و آمریکایی است. ژانگ ییمو کارگردان خانه خنجرهای پرنده و چن کایگه برنده نخل طلای کن از فارغ التحصیلان شاخص این مدرسه هستند.

4- «مدرسه تیسش دانشگاه نیویورک / New York University Tisch School of the Arts» یک مدرسه بسیار برجسته در قلب برادوی محسوب می‌شود که سیستم آموزشی منحصر به فردی برایش در نظر گرفته شده است. این مدرسه که البته شهریه سنگینی نیز دارد و حدود 46 هزار دلار باید به عنوان شهریه اش پرداخت کرد، مدرک پایان دوره اش بسیار معتبر بوده و برخی از نهادها دولتی نیز اقدام به جذب فارغ التحصیلان این مدرسه در حوزه مرتبط کرده اند. فارغ التحصیلان این دانشگاه اما معمولاً فیلمسازان متفاوتی هستند که نیازی به شغل دولتی ندارند و شاید حتی به جایزه 200 هزار دلاری که به شاگرد اول هر سال این مدرسه برای ساخت فیلم اولشان تعلق می‌گیرد نیز نیاز نداشته باشند. تاد فیلیپس کمدی ساز مشهوری نظیر خماری، جوئن کوئن کارگردان جایی برای پیرمردها نیست و چارلی کافمن نویسنده و کارگردان آمریکایی از جمله فارغ التحصیلان این مدرسه هستند.

5- «UCLA's School of Theater, Film and Television / مدرسه فیلم، تلویزیون و تئاترِ دانشگاه یو سی ال ای (دانشگاه لس آنجلس کالیفرنیا)» نیز از معتبرترین مدارس سینمایی جهان به حساب می‌آید و خروجی‌هایش در طول تاریخ فعالیتش همواره در جهت دهی به سینمای جهان موثر بوده اند. فرانسیس فورد کاپولا کارگردان پدر خواند، تیم رابینز کارگردان راه رفتن مرد مرده و الکساندر پین کارگردان نبراسکا از جمله مشهورترین فارغ التحصیلان این مدرسه فیلم سازی محسوب می‌شوند و شاید همین سه نام برای برند شدن این مدرسه کفایت کند! برای تحصیل در این دانشگاه باید شهریه ای بین 14 تا 35 هزار دلار با توجه به مقیم یا مقیم نبودن در کالیفرنیا هزینه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۹
بیژن چوبینه

مدرسه ملی سینمای ایران و آینده سینمای ایران.

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۵ ق.ظ


مدرسه ملی سینمای ایران

منبع : www.ebtekarnews.com


علیرضا داودنژاد معاون آموزشی مدرسه ملی سینمای ایران درباره برنامه‌های پیش‌روی این مرکز آموزشی به مهر گفت: تقریبا همه‌ استادان حرفه‌‌اى سینماى ایران آماده شده‌اند تا با آموزش نیروهاى مستعد و جوان، باز‌آموزى نیروهاى دست‌‌اندرکار و تقویت نهادهاى آموزشى به یاری سینما آمده و با تلاش در جهت استانداردسازی نیروها، تجهیزات و محصولات دیدارى-شنیدارى به استقبال آینده بروند.
‌وی ادامه داد: ما در مدرسه ملی سینما مى‌کوشیم در راستای چشم‌‌انداز سازمان سینمایى از آینده سینمای ایران حفاظت کنیم و اصولا دلیل همکارى استادان حرفه‌اى سینما با مدرسه، همسویی و اشتراک نظر با همین چشم‌‌انداز است. مدرسه ملی سینما به آینده‌ای فکر می‌کند که برخلاف امروز، ابتکار عمل در فضاى دیدارى-شنیدارى کشور به دست تولید‌کننده‌ داخلى باشد و براى دستیابى به این منظور ما بیش از هر چیز به ارتقای دانایى سینمایى در سطح کشور نیازمندیم و دانایى سینمایى چیزى بیش از تخصص در ساخت فیلم است.
دانایی سینمایی چیست؟
داودنژاد در تعریف دانایی سینمایی توضیح داد: در طراحى یک نرم‌‌افزار دیدارى-شنیدارى کارآمد یا یک بازى رایانه‌اى موفق و یا حتى ایجاد یک شبکه‌ تلویزیونى فراگیر و اثرگذار، مهمترین اصل برخورداری از دانایى سینمایى است. دانایى سینمایى چیزى نیست که فقط در انحصار کارگردان‌ها باشد و همه عوامل فیلم حتى تماشاگران یا نویسندگان سینمایى نیز مى‌توانند واجد دانایى سینمایى باشند. نکته این است که تدریجا مراتب این دانایى درحال تبدیل شدن به یکى از مهارت‌هاى ضرورى زندگى فردى و اجتماعى است. کارگردان «کلاس هنرپیشگی» گفت: چه کسى این مطلب را انکار مى‌کند که زندگى امروز ما با قاب مانیتور که به نحوى همان قاب سینما است گره خورده و ارتباط متقابل ما با جهان اطرافمان عمدتا در این قاب روى مى‌دهد؟ بنابراین دانایى سینمایى دیگر امرى نیست که صرفا به کار تفریح و تفنن بیاید و تقریبا همه‌‌ وجوه زندگى روزمره‌ ما با چهارچوب قاب نمایشگرها (مانیتورهاى کوچک و بزرگ از موبایل و تبلت و تلویزیون گرفته تا پرده سینما) گره خورده و ملت‌هایى که در این دانایى یعنى هنر بسته ‌‌بندى نور و صدا و رویت پذیرکردن واقعیت و رویا دست بالا‌تری دارند به لحاظ مادی و معنوی توانایی اثرگذاری بیشتری نیز پیدا مى‌کنند.
وی توضیح داد: ‌اصلى‌ترین وظیفه‌‌ مدرسه‌ ملی سینمای ایران ارتقای دانایى سینمایى در سطح کشور و یارى رساندن به تولید ملى در مواجه با رقیبان و حریفان منطقه‌‌اى و جهانى است. ما به فردایى فکر مى‌کنیم که جوانان مستعد امروز به عنوان نیروهاى کارآمد و به‌‌روز وارد بازار کار شوند و با چشم‌‌اندازِ تولید انواع فیلم براى انواع مخاطب، معادله‌‌ سینما و تماشاگر را به شکلی روزافزون به نفع تولید ایرانى تغییر دهند.‌داودنژاد با تاکید بر اینکه مدرسه ملی سینما با این دیدگاه وارد جریان آزمون و مصاحبه شد، عنوان کرد: مدرسه ملی سینما خوشبختانه امروز خود را با بسیارى از استعدادهاى درخشان مواجه مى‌بیند که ۲۰ هنرجوى انتخاب شده تنها بخشی از آنها را تشکیل
می‌دهند.
مدرسه در فرایند انتخاب هنرجویان خود با استعدادهای دیگری مواجه شد که به لحاظ هنری فاصله‌ چندانی با سینمای حرفه‌ای ندارند و به قطع و یقین باید براى ارتقای فنی و ذوقى آنها و ورودشان به بازار کار چاره‌ای اندیشید.
مبناى آموزش در مدرسه ملی سینما شیوه‌
استاد- شاگرد و کار عملی است
‌وی ادامه داد: شاید برجسته‌ترین ویژگى مدرسه ملى سینمای ایران در این باشد که مبناى آموزش را بر شیوه‌ استاد-شاگردی و کار عملى در استودیو، پلاتو، کارگاه و لابراتوار (که ما را با آخرین دستاوردهاى تصویر و صدا آشنا مى‌کند) قرار داده است. به این ترتیب با حضور استادان حرفه‌اى فیلمنامه‌‌نویسی، کارگردانى، فیلمبردارى، تدوین، صدا، طراحى صحنه و لباس، تولید و تهیه و سى جى آى، فضاى کارگاهى آموزش به ترتیبى رقم مى‌خورد که در آن هر هنرجو خود به پروژه‌‌اى مستقل بدل مى‌شود که امید می‌رود هر چه بهتر و زودتر به جرگه‌ نیروهای کارآمد سینمای کشورمان بپیوندد.‌کارگردان فیلم «روغن مار» در پایان گفت: اهالى مدرسه ملی سینما ایران آرزوی روزی را در سر می‌پرورانند که منظومه‌ هنرى و رسانه‌اى کشورمان در مقابله با رقیبان و حریفان جهانى، مبتکر و خلاق و پیروز باشد و با بازگشت ۱۰‌ها میلیون مخاطب از دست رفته به دامان تولید داخلى، زمینه‌ ورود سینماى ایران به بازارهاى همسایه، منطقه و دنیا فراهم شده باشد.قابل ذکر است پیش از این سید روح الله حسینی درباره برگزاری کارگاه های آموزشی «مدرسه ملی سینما» گفته بود: مراحل اجرایی و علمی کارگاه‌های «مدرسه ملی سینما» در دو بخش «مهارت‏ افزایی» و «آکادمیک» است. در بخش نخست تمرکز بر دانش ‏افزایی و افزایش مهارت کسانی است که در حرفه سینما صاحب مهارت‏ هایی هستند و این افراد برای به‌روز شدن دانش خود در آن حرفه یا پیشه، در این کارگاه ‏ها حضور پیدا می‏ کنند.در حوزه آکادمیک کارنامه کاری، تجارب و همچنین گروه سنی متقاضی، بسته به رشته‏ ای که در آن وارد خواهد شد از اهمیت ویژه‏ ای برخوردار خواهد بود.
به طور مثال اگر هنرجویی بخواهد در رشته فیلمنامه نویسی فعالیت داشته باشد می ‏تواند با اتکا به ذوق ادبی خود و برای مثال ترجیحاً با دیپلم ادبی وارد رشته فیلمنامه نویسی شود. اما یک متقاضی رشته فیلمبرداری به طور طبیعی نمی‏ تواند بدون تجربه کاری وارد این رشته شود، چرا که در این حرفه نیاز به صرف زمان و کار تجربی و حرفه‏ ای است. با این اوصاف صرف علاقه به صنعت سینما نمی‏ تواند عاملی برای پذیرفتن متقاضی در «مدرسه ملی سینما» باشد، بلکه پذیرش در حوزه آکادمیک مستلزم عبور از مراحل مصاحبه و ارائه کارنامه و جلب نظر و توجه هیاتی از داوران خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۵
بیژن چوبینه

پیش درآمدی به جشنواره فجر.

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ق.ظ
پرونده ویژه مدرسه آینه برای جشنواره فجر/ روز دهم و پایانی

مروری بر مهمترین نقاط قوت و ضعف سینمای ایران پس از جشنواره فجر

خوشبختانه امسال مثل سال گذشته خبری از آثار ضعیف پیشکسوتان سینمای ایران نبود و از سوی دیگر فیلمسازان جوان به طور کامل گوی سبقت را از نسلهای پیش از خود ربوده بودند. سینمای ایران در حصار ملودرام های به ظاهر اجتماعی افتاده است و دچار رکودی عمیق در تنوع ژانر شده ایم.

مدرسه آینه: جشنواره فیلم فجر با همه پستی و بلندی هایش به پایان رسید، با همه ایراداتی که در سینمای ایران اپیدمی شده است و برای حل شدن آنها هنوز باید نوشت و تجربه کرد و صبوری کرد. اگر بخواهیم به جشنواره های پس از سال ۹۰ امتیازی بدهیم، می شود جشنواره امسال را به لحاظ کیفیت آثار، در کنار جشنواره سال  ۹۲ (چ، شیار ۱۴۳، خط ویژه، آرایش غلیظ، آذر شهدخت، رستاخیز و…) جزء بهترین جشنواره های سالهاش گذشته دانست.

در یک جمع بندی کلی می توان گفت که کماکان موسیقی و تصویربرداری جزء برجسته ترین ویژگی های سینمای ایران هستند و کماکان شخصیت پردازی و فیلمنامه و انتخاب موضوع و مضمون بزرگترین ضعفهای این سینم محسوب می شوند. خوشبختانه امسال مثل سال گذشته خبری از آثار ضعیف پیشکسوتان سینمای ایران نبود و از سوی دیگر فیلمسازان جوان به طور کامل گوی سبقت را از نسلهای پیش از خود ربوده بودند. تعداد قابل توجهی از آثار حرفهای جدیدی در ساختار داشتند و تلاش کرده بودند حرفهایشان را در قالبهای ساختاری جدیدی بریزند. انیمیشن به عنوان قالبی جدید رسما به سینمای ایران اضافه شده و فیلمهای مستند روند رو به رشد خود را ادامه داده اند. اما متاسفانه فیلمهای هنر و تجربه پیشرفت خاصی نکرده اند و صرفا درجا زده اند و بیشتر عرصه را بر دیگر بخشهای سینمای ایران تنگ کرده اند. هنوز فیلمسازان ایرانی در انتخاب مضمون در آثارشان مشکل دارند و موضوعاتی نخ نما شده همچون خیانت، دروغ و قصاص جزء مضامین پررنگ در آثار فیلمسازان ایرانی است. سینمای ایران در حصار ملودرام های به ظاهر اجتماعی افتاده است و دچار رکودی عمیق در تنوع ژانر شده ایم. جنبه سرگرمی و کمدی در سینمای ایران کمرنگ است و کماکان مخاطبان با انبوه فیلمهای تلخ و سیاه مواجهند. مشکلات اخلاقی و ابتذال در فیلمهای ایرانی رو به فزونی گذاشته است و نه تنها خبری از فیلمهای کودک نیست که اساسا مدیریت سینمای ایران برنامه ای برای جذب توأمان خانواده ها و کودکان به سینما ندارد. جشنواره زدگی در سینمای ایران موج می زند و به نظر می رسد تعداد زیادی از فیلمسازان ایرانی دورخیزهایشان بیشتر برای فتح جشنواره های جهانی است تا طرح مسائل و حل مشکلات جهانی. قهرمانها در سینمای ایران مرده اند و جای خود را به انسانهای شکست خورده و خانواده های از هم پاشیده داده اند و هیچ فیلمسازی به دنبال تزریق خودباوری به رگهای جامعه نیست. اما با همه این اوصاف آینده سینمای ایران روشن می نماید و بارقه های امیدی که در این جشنواره رویت شد، به تمام علاقه مندان هنر و سینمای ایران این انگیزه را می دهد که برای تقویت نقاط قوت و زدودن تیرگی ها از این سینما تلاش کنند.

ما هم در مدرسه آینه هر روز با پرونده های ویژه، نقدها، بررسی ها و نکات روزانه نویسندگان سایت مدرسه آینه در خدمت شما بودیم. فرصت محدود جشنواره و سرعت وقوع حوادث به قدری است که جز تندنوشته ها و خرده یادداشت های روزانه فرصتی برای تعمق و تامل بیشتر برای نویسندگان باقی نمی گذارد و روزهای پس از جشنواره فرصت مناسبی است برای نگارش مطالب عمیق تر و با نگاه کلی تر به فیلمهای امسال جشنواره. بر همین اساس مطالب نویسندگان جشنواره بر فیلمهای جشنواره فجر به دو شکل ادامه خواهد یافت، یکی مطالب جمع بندی شده تخصصی از جشنواره فجر که از امروز به مرور در قالبهای نقد، یادداشت و فوت و فن در سایت قرار داده خواهد شد و دیگری مطالب تخصصی که در زمان اکران فیلمها در طول سال روی سایت قرار خواهد گرفت. ضمن اینکه در این مطلب پایانی جشنواره، نکات نویسندگان مدرسه بر فیلمهای باقیمانده از جشنواره را در ادامه این مطلب مشاهده خواهید کرد. امیدواریم که این تلاش اندک به اندازه خود بتواند به بهتر شدن سینمای ایران کمک کند. انشاءالله.

 

سیانور/ سودای سیمرغ/ ساخته بهروز شعیبی

محمدصادق باطنی: سیانور روایتگر تحولات مجاهدین خلق در ایام پیش از انقلاب است. فیلم از یک سو داستان شهیدان مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف را روایت میکند که به دلیل گوشزد کردن انحراف مجاهدین از اسلام توسط آنها کشته می شوند و از سوی دیگر با داستان مجاهدین مارکسیستی مواجهیم که دین را تا جایی پذیرفته اند که مانع مبارزه نشود. داستان از آنجایی آغاز می شود که تعدادی از منافقین دو سرهنگ امریکایی را ترور می کنند و حالا ساواک بدنبال دستگیری تروریستهاست و در همین بستر، بهروز شعیبی همه حرفهای خود را زده است و تلاش کرده جریان شناسی قابل تاملی نسبت به مجاهدین خلق و انحرافاتشان داشته باشد.
فیلمبرداری سیانور با نگاتیو انجام شده و به همین دلیل جنس تصاویر رنگ و بوی فیلمهای قدیمی را دارد. شعیبی خط زمان را در جای جای اثر می شکند و وقایع را پیش و پس تعریف می کند و از روایتگری تخت و یکنواخت اثر پرهیز می کند. موسیقی در فیلم به فضاسازی کمک می کند و دوربین هم از ثبات قابل قبولی برخوردار است، طراحی صحنه، چهره و لباس هم در اثر قابل قبول و موفق بوده است. فیلم در کل فیلمی روان و جذاب است که هم اکشن دارد و هم درام و همه عناصر جذاب برای همراهی مخاطب در آن قرار دارد. گرچه یکی دو ایراد فیلمنامه ای و منطقی نبودن شکستن خط زمان در پاره ای از اوقات به روایت فیلم لطمه زده است، ولی بدون شک فیلم سیانور در بین آثار جشنواره فجر از بهترینهاست و مخصوصا از فیلم مشابهش «امکان مینا» چند سر و گردن در شخصیت پردازی و ساختار و مضمون جلوتر و ارزشمندتر است. کاش داوران جشنواره اینقدر راحت از کنار سیانور نمی گذشتند، مطمینا تماشاگران، فیلم سیانور را که در هیچ یک از بخشها حتی نامزد هم نشده خواهند دید و بر بی عدالتی روا شده بر آن صحه خواهند گذاشت.

محید فضایلی: فیلمنامه سیانور بسیار درخشان است. به نوعی که تقریبا هیچ کجا از ریتم نمی افتد و همواره به پیش می رود. یکی دیگر از نکته های بسیار مهم نوشته مسعود احمدیان این است که بیننده را همراه با فیلم آگاه می کند. بیننده از فیلم جلو یا عقب نمی افتد و همواره آنچیزی که نیاز دارد را می بیند. شخصیت ها در فیلمنامه ساخته شده اند و داستان نیز از درون اتفاقات می جوشد و چیزی تحمیل شده بر آدمها نیست. از یک خطای دم دستی تدوینی که صرف نظر کنیم، فضاسازی کار بسیار تحسین برانگیز است، همینطور بازی ها و موسیقی بهزاد عبدی. اما نقطه اوج کار عوامل فنی، فیلمبرداری علیرضا برازنده است. برازنده برای سومین بار پس از آرایش غلیظ و بوفالو، دست به فیلمبرداری با نگاتیو زده است. این ریسک بزرگ، اثر مثبت خود را در بافت تصاویر و همچنین سختگیری ناشی از نبودن هارد های پرظرفیت نشان داده است.

محمد امین ابراهیمی: به نظر من هم سیانور فیلم خوب و شریفی بود و با فاصله از امکان مینا جلوتر. به خصوص بعضی سکانس ها برایم جالب بود. مثلا سکانس ترور مجید واقفی که با آهنگ وسترن جالبی ترکیب شده بود. به نظرم قاب ها هم کمی بیشتر وسترن بود جالب تر می شد! مطلب دیگری که من درگیرش بودم ژانر نوآر بود. این که اصلا قابلیتی توی سینمای ایران دارد یا نه. به نظرم سوژه ی این فیلم به شدت قابلیت نوآر شدن داشت.
یکی از نقاط ضعفی که در فیلم نامه ی اثر وجود داشت مجددا درست نچیدن پیشبرنده ی داستان بود. چه کسی داستان را پیش می برد؟ به نظر همه ی اتفاقات حول مجید شریف واقفی است نه فخرا، پس حقش بود بیش از چند فلاش بک به شهید شریف سر بزنیم. به علاوه که فیلم بعضی مواقع از فخرا به طور کلی جدا می شود و اصلا فراموش می کند که آدم اصلی داستان این بنده خداست! نکته ی دیگر اینکه به قول منطقدان ها معنای جدید توی اصل عدم ارتفاع و اجتماع نقیضین شکل می گیرد وگرنه این همانی است که تاتولوژی است. به نظرم درام هم همین است. توی تضاد است که درام شکل می گیرد یعنی اگر شما یک پیشبرنده  داشته باشید، چیزی باید مقابل او بایستد و در هم تنیده با پیشبرنده، خلاف جریان او حرکت کند. با یک عاشقانه آبکی بین دو آدم به ظاهر متضاد درام درست و حسابی شکل نمی گیرد. البته این که چقدر باید برای هر شخصیت و موضوع وقت گذاشت چیزیست که بر اثر تجربه امیدواریم به دست بیاید. در نهایت سیانور فیلمی بود که ارزش ساخت بالایی داشت و به نظرم مهم همین است و نقطه ی قوت یعنی سوژه ی بسیار خوب  فیلم صد در صد بر نقاط ضعف فیلم می چربید.

به دنیا آمدن/ سودای سیمرغ/ ساخته محسن عبدالوهاب

محمدصادق باطنی: فرهاد و پری زوج هنرمند میانسالی هستند که با پسرشان کیان زندگی آرامی را سپری می کنند. تا اینکه یک بارداری ناخواسته آرامش زندگیشان را بر هم می زند. فرهاد بر سقط جنین مُصر است و پری می خواهد بچه را نگه دارد. برخی از دلایل فرهاد از این قرار است: «از پسش بر نمی آییم، تا ۷۰ سالگی اش را باید ساپورت کنیم، می خواهیم برای خودمان زندگی کنیم، خانه و ماشینمان را بهتر کنیم، شغلمان را داشته باشیم و بچه دوم مانع است!» در مقابل تمام استدلالهای او، تنها استدلال پری برای بچه دار شدن این است که «من این بچه را نگه میدارم!» در بخشی از فیلم هم خواهر پری با لهجه یزدی ضعیفی، از منظر دین و قرآن استدلالهایی برای بچه داری میکند که در میزانسن فیلم این استدلالها اصلا منطقی جلوه نمیکند.
به غیر از این، فیلم چند پیرنگ فرعی هم دارد. پری بازیگر تیاتر است و به تیاترشان بدلیل چند دیالوگ و یک شخصیت مجوز نمیدهند. فرهاد هم مستندساز است و بخاطر پرداختن به سوژه های ملتهب اجتماعی تهیه کننده اش را از دست میدهد. خلاصه اینکه محسن عبدالوهاب در بخشهایی از فیلم پیرنگ اصلی فیلمش را رها نمیکند و به سراغ بیانیه های سیاسی و اجتماعی می رود که فیلمش دقیقا هم از همین نقاط لطمه میخورد. تصویربرداری فیلم روی دست و گاهی تعقیب کننده است و رنگها سرد هستند. لحن فیلم گاهی به طنز نزدیک می شود و بازیگران فیلم تلاش قابل قبولی داشته اند.
اما فیلم نتوانسته است از ورطه هلاک یکی از کلیشه های سینمای ایران خود را خارج کند. آنهم اینکه بچه ای که در آستانه دنیا آمدن است مانع موفقیت و رشد شخصیتهای اصلی داستان است و باز هم فیلمساز ما، یک نیاز بدیهی کشور و یکی از اصلی ترین مولفه های قدرت کشورش را به یک بحران تبدیل کرده و عملا فیلمش پیامهایی ناامیدکننده نسبت به فرزندآوری داده است.

فصل هرس/ مستند/ ساخته لقمان خالدی

محمدصادق باطنی: «فصل هرس» مستندی است پرتره که به ماجرای کشف داروی ضدسرطان توسط فردی به نام «قاسم تک دهقان» می پردازد. دهقان مدعی است دارویی کشف کرده که می تواند همه سرطانها را برطرف کند. همچنین دهقان به دلیل نگرانی اش از دزدیه شدن فرمول دارو، قبل از ثبت به دنبال پیدا کردن شخص یا موسسه ای قابل اعتماد است. بخش دیگری از اثر هم به صحت ادعای دهقان راجع به آثار دارویش بر سرطان می گذرد. آخرین ساخته لقمان خالدی، مستندی است چهره نگار که با شیوه ای مشاهده ای به همراهی و جستجوی سوژه اش می پردازد.  دوربین فیلم گاهی مشغول ثبت لحظات زندگی دهقان است و گاهی در تعقیب او و در تمام این لحظات گاهی در شرایطی به ظاهر نمایشی اطلاعات را از او و اطرافیانش می گیرد و گاهی دوربین از وقایع دور می ایستد و موقعیتهای محض پیش آمده را تصویربرداری می کند. نکته ای که در اثر بسیار جذاب می نماید همراهی مستندساز در طول زمان با سوژه است که این همراهی تحولها و پستی و بلندی جذابی را در زندگی دهقان می آفریند و سختی های وی برای تصمیم گیری راجع به ابداعش مخاطب را در تمام طول اثر همراه می کند. از سوی دیگر ظاهر غیر آکادمیک دهقان و موقعیتهای آکادمیکی که در آن قرار می گیرد، موقعیت متضادی ایجاد می کند که گاهی مخاطب را به خنده وا می دارد و گاهی هم به فکر و حسرت فرو می برد. گویا فضای فیلم به یک فانتزی بزرگ می نماید که مخاطب هی به دنبال اثبات غیرواقعی بودن این دارو و این آدم است، اما در طول اثر دائما حقایقی بر مخاطب آشکار می شود که این فضا را واقعی جلوه می دهد. به نحوی که در غیرقابل باورترین زمان و موقعیت ممکن مخاطب با تحقق یکی از دیرینه ترین آرزوهای انسان و یکی از بزرگترین کشفیات تاریخ بشر مواجه می شود. فیلم فصل هرس فیلم ساده ای است که اتفاقی بسیار بزرگ و عجیب را روایت می کند و اقتضائات گونه خود را هم خوب می شناسد. مستندی که توانست جایزه بهترین مستند جشنواره سینماحقیقت را کسب کند و در جشنواره فجر هم مورد توجه مخاطبین قرار بگیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۱
بیژن چوبینه
علیرضا داودنژاد در گفتگو با مهر:

مدرسه ملی سینما به دنبال ارتقای سطح دانایی سینمایی در کشور است.

شناسهٔ خبر: 3676869 -
منبع : www.mehrnews.com
معاون آموزشی مدرسه ملی سینمای ایران تاکید کرد که این نهاد آموزشی به دنبال ارتقای سطح دانایی سینمایی در کشور است.

علیرضا داودنژاد معاون آموزشی مدرسه ملی سینمای ایران درباره برنامه‌های پیش‌روی این مرکز آموزشی به خبرنگار مهر گفت: تقریبا همه‌ استادان حرفه‌‌اى سینماى ایران آماده شده‌اند تا با آموزش نیروهاى مستعد و جوان، باز‌آموزى نیروهاى دست‌‌اندرکار و تقویت نهادهاى آموزشى به یاری سینما آمده و با تلاش در جهت استانداردسازی نیروها، تجهیزات و محصولات دیدارى-شنیدارى به استقبال آینده بروند.

‌وی ادامه داد: ما در مدرسه ملی سینما مى‌کوشیم در راستای چشم‌‌انداز سازمان سینمایى از آینده سینمای ایران حفاظت کنیم و اصولا دلیل همکارى استادان حرفه‌اى سینما با مدرسه، همسویی و اشتراک نظر با همین چشم‌‌انداز است. مدرسه ملی سینما به آینده‌ای فکر می‌کند که برخلاف امروز، ابتکار عمل در فضاى دیدارى-شنیدارى کشور به دست تولید‌کننده‌ داخلى باشد و براى دستیابى به این منظور ما بیش از هر چیز به ارتقای دانایى سینمایى در سطح کشور نیازمندیم و دانایى سینمایى چیزى بیش از تخصص در ساخت فیلم است.

داودنژاد در تعریف دانایی سینمایی توضیح داد: در طراحى یک نرم‌‌افزار دیدارى-شنیدارى کارآمد یا یک بازى رایانه‌اى موفق و یا حتى ایجاد یک شبکه‌ تلویزیونى فراگیر و اثرگذار، مهمترین اصل برخورداری از دانایى سینمایى است. دانایى سینمایى چیزى نیست که فقط در انحصار کارگردان‌ها باشد و همه عوامل فیلم حتى تماشاگران یا نویسندگان سینمایى نیز مى‌توانند واجد دانایى سینمایى باشند. نکته این است که تدریجا مراتب این دانایى درحال تبدیل شدن به یکى از مهارت‌هاى ضرورى زندگى فردى و اجتماعى است.

دانایی سینمایی چیست؟

کارگردان «کلاس هنرپیشگی» گفت: چه کسى این مطلب را انکار مى‌کند که زندگى امروز ما با قاب مانیتور که به نحوى همان قاب سینما است گره خورده و ارتباط متقابل ما با جهان اطرافمان عمدتا در این قاب روى مى‌دهد؟ بنابراین دانایى سینمایى دیگر امرى نیست که صرفا به کار تفریح و تفنن بیاید و تقریبا همه‌‌ وجوه زندگى روزمره‌ ما با چهارچوب قاب نمایشگرها (مانیتورهاى کوچک و بزرگ از موبایل و تبلت و تلویزیون گرفته تا پرده سینما) گره خورده و ملت‌هایى که در این دانایى یعنى هنر بسته ‌‌بندى نور و صدا و رویت پذیرکردن واقعیت و رویا دست بالا‌تری دارند به لحاظ مادی و معنوی توانایی اثرگذاری بیشتری نیز پیدا مى‌کنند.

وی توضیح داد: ‌اصلى‌ترین وظیفه‌‌ مدرسه‌ ملی سینمای ایران ارتقای دانایى سینمایى در سطح کشور و یارى رساندن به تولید ملى در مواجه با رقیبان و حریفان منطقه‌‌اى و جهانى است. ما به فردایى فکر مى‌کنیم که جوانان مستعد امروز به عنوان نیروهاى کارآمد و به‌‌روز وارد بازار کار شوند و با چشم‌‌اندازِ تولید انواع فیلم براى انواع مخاطب، معادله‌‌ سینما و تماشاگر را به شکلی روزافزون به نفع تولید ایرانى تغییر دهند.

‌داودنژاد با تاکید بر اینکه مدرسه ملی سینما با این دیدگاه وارد جریان آزمون و مصاحبه شد، عنوان کرد: مدرسه ملی سینما خوشبختانه امروز خود را با بسیارى از استعدادهاى درخشان مواجه مى‌بیند که ۲۰ هنرجوى انتخاب شده تنها بخشی از آنها را تشکیل می‌دهند. مدرسه در فرایند انتخاب هنرجویان خود با استعدادهای دیگری مواجه شد که به لحاظ هنری فاصله‌ چندانی با سینمای حرفه‌ای ندارند و به قطع و یقین باید براى ارتقای فنی و ذوقى آنها و ورودشان به بازار کار چاره‌ای اندیشید

مبناى آموزش در مدرسه ملی سینما شیوه‌ استاد-شاگرد و کار عملی است

‌وی ادامه داد: شاید برجسته‌ترین ویژگى مدرسه ملى سینمای ایران در این باشد که مبناى آموزش را بر شیوه‌ استاد-شاگردی و کار عملى در استودیو، پلاتو، کارگاه و لابراتوار (که ما را با آخرین دستاوردهاى تصویر و صدا آشنا مى‌کند) قرار داده است. به این ترتیب با حضور استادان حرفه‌اى فیلمنامه‌‌نویسی، کارگردانى، فیلمبردارى، تدوین، صدا، طراحى صحنه و لباس، تولید و تهیه و سى جى آى، فضاى کارگاهى آموزش به ترتیبى رقم مى‌خورد که در آن هر هنرجو خود به پروژه‌‌اى مستقل بدل مى‌شود که امید می‌رود هر چه بهتر و زودتر به جرگه‌ نیروهای کارآمد سینمای کشورمان بپیوندد.

‌کارگردان فیلم «روغن مار» در پایان گفت: اهالى مدرسه ملی سینما ایران آرزوی روزی را در سر می‌پرورانند که منظومه‌ هنرى و رسانه‌اى کشورمان در مقابله با رقیبان و حریفان جهانى، مبتکر و خلاق و پیروز باشد و با بازگشت ۱۰‌ها میلیون مخاطب از دست رفته به دامان تولید داخلى، زمینه‌ ورود سینماى ایران به بازارهاى همسایه، منطقه و دنیا فراهم شده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۳
بیژن چوبینه

رویکردی به تاریخ تحولی تکنولوژی تلویزیون

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

تلویزیون مکانیکی

منبع: ویکی پدیا انگل

نهاد (ماهیت) اصلی سیستم تلویزیونی کنونی، از کشف قابلیت نوررسانی سلینوم به وسیله «ویلوجی بای اسمیت» در سال ۱۸۷۳ و اختراع یک دیسک اسکن به وسیله " پاول گاتلیب نیپکو (Paul Gottlieb Nopkow) در سال ۱۸۸۴ میلادی شکل گرفت.

نیپکو یک دانش آموز آلمانی در سال ۱۸۸۴ نخستین سیستم تلویزیونی الکترومکانیکی را اختراع کرد. طرح چهارچوب شکل نیپکو، به عنوان نخستین تلویزیون مطرح شد. «کنستانتین پرسکی» لغت تلویزیون را در مقاله‌ای در «کنگره بین‌المللی الکتریسته» در نمایشگاه بین‌المللی جهان در پارس در ۲۵ اوت ۱۹۰۰ مطرح کرد. مقاله پرسکی فناوری‌های موجود در بخش الکترومکانیکی را مورد بررسی قرار داد.

استفاده از نورسلینوم و دیسک اسکن نیپکو، نخستین استفاده عملی از ترکیب تصاویر و عکس‌ها است که کمک کرد تا در اولین دهه قرن ۲۰ تصاویر ترام دار به وسیله کپی برداری از خطوط تلفن و تلگراف به عنوان یکی از خدمات مطبوعاتی پخش شود. با این وجود این یافته‌ها در زمینه فناوری لامپ تقویت صوتی تا سال ۱۹۰۷ عملی نشد. نخستین نمایش از پخش آنی تصاویر دو صوتی (dv،tone) بوسیله «جورجزدیگنوکس» و «ای فورینر» با استفاده از یک غلتک چرخان به عنوان اسکنر و یک ماتریکس با لامپ‌های سلبنیوم ۶۴ به عنوان ریسیور در سال ۱۹۰۹ در پاریس صورت گرفت. در سال ۱۹۱۱ میلادی «بوریس رونسیگ» و دانشجویش «ولادمیرکوسها وریکین» با استفاده از یک اسکنر مکانیکی غلتکی شکل، یک سیستم تلویزیونی را ایجاد کرد که به عقیده خود ورسکین، تصاویر بسیار ساده را از طریق سیم‌ها به بخش‌های الکترونیکی ریسیور منتقل می‌کرد. ولی تا این سیستم جابجایی تصاویر امکان پذیر نبود؛ چرا که حساسیت اسکنر کافی نبوده و لامپ سلنیوم بسیار عایق بندی بود.

در ۲۵ مارس ۱۹۲۵ یک مخترع اسکاتلندی با نام جان لوگی بِرد در فروشگاه زنجیره‌ای سلفریجز در لندن تصاویری متحرک به صورت سایه نما در تلویزیون را به نمایش گذارد. اما در صورتی که تلویزیون به معنای پخش تصاویر زنده، متحرک و تدام دار و نه تصاویر سایه نما و دو صوتی تعریف شود، بگیرد نخستین بار به این فناوری در دوم اکتبر ۱۹۲۵ دست یافت. وی سپس نخستین نمایش عمومی از یک سیستم تلویزیونی فعال را به اعضای موسسه سلطنتی و یک گزارشگر روزنامه در ۲۶ ژانویه ۱۹۲۶ در آزمایشگاه خود در لندن ارائه کرد. برخلاف سیستم‌های الکترونیکی با چندین هزار خطوط قابل تجزیه، در مورد قبل، تصاویر اسکن شده به طور عمودی با استفاده از یک دیسک اسکنر با لنزهای دوتایی مارپیچی، شکل اختراعی جان لاجی برد تنها ۳۰ خط قابل تجزیه برای ایجاد یک تصویر قابل درک از چهره انسان داشت.

جان لوگی برد در سال ۱۹۲۷ سیگنالی را برای خطوط تلفن در فاصله ۴۳۸ مایلی بین شهرهای لندن و گلاسگو فرستاد. در سال ۱۹۲۸ شرکت توسعه سینما و تلویزیون بِرد نخستین سیگنال تلویزیونی بین اروپا و آمریکا را بین لندن و نیویورک پخش کرد. وی همچنین یک تلویزیون با رنگ الکترود مکانیکی، مادون قرمز و سه بعدی را با استفاده از لنزها، دیسک‌ها و فیلترهای اضافی به نمایش گذارد و همچنین در کنار این تلویزیون یک سیستم ضبط ویدئویی را در سال ۱۹۲۷ ارائه کرد. که هنوز هم وجود دارد. وی در سال ۱۹۲۹ در نخستین «دفتر خدمات تجربی تلویزیون‌های الکترو مکانیکی» در آلمان حضور یافت و در سال ۱۹۳۱ نخستین برنامه پخش زنده «اسپوم در بای» را ساخت. در سال ۱۹۳۲ دی تلویزیون با امواج مافوق کوتاه را ابداع کرد. سیستم الکترو مکانیکی بِرد در سال ۱۹۳۶ به بیشترین حد خود شامل ۲۴۰ خط در شبکه تلویزیونی BBC رسید. و سپس «مارکونی رامی» سیستم تلویزیونی با ۴۰۵ خط تجزیه الکترونیکی را ابداع کرد. «چارلز فرانسیس جنکنیز» در ۱۳ ژوئن ۱۹۲۵ توانست در آمریکا با استفاده از یک اسکنر با دیسک لنزی شامل ۴۰۸ خط تجریه برای هر تصویر، در هر ثانیه ۱۶ تصویر از آسیاب بادی عروسکی را از یک ایستگاه رادیویی و ردیابی به آزمایشگاه خود در واشنگتن منتقل کند. آزمایشگاه‌های تلفنی بل در می۱۹۲۵ تصاویر ترام دار از اسلایدها را تولید کرد. با این وجود دراماتیک‌ترین نمایش تلویزیونی در هفت آوریل ۱۹۲۷ به وسیله «هربرت ای آیوس» ارائه شد. وی با استفاده از تصاویر در مقیاس کوچک (۵/۲ × ۱۲ اینچ) و در مقیاس بزرگ (۳۰ × ۲۴ اینچ) در مسیری بین واشنگتن و نیویورک و از ویپانی تا نیوجرسی،

سیستم‌های تلویزیونی را آزمایش کرد اشیاء به وسیله نوریک اسکنر حاوی یک دیسک با ظرفیت ۵۰ روشن می‌شدند که این دستگاه در هر ثانیه ۱۶ عکس برمی داشت.

تلویزیون الکترونیکی

در سال ۱۹۱۱ یک مهندس با نام «آلن ارشیبا لد کمپل سوئینتون» در خصوص جزئیات چگونگی شکل گیری یک تصویر الکترویکی دور با استفاده از لامپ‌های اشعه کاتود مقاله‌ای در لندن ارائه کرد که در روزنامه تا غیر ارائه شد. این مقاله که بعدها در مقاله‌ای در سال ۱۹۰۸ در نشریه "Nature" (طبیعت) منتشر شد، نخستین مقاله توصیف سیستم‌های تلویزیون‌های الکترونیکی است که اکنون هم مورد استفاده قرار می‌گیرد. سایر سیستم‌ها با استفاده از لامپ اشعه کاتود به عنوان ریسیور (گیرنده) مورد آزمایش قرار گرفتند. ولی ارائه مفهوم استفاده از آنها به عنوان یک فرستنده بسیار طولانی است و در این متن نمی‌گنجد. در اواخر دهه ۲۰ زمانی که هنوز تازه تلویزیون‌های الکترومکانیکی معرفی شده بودند، فیلو فارنس و و لادمیروری گین همچنان به طور جداگانه بر روی گونه‌های مختلف لامپ‌های فرستنده الکتریکی کار می‌کردند. تلویزیونی که بر پایه انتشار الکترون با تجمع الکترون‌های ثانویه در طول دوره اسکن کار می‌کنند نخستین بار به وسیله یک مخترع مجاری به عنوان «کالمان یتهانیی» در سال ۱۹۲۶ ارائه شد. که بعدها در سال ۱۹۲۸ اصلاحاتی نیز روی آن صورت گرفت. در ۷ سپتامبر ۱۹۲۷ " فیلو فارنس با دوربین خود نخستین عکس را در آزمایشگاه خود در خیابان Green شماره ۲۰۲ برداشت که این عکس خط مستقیم ساده‌ای بود. در سال ۱۹۲۸ فارنس سیسیتمی را راه اندازی کرد که برای ارائه یک فیلم متحرک برای تلویزیون و مطبوعات کافی بود. در سال ۱۹۲۹ این سیستم به وسیله حذف یک موتور ژنراتور اصلاح شد به گونه‌ای که این سیستم تلویزیونی اکنون هیچ بخش مکانیکی متحرکی ندارد. در آن سال فیلو فارنس نخستین تصاویر زنده از انسان از جمله یک تصویر (۵/۰/۱۳) اینچی از همسرش با چشم‌های بسته را پخش کرد.

فیلو فارنس نمایش عمومی را از یک سیستم تلویزیونی تمام الکترونیکی برای نخستین بار، در جهان، در ۲۵ اوت ۱۹۳۴ در موسسه فرانکلین در فیلادلفیا ارائه کرد. سایر مخترعین پیش از آن اجزای چنین سیستمی را ارائه کرد. و یا سیستم الکترونیکی را با استفاده از تصاویر و یا فیلم‌های متحرک نشان داده بودند. ولی فیلو فارنس نخستین فردی بود که همزمان از دوربین‌های الکترونیکی و گیرنده‌های تلویزیونی الکترونیکی بهره جست و از آنها تصاویر زنده متحرک و ترام دار ساخت. ولی متأسفانه دوربین‌های وی به نور بسیار زیادی نیاز داشتند. و این باعث توقف در کار می‌شد. «ولادمیروری کین» نیز برای ایجاد تصاویر، اشعه کاتود را مورد بررسی قرار داد در سال ۱۹۳۱ وی و گروه پژوهشیش در آزمایشگاه RCA نخستین دوربین الکترونیکی را با موقعیت ساختند. فیلو فارنس معتقد بود این اختراع، به اختراع دستگاه تجزیه تصویر وی در سال ۱۹۲۷ بسیار شبیه‌است. و این قضیه به دادگاه کشیده شود و حق به فیلو فارنس داده شد. در نوامبر ۱۹۳۹ پس از پایان جلسات دادگاه، گروه RCA به فیلو فارنس چکی به مبلغ یک میلیون دلار معادل (۸/۱۳ میلیون دلار در سال ۲۰۰۶) دادند. تاپدال وسیله به اختراعات وی مجوز داده باشند. در انگلیس «ایساک لوئینرک» از نظر «وری کین» برای ساخت دوربین‌های امیترون استفاده کردند. که اکنون در دوربین‌های مورد استفاده در شبکه BBC، بکار گرفته می‌شود بدین وسیله در دوم نوامبر ۱۹۳۶ یک سروین متشکل از ۴۰۵ خط از استودیوها در «الکساندراپلس» راه اندازی شد و از یک دکل مخصوص بر بالای یکی از برج‌های ویکتوریا برای مدت کوتاهی پخش شد. این سیستم، مشابه سیستم مکانیکی بِرد ولی بسیار معتبرتر و واضح تر از آن بود. بدین ترتیب نخستین سرویس پخش برنامه منظم در جهان راه اندازی شد که این دکل هنوز هم مورد استفاده قرار می‌گیرد.

تلویزیون رنگی

اکثر پژوهشگران خدمات تلویزیونی، به وسیله ارائه نخستین سیستم تلویزیونی رنگی مکانیکی در سال ۱۸۸۹ در روسیه به اهمیت رنگ در این سیستم پی بردند. جان لوگی بِرد نخستین سیستم پخش رنگی برنامه‌های تلویزیون را با استفاده از دیسک‌های اسکن، در ۳ ژوئیه ۱۹۲۸ ارائه کرد. این دیسک‌های گیرنده و فرستنده به رسید پیچ‌های spiral سه دانه‌ای قطع می‌شوند که هر یک فیلتر و رنگ اولیه خاص خود را داشت. این سیستم شامل سه منبع نور در انتهای گیرنده و یک تغییر دهنده جریان برای تغییر نور دهی در آنها بود. در سال ۱۹۳۸ فناوری پوشش سایه (shadow mask) برای تلویزیون‌های رنگی به وسیله در «ورنر فلچسیگ» در آلمان اختراع شد. تلویزیون رنگی در سال ۱۹۳۹ «در نمایشگاه بین‌المللی رادیوئی» در برلین به نمایش گذارده شد در ۱۶ اوت ۱۹۴۴ بِرد یک نمایش تلویزیونی تمام رنگی الکترونیکی را در معرض نمایش گذارد که در این سیستم با ۶۰۰ خط رنگی بافت سه تائی با استفاده از شش اشکن برای ساخت هر تصویر بکار گرفته شده بود.

تلویزیون در آمریکای شمالی

آمریکا USA

تلویزیون رنگی باتوجه به رقابت شدید سیستم‌های فنی برای اعطای مجوز بدینوسیله کمیسیون ارتباطات فدرال برای مصرف تجاری، تاریخچه طولانی در آمریکا دارد. تلویزیون رنگی مکانیکی اسکن شده با استفاده از سه سیستم کامل با بافت‌های فوتو الکترونیکی، فیلترهای رنگی، امپلی فایر و یک سری شیشه برای تبدیل تصاویر آبی، سبز و قرمز به یک تصویر رنگی کامل در ژوئن ۱۹۲۹ توسط آزمایشگاه‌های تل به نمایش گذارده شد. در دوره اسکن‌های الکترونیکی، نخستین نمایش تلویزیون رنگی در پنجم فوریه ۱۹۴۰ بود که این نمایش در آزمایشگاه RCA در نیوجرسی به اعضای گروه پژوهشی FCC نشان داده شد. در این تلویزیون یک گیرنده به وسیله ترکیب نوری تصاویر از دو مجرای مختلف در یک صفحه تصاویر رنگی را تولید می‌کردند. CBS در ۲۸ آگوست ۱۹۴۰ با استفاده از فیلم و در ۱۲ نوامبر ۱۹۴۰ با استفاده از دوربین‌های زنده بررسی میدان‌های رنگی را آغاز کرد.

سیستم میدان رنگی زنجیره‌ای در CBS تقریباً مکانیکی بود که دیسک داخل آن از فیلترهای سبز، آبی و قرمز ساخته شده بود و با سرعت ۱۲۰۰ دور در دقیقه در داخل دوربین‌های تلویزیون کار می‌کرد. دیسک مشابهی نیز در مقابل لامپ اشعه کاتود در داخل دستگاه گیرنده (ریسیور) جا سازی شده بود. آخرین سیستم رنگی RCA با زنجیره‌ای از نقاط، هیچ بخش متحرکی نداشته و در آن از یک سری شیشه‌هایی برای جداسازی و هدایت نورهای سبز، قرمز، آبی از اشیاء از سه لنز به سه لامپ اسکن و مدارهای الکترونیکی استفاده شده بود که به لامپ‌ها اجازه می‌داد تا سیگنال‌های خود را نقطه به نقطه به صورت چرخشی بفرستند. این سیگنال‌ها به وسیله یک مدار ثانویه در گیرنده دسته بندی شده و به لامپ‌های تصویر سبز، قرمز و آبی فرستاده شده و تا ترکیب باسری دوم شیشه‌ها به یک تصویر رنگی کامل تبدیل می‌شوند.

NBC(تحت مدیریت RCA) نخستین آزمایش تلویزیون رنگی را در ۲ فوریه ۱۹۴۸ صورت دادCBS آزمایشات روزانه میدان‌های رنگی را در اول ژوئن ۱۹۴۱ آغاز کرد. این سیستم‌های رنگی با دستگاه‌های تلویزیون سیاه و سفید کنونی مطابقت نداشته و مانند تلویزیون‌های رنگی دیگر نیز در زمان حاضر در دسترس عموم نبودند. این تست‌ها تنها در معرض دید مهندسان RCA و CBS و خبرنگاران دعوت شده صورت گرفت. «انجمن جنگ تولید» ساخت تلویزیون و تجهیزات رادیویی را برای استفاده عموم از ۲۲ آوریل ۱۹۴۲ تا ۲۰ اوت ۱۹۴۵ متوقف کرد و هرگونه فرصتی را برای معرفی تلویزیون رنگی برای عموم از بین برد.

پیشرفت در تولید تلویزیون‌های رنگی پس از جنگ به وسیله سه سیستم با رقابت برای کسب مجوز با استاندارد PCC برای پخش برنامه‌های رنگی ادامه یافت. سیستم میدان پیاپی CBS که بدون یک آداپتور با دستگاه‌های سیاه و سفید موجود مطابقت نمی‌کنند، سیستم RCA با سیستم زنجیره‌ای نقاء که در سال ۱۹۴۹ با دستگاه‌های سیاه و سفید موجود سازگاری داشته و سیستم CTI که در آن سه بتر و در پشت آن فیلترهای رنگی بود که تصاویر سبز، قرمز و آبی را بر روی یک لامپ تصویر مجزا تولید می‌کرد و شامل یک گیرنده بود که از لنزهایی در مقابل لامپ تصویر برای ترکیب این سه تصویر و ساخت یک تصویر بر روی صفحه نمایش استفاده در طول رقابت‌ها برای دستیابی به مجوز FCC، CBS نخستین نمایش از تلویزیون رنگی را با ارائه یک ساعت برنامه رنگی به طور روزانه از شنبه تا دوشنبه در ۱۲ ژانویه ۱۹۵۰ در واشنگتن آغاز کرد و تا پایان ژانویه ادامه داد که این برنامه‌ها بر روی گیرنده‌های (۱۶-۸) اینچ قابل مشاهده بود باتوجه به رشد تقاضاهای مردم، برنامه‌های تلویزیونی با افزایش تعداد برنامه‌های بعدازظهر از ۱۳ فوریه مجدد آغاز گردید. CBS یک فهرست محدود از برنامه‌های رنگی را از ایستگاه تلویزیونی WCBS خود در نیویورک از ۱۴ نوامبر ۱۹۵۰ آغاز کرد که این برنامه‌ها دوشنبه تا شنبه با ۱۰ گیرنده رنگی در معرض دید عموم بود. تمامی این برنامه‌ها با استفاده از دوربین رنگی متعلق CBS پخش شد. استودیوی پخش برنامه‌ها در نیویورک از ۱۳ دسامبر با استفاده از کابل هم محور به استودیوی تلویزیونی WCAU در فیلادلفیا نیز گسترش یافت. پس از یک سری گزارشات که در سپتامبر ۱۹۴۹ ارائه شد، FCC دریافت سیستم‌های RCA، CTI با مشکلات فنی، تولید رنگ نامناسب و تجهیزات گزان همراه است بنابراین سیستم CBS به عنوان استاندارد بخش برنامه‌های رنگی آمریکا در ۱۱ اکتوبر ۱۹۵۰ انتخاب شد. قانون ناموفق RCA، نخستین سری پخش برنامه‌های رنگی را تا ۲۵ ژوئن ۱۹۵۱ به تعویتی انداخت. مجدداً در پخش برنامه‌ها محدودیت ایجاد شد. برنامه‌ها، قابل مشاهده بر روی دستگاه‌های سیاه و سفید نبودند و اینگونه گزارش شده بود که تنها ۳۰ گیرنده رنگی در منطقه نیویورک در دسترس هستند. شبکه‌های تلویزیون رنگی با سریال‌های روزانه «جهان از آن توست» و «خانه داران مدرن» هفته دیگری را آغاز کردند.

در حالیکه پخش برنامه‌های رنگی CBS به تدریج به ۱۲ ساعت در هفته افزایش یافته و این شبکه رنگی تا شهر شیکاگو و به ۱۱ مرکز دیگر گسترش یافت، موفقیت تجاری آن به دلیل کمبود گیرنده‌های رنگی مورد نیاز برای دیدن برنامه‌ها، مخالفت تولید کنندگان با ساخت آداپتور برای دستگاه‌های سیاه و سفید موجود و عدم تمایل تبلیغ کنندگان برای حمایت از شبکه‌های غیرموفق، از بین رفت. CBS در آوریل یک تولید کننده تلویزیونی خریداری کرد و در سپتامبر ۱۹۵۱ تولید را آغاز کرد و تنها مدل رنگی CBS کلمبیا تولیدی آنها بود. اما زمان برای جبران دیر بود و تنها ۲۰۰ دستگاه تولید شد که ۱۰۰ دستگاه آن به فروش رفت و CBS برای جلوگیری از خسارات، تمامی دستگاه‌ها را برگرداند. صنعت تلویزیون آمریکا پیش از CBS، بوسیله " کمیته ملی سیستم‌های تلویزیونی آمریکاً در سال‌های ۵۳-۱۹۵۰ بوجود آمد و هدف این کمیته راه اندازی یک سیستم رنگی مطابق با دستگاه‌های سیاه و سفید کنونی بوده که استانداردهای کیفیت FCC را نیزبا اجزای سخت‌افزاری RCA داشته باشد. زمانیکه CBS پیش از کنگره در ماه مارس ۱۹۵۳ اعلام کرد دیگر قصد تولید سیستم‌های رنگی را دیگر، راه برای ورود NTSC برای دستیابی به مجوز FCC در ژوئن ۱۹۵۳ باز شد و این شرکت در ۱۷ دسامبر به این مجوز دستیافت. نخستین برنامه تلویزیونی با استفاده از سیستم رنگی NTSC، پخش آزمایشی یک اپیسود از NBC در ۳۰ اوت ۱۹۵۳ بود. دستگاه رنگی RCA از سال ۱۹۵۴ :

NBC نخستین برنامه رنگی را در اول ژانویه ۱۹۵۴ با نمایشی آغاز کرد که در سراسر آمریکا بر روی گیرنده‌های رنگی RCA، جنرال الکتریک، فیلکو، رتیئون، هاضمن، پسیفیک مرکوری و... قابل دریافت بود. در ۲۸ فوریه تنها یک مدل رنگی «وستینگ هاوس» به قیمت ۲۹۵/۱ دلار معادل ۴۰۰/۹ دلار در سال ۲۰۰۶، در نیوبورک وجود داشت که به طور کلی به عنوان نخستین گیرنده با NTSC رنگی، برای استفاده عموم تعیین شد. در آوریل مدل رنگی ارزان قیمت سری ساخت RCA به دلالان عرضه شد. نخستین سریال رنگی تلویزیون «سریال ازدواج» به عنوان یک سریال کمدی زنده در تابستان ۱۹۵۴ به وسیله NBC ارائه شد. سریال ادبی «تئاتر فورد» نخستین برنامه رنگی فیلمی شکلی بود که در اکتبر به وسیله NBC ساخته شد. NBC که شرکت RCA را نیز تحت مدیریت داشت، پیشتاز در برنامه سازی رنگی بود، چرا که شرکت RCA در دهه ۵۰ موفق‌ترین خطوط دستگاه‌های رنگی را ارائه کرد و تا سال ۱۹۵۹ نیز تنها تولید کننده دستگاه‌های رنگی بود. CBS و ABC نیز که با تولید کنندگان چندان سازگاری نداشتند و مشتاق بر ادامه تولید رقیب خود نبودند؛ وارد بخش تولید دستگاه‌های رنگی شدند.

CBS تمامی برنامه‌های رنگی منظم خود را در این سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۶۵ ارائه کرد؛ در حالیکه ABC نخستین سریال رنگی خود را تا سال ۱۹۶۲ به تعویق انداخت. شبکه «دو مونت» که تا سال ۱۹۵۴ شاهد کاهش درآمد مالی بود، یکسال بعد از آن، ملذل شد. بنابراین تا سال ۱۹۶۴ تنها ۱/۳ درصد از تلویزیون‌های خانگی در آمریکا رنگی بودند. NBC با اعلام اینکه تمامی برنامه‌های آن شبکه در پائیز ۱۹۶۵ رنگی خواهد بود، سازمان دهنده توسعه سریع برنامه‌های رنگی نام گرفت. تمامی سه شبکه پخش برنامه‌های تلویزیونی تا فصل ۶۷- ۱۹۶۶، زمان پخش برنامه‌های رنگی را وارد سیستم خود کردند. اما تعداد تلویزیون‌های رنگی فروخته شده در آمریکا تا سال ۱۹۷۲ از تعداد تلویزیون‌های سیاه و سفید کمتر بود. سال ۱۹۷۲ نخستین سالی بود که میزان خرید دستگاه‌های رنگی از ۵۰ درصد فراتر رفت. در این سال همچنین باتوجه به میزان فروش تلویزیون‌های، آگهی برای این تلویزیون‌ها پیش از برنامه پایان یافت.

کوبا

کوبا در سال ۱۹۵۸ با استفاده از استاندارد NTSC و تجهیزات RCA در شبکه ۱۲ هاوانا، دومین کشور جهان در زمینه ارائه برنامه‌های تلویزیونی رنگی، معرفی شد. ولی پخش این برنامه‌ها در سال ۱۹۵۹ در زمان انقلاب کوبا و تعطیلی ایستگاه‌های تلویزیونی متوقف شد و در سال ۱۹۷۵ با وارد کردن تجهیزات از NEC ژاپن و SECAM جماهیر شوروی که مطابق با استاندارد NTSC بودند، از سرگرفته شد.

مکزیک

در مکزیک " گوئیلرموگنزاس کامازاناً (۱۹۶۵-۱۹۱۷) یک سیستم اولیه پخش رنگی را ابداع کرد. وی در سال‌های ۱۹۴۲، ۱۹۶۰ و۱۹۶۲ حق اختراع برای سیستم‌های تلویزیونی رنگی را دریافت کرد. حق اختراع (به ثبت رسیده در ۱۹ آگوست ۱۹۴۰) برای تنظیم کننده (آداپتور) فیلتر رنگی برای تلویزیون سیاه و سفید در سال ۱۹۴۲ اعطا شد که این سیستم مثابه گیرنده‌های رنگی بود که در سال ۱۹۳۶ توسط جان لوگی بِرد در بریتانیا و در آگوست ۱۹۴۰ بوسیله شرکت CBS در آمریکا ارائه شده بود. در ۳۱ اوت ۱۹۶۴ «کامراناً نخستین پخش رنگی خود را از آزمایشگاهش در» گیک آزمایشات رادیوی مکزیک«در خیابان» لوسرناً در شهر «مکزیکوسیتی» فرستاد. این سیگنال ویدئویی با فرکانس ۱۱۵ مگاهدترز و با جسامد صوتی ۴۰ متر باند (metre band) پخش شد. وی اجازه ساخت نخستین تبلیغ رنگی را در مکزیک در ۸ فوریه ۱۹۶۳ دریافت کرد و «برنامه Paraiso Infantil» ساخت وی، از تلویزیون XHGC شهر مکزیکوسیتی پخش شد.

کانادا

تلویزیون رنگی به محض پخش برنامه‌های تلویزیونی رنگی در آمریکا، از کانادا نیز متداول شد. ایستگاه‌های تلویزیونی این کشور ساخت برنامه‌های تلویزیونی رنگی خود را از سال ۱۹۶۶ آغاز کردند.

تلویزیون رنگی در اروپا

تلویزیون رنگی در اروپا با کمی تاخیر ساخته شد و باتوجه به برخی مشکلات فنی به تعویق افتاد. اروپائی‌ها باتوجه به اتخاذ تصمیماتی برای ارائه سیستمی با ۶۲۵ خط نور برای پخش برنامه‌های سیاه و سفید و با فریم کمتر اما پهنای باند بزرگتر، نتوانستند به طور مستقیم استاندارد رنگ آمریکا را در پیش گیرند.

این امر در هر صورت یک فقدان صلاحیت محسوب می‌شد، چرا که شامل مشکلاتی در زمینه رنگ بود که با معرفی دستگاه‌های ضبط ویدئویی در اواخر دهه ۵۰ این مشکلات شدت پیدا کرد. از آنجا که در آن زمان استودیوهای پخش برنامه‌های تلویزیونی دولتی بودند، انگیزه‌های تجاری نیز کمتر مطرح بود.

گرچه کار بر روی سیستم‌های گودبرداری رنگ‌های مختلف با ثبت نخستین اختراع SECAM در سال ۱۹۶۵، تقریباً از دهه ۵۰ آغاز شد، سال‌ها گذشت تا بالاخره نخستین برنامه‌های تلویزیونی در سال ۱۹۶۷ پخش شد. آلمانی‌ها باتوجه به نارضایتی از عملکرد NTSC و اقدامات اولیه SECAM، در سال ۱۹۶۳ گیرنده PAL را راه اندازی کردند. این سیستم مشابه NTSC بود ولی برخی از نظرات SECAM را نیز بکار برده بود.

فرانسوی‌ها در این زمینه از SECAM تبعیت کرده و به طور عمده از روس‌ها در این زمینه استفاده کردند.

نخستین گیرنده‌های PAL با مشخصات کامل به یک خط تاخیری فرا صوتی دقیق وابسته بود که در نخستین روزهای سنجش حدود هزینه‌های گیرنده را جبران می‌کرد. سایر سیستم‌های کدبرداری رنگ که تا آن زمان تصویب شده بودند، بر مشکلات رنگ در NTSC فائق می‌آمدند ولی گیرنده PAL از آن جهت منحصربه‌فرد بود که می‌توانست به عنوان یک گیرنده اقتصادی بدون استفاده از یک خط تاثیری، با عملکرد بهتر و در مواردی بهتر از یک معادل مدل NTSC ساخته شود.

SECAM به چنین دقتی برای خط تاخیری خود نیاز نداشت و می‌توانست از گونه‌های فلزی ارزان قیمت تر و از لحاظ میدان مغناطیسی قویتر بهره مند شود. در زمان آغاز استفاده از گیرنده‌ها PAL در پخش برنامه‌ها در سال ۱۹۶۷ با تعصب مشاهده شد که پیشرفت‌ها در تکنیک‌های ساخت شیشه (آینه) هزسینو دقت در خطوط تاخیررا به حدی پائین آورد که گیرنده با سیستم PAL آسان نیز از لحاظ تجاری به سختی ساخته می‌شود و تمامی گیرنده‌های SECAM همانند گیرنده‌های PAL خط تاخیر را عملاً بکار می‌گرفتند. تا پایان قرن ۲۰ خطوط تاخیر از شیشه به طور کامل در تمامی معادل‌های الکترونیکی خود جایگزین شدند و تقریباً تمامی دستگاه‌های تلویزیونی اکنون می‌توانند گیرنده‌های PAL، SECAM و NTSC را کدبرداری کنند.

نخستین پخش برنامه رنگی در اروپا بوسیله شبکه دوی BBC در اول ژوئیه ۱۹۶۷ با گیرنده PAL آغاز به کار کرد. نخستین پخش در غرب آلمان در ماه اوت در پی فرانسه در ماه اکتبر صورت گرفت. سیستم PAL اکثر کشورهای اروپای شرقی و انگلیس، پرتقال، بلژیک، هلند، اتریش، مجارستان و امپراطوری چین و اتومن منتشر شد.

در ایتالیا بر سه تصویب یک سیستم تلویزیونی رنگی ملی با نام ISA ساخته شده به وسیله «ایندیست»، مشاجراتی صورت گرفت و این عقیده سرو صدا به راه انداخت. در نتیجه ایتالیا یکی از آخرین کشورهای اروپایی بود که پس از آزمایشات فنی طولانی به طور رسمی سیستم PAL را در سال ۱۹۷۷ تصویب کرد.

فرانسه، لوکزامبورگ و شوروی و دیگر قلمروهای خارجی آنها سیستم SECAM را انتخاب کردند. SECAM یک انتخاب رایج در کشورهای با پستی و بلندی زیاد و کشورهای با اساس گسترده نصب تجهیزات سیاه و سفید بود، چرا که سیگنال ناهموار SECAM بهتر با این مکان‌ها سازگار بود. تنها نقص واقعی SECAM این بوده که بر خلاف NTSC و PAL، دسترسی به پس تولید یک SECAM کدبرداری شده، بدون یک کاهش عمیق در کیفیت عملاً امکان پذیر نیست. نخستین پخش برنامه رنگی مرتب با استفاده از SECAM در اول اکتبر ۱۹۶۷ در شبکه دوی فرانسه صورت گرفت. در فرانسه و انگلیس برنامه‌های تلویزیونی رنگی در فرکانس UHF تولید می‌شد که تا دهه ۸۰ در بریتانیا با ۴۰۵ خط نور و در فرانسه با ۸۱۹ خط شکل می‌گرفت. (فرکانس VHS برای تصاویر سیاه و سفید استفاده می‌شد) سایر کشورها نیز که تصاویر سیاه و سفید با ۶۲۵ خط نور را بر روی فرکانس‌های UHF، VHF به نمایش می‌گذاردند، برنامه‌های رنگی را بر روی شبکه‌های مشابه به سادگی پخش می‌کردند. لازم به ذکر است که برخی برنامه‌های تلویزیونی بریتانیا به ویژه برنامه‌هایی که به وسیله شبکه تفتنی ITC و یا برای آن شبکه ساخته می‌شدند، پیش از معرفی تلویزیون رنگی به این کشور برای فروش به شبکه‌های آمریکایی ساخته می‌شدند.

نخستین برنامه تلویزیونی بریتانیا به شکل رنگی، یک سریال درام با عنوان «ماجراجویی آقای لانسلوت» بود که نخستین با به صورت سیاه و سفید در سال ۵۷-۱۹۶۵ ساخته شد و بعدها برای فروش به شبکه NBC آمریکا به صورت رنگی درآمد.

تلویزیون رنگی در کشورهای آسیایی مجاور اقیانوس آرام

در ژاپن شرکت NHK با استفاده از یک نوسان در سیستم NTSC در ۱۰ سپتامبر ۱۹۶۰ یک تلویزیون رنگی را معرفی کرد. با این وجود سایر کشورهای این منطقه از جمله سنگاپور(۱۹۷۳)، نیوزیلند(۱۹۷۳) و هند (۱۹۸۲) و استرالیا(۱۹۷۵) تا مدت‌ها بعد این روش را بکار نگرفتند و در عوض سیستم PAL را بکار گرفتند. کره جنوبی تلویزیون رنگی را با استفاده از سیستم NTSC تا سال ۱۹۸۰ معرفی نکرد؛ گرچه این کشور این تلویزیون‌ها را برای صادرات تولید می‌کرد.

تلویزیون رنگی در آفریقا

نخستین خدمات رنگی تلویزیون در آفریقا در سال ۱۹۷۳ با استفاده از سیستم PAL در جزیره «زن زیبار» تانزانیا معرفی شد. در آن زمان آفریقای جنوبی هیچ سرویس تلویزیونی نداشت (باتوجه به مخالفت‌های رژیم آپارتاید)، اما در سال ۱۹۷۶ یک سرویس راه اندازی شد. نیجریه در دهه ۷۰ سیستم PAL را برای پخش برنامه‌های رنگی اتخاذ کرد ولی کشورهای نظیر غنا و زیمبابوه تا دهه ۸۰ با سیستم سیاه و سفید کار می‌کردند.

تلویزیون رنگی در آمریکای جنوبی

دراوایل دهه ۷۰ برزیل نخستین کشور در آمریکای جنوبی بود که با استفاده از سیستم PAL با عنوان PAL-M در ترکیب با سیستم NTSC و PAL تصاویر رنگی تلویزیونی را دریافت کردند. نخستین برنامه رنگی در ۱۹ فوریه ۱۹۷۲ پخش شد.

پخش تلویزیون

در سایر کشورهای آمریکایی از سیستم NTSC به تنهایی استفاده می‌شد. (برای کشورهای مجزا از فهرست معرفی تلویزیون در کشورها استفاده کنید) آمریکا و کانادا : در بخش زیرلیستی است که نشان می‌دهد چه زمان در استان‌های کانادا و آمریکا نخستین ایستگاه‌های تلویزیونی رسمی آغاز به کار کرد.

آنتن یک تلویزیون که تنها قادر به دریافت امواج می‌باشد

آمریکا

نخستین سرویس تلویزیونی منظم در آمریکا در دوم ژوئیه سال ۱۹۲۸ راه اندازی شد. «کمیسیون رادیویی فدرال»، «سی اف جنکینس» را برای پخش برنامه از ایستگاه «ویتون» در «مری لند» در حومه واشنگتن تعیین کرد. ولی برای حداقل ۱۸ ماه نخست، تنها تصاویر سایه نما از فیلم متحرک پخش می‌شد. ایستگاه رادیویی WRNY به سازمان دهندگی «هوگوگرنسبک» با مسئولیت محدود برای پخش برنامه‌های تلویزیونی زنده در شهر نیویورک با استفاده از تصاویر ۴۸ خطی در ۱۴ آگوست ۱۹۲۸ راه اندازی شد. به طور همزمان گزنسبک نخستین مجله مربوط به تلویزیون در جهان را با همان عنوان منتشر کرد. ایستگاه تلویزیونی جنرال الکتریک در «اسچنکتادی» نیویورک از ۱۳ ژانویه ۱۹۲۸ به طور نامنظم آغاز به کار کرد و از طریق امواج کوتاه با تصاویر ۴۸ خطی نورهای انعکاس را پخش می‌کرد که تا ماه سپتامبر به هفته‌ای چهار برنامه رسید. ایستگاه AB × W۲ با سیستم CBS در شهر نیویورک نخستین برنامه‌های هفتگی خود را در ۲۱ ژوئیه ۱۹۳۱ با استفاده از سیستم الکترومکانیکی ۶۰ خطی آغاز کرد. در نخستین برنامه «شهردار جیمی واکر» ، «بوسرل سیستر»، «کیت اسمیت» و «جرج گرشوین» دخالت داشتند. این سرویس در فوریه سال ۱۹۳۳ پایان یافت. «دان لی» در دسامبر ۱۹۳۱ ایستگاه AO× W۲ را در لوس آنجلس راه اندازی کرد. این ایستگاه تلویزیونی با استفاده از فرکانس UHF برنامه‌هایی را به طور منظم به استثنای یکشنبه‌ها و روزهای تعطیل تا چندین سال پخش می‌کرد. تا سال ۱۹۳۵ م استودیوهای پخش برنامه‌های تلویزیونی الکترومکانیکی با وضوح پایین، در آمریکا ظاهر شدند؛ به استثنای دانشگاه‌های دولتی که این روند تا سال ۱۹۳۹ به طول انجامید. کمیسیون ارتباطات فدرال در آمریکا دریافت هیچ استانداری فنی مشخصی برای روند تولید تلویزیون وجود ندارد، بنابراین تمامی ایستگاه‌های تلویزیونی مشابه در آمریکا تنها مجوز آزمایشی دریافت کردند و هیچ مجوز تجاری داده نشد. نمایش یک سیستم تماماً الکترونیکی توسط «فیلو فارنس ورث» در موسسه فرانکلین در فیلادلفیا، خط مستقیمی در جهت آینده تلویزیون ایجاد کرد. در ۱۵ ژوئن ۱۹۳۶، شبکه وان لی نمایش یک ماهه‌ای را در تلویزیون با وضوح بالا در بر روی ریسور (گیرنده) AO× W۶ (و بعدها KTSL) با تصویر ۳۰۰خطی از یک فیلم متحرک آغاز کرد. شبکه ۱۹۳۶ ارائه کرد و در ششم نوامبر نخستین برنامه عمومی خود را در مطبوعات پخش کرد. شبکه NBC پخش برنامه‌های منظم خود را در ۳۰ آوریل ۱۹۳۶ با پخش یک برنامه از افتتاحیه «نمایشگاه جهانی ۱۹۳۹ در نیویورک» آغاز کرد. تا ژوئن ۱۹۳۹ برنامه‌های تلویزیونی منظم الکترونیکی با ۴۴۱ خط نور در شهر نیویورک و لوس آنجلس و تا ماه نوامبر در ایستگاه جنران الکتریک در «سچنکتاری» در دسترس بود. از ماه می‌تا دسامبر ۱۹۳۹، ایستگاه NBC جنرال الکتریک در شهر نیویورک هر هفته از چهارشنبه تا یکشنبه برنامه پخش می‌کرد و به طور کلی در هر ماه ۵۸ ساعت برنامه داشت. این برنامه‌ها ۳۳درصد اخبار، ۲۹درصد درام و ۱۷درصد برنامه‌های آموزشی بود که به طور متوسط دو هزار دستگاه گیرنده و بین پنج تا هشت هزار بیننده تا پایان سال از این برنامه‌ها بهره می‌جستند. یک خودروی کوچک می‌توانست حوادث را تا ۱۰ مایل فاصله از فرستنده که بر بالای «ساختمان امپراطوری دولتی آمریکاً قرار داشت، پوشش دهد. کابل هم محور برای پوشش حوادث در» باغ مادیسون" بکار گرفته شد. منطقه تحت پوشش برای یک تصویر خوب دایره‌ای به شعاع ۴۰ تا ۵۰ مایل از ساختمان امپراطوری بود که این منطقه پیش از ۱۰ میلیون نفر را پوشش می‌داد. FCC در دوم می۱۹۴۱، استانداردهای مهندسی تلویزیون NTSC را با ۵۲۵ خط و ۳۰فریم و با صدایی که با تغییر در فرکانس ایجاد می‌شود، اتخاذ کرد. دستگاه‌هایی که تا سال ۱۹۳۹ با تجزیه کمتر، به فروش رفت، هنوز هم برای کسب استانداردهای جدید قابل تغییر هستند. FCC دریافت زمان برای ارائه مجوز تجاری به تلویزیون فرا رسیده و بنابراین نخستین مجوز این چنینی در ا ول ژوئیه ۱۹۴۱ به ایستگاه‌های تلویزیونی CBS، NBC در نیویورک و پس از آن به ایستگاه فیلکو در فیلادلفیا اعطا شد. پس از پیوستن آمریکا به جنگ جهانی دوم، FCC زمان مورد نیاز برای پخش برنامه را برای اعطای مجوز تجاری از ۱۵ ساعت در هفته به ۴ ساعت کاهش داد. اکثر ایستگاه‌های تلویزیونی از پخش برنامه محروم شدند. برنامه‌هایی نظیر سرگرمی‌هایی همچون بوکس، حوادث باغ مادیسون و اخبار جنگ نیز به برنامه‌ها افزوده شدند. در سال ۱۹۴۲م، پنج هزار دستگاه در دست استفاده بود ولی تولید برنامه‌های جدید تلویزیونی، رادیویی و سایر تجهیزات پخش برای اهداف شهری از آوریل ۱۹۴۲ تا آگوست ۱۹۴۵ تعطیل شد.

کانادا

" شرکت پخش برنامه کاناداً شبکه آمریکایی NTSC با سیستم ۵۲۵ خط نور را به عنوان استاندارد پخش خود تعیین کرد. این شبکه در سپتامبر ۱۹۵۲ پخش تلویزیونی خود را آغاز کرد. نخستین برنامه ششم سپتامبر ۱۹۵۲ از ایستگاه CBFT در کبک در مونترال پخش شد. این شبکه به دو زبان انگلیسی و فرانسوی برنامه پخش می‌کرد. دو روز بعد از آغاز کار این شبکه در ۱۸ سپتامبر ۱۹۵۲ ایستگاه CBLT در اونتاریو، تورنتو آغاز به کار کرد. این شبکه یک ایستگاه انگلیسی زبان برای این کشور بود. نخستین ایستگاه تلویزیونی خصوصی در اکتبر ۱۹۵۳ در سادبیوری، اونتاریو (با عنوان CKSO) راه اندازی شد.

فرانسه

در ۱۴ آوریل ۱۹۳۱ نخستین برنامه تلویزیونی با استاندارد ۳۰ خطی به وسیله «رنه بار تلمی» پخش شد. در ۶ دسامبر ۱۹۳۱ «هنری دی فرانس» شبکه CGT را راه اندازی کرد. در دسامبر ۱۹۳۲ «بارتلقی» یک برنامه آزمایشی سیاه و سفید را با عنوان (تلویزیون پاریس) (در ۶۰ خط) یک ساعت در هفته پخش کرد که بعدها از اوایل ۱۹۳۳ به پخش روزانه مبدل شد. نخستین شبکه رسمی تلویزیون فرانسه در ۱۳ فوریه ۱۹۳۵ با ۶۰ خط با پخش برنامه از ۸:۱۵ تا ۸:۳۰ شب رسماً آغاز به کار کرد. این برنامه با بازی «بیاتریس برتی» از استودیوی «رادیو- پی تی تی ویژن» در پاریس صورت گرفت. این برنامه دامنه ۱۰۰ کیلومتری داشت. در ۱۰ نوامبر، «جرج مندل» رئیس استودیوی PTT نخستین برنامه تلویزیونی را در ۱۸۰ خط نور از فرستنده برج ایفل پخش کرد. در قرن ۱۸ «سوزی وینکر» نخستین گوینده از ماه ژوئن به بعد، برنامه‌ای را از خبرگزاری پخش کرد. برنامه‌ها از چهارم ژانویه ۱۹۳۷ فهرست منظمی یافت و در طول هفته ساعت ۱۱:۳۰-۱۱ صبح و ۸:۳۰-۸ شب و در روزهای یکشنبه از ۷:۳۰- ۵:۳۰ بعدازظهر پخش شد. در ژوئیه ۱۹۳۸ حکمی برای سه سال برای استاندارد با فرکانس VHF با ۴۵۵ خط نور تعیین شد. در سال ۱۹۳۹ تنها حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ دستگاه تلویزیون شخصی وجود داشت که برخی در اماکن عمومی نیز در دسترس بود. با ورود فرانسه به جنگ جهانی دوم در سال مذکور، پخش برنامه‌ها متوقف شد و فرستنده برج ایفل خراب شد. در سوم سپتامبر ۱۹۴۰ تلویزیون فرانسه به وسیله نیروهای اشغالگر آلمان مصادره شد. یک توافقنامه فنی بوسیله شرکت (Compagnie des Comptevrs) و شرکت «تله فونکن» به امضا رسید و یک توافقنامه مالی برای آغاز سرویس دهی بوسیله وزارت ملی پست و رادیوی آلمان به امضا رسدی در ۷ می۱۹۴۳ در ساعت ۳ بعدازظهر نخستین برنامه مجدداً پخش شد. این برنامه از تلویزیون پاریس در «کاگناک جی» پخش شد. این برنامه‌های منظم (پنج ساعت و یک ربع در روز) تا ۱۶ آگوست ۱۹۴۴ ادامه یافت. حدود یک هازر دستگاه با ۴۴۱ خط- اکثراً در بیمارستان‌های سربازان- این برنامه‌ها را مشاهده می‌کردند. در سال ۱۹۴۴ «رنه بارتلمی» یک استاندارد تلویزیوین ۸۱۹ خطی را ارائه کرد. بارتلمی در طول دوران اشغال، به تلویزیونی با ۱۰۱۵ و حتی ۱۰۴۲ خط دست یافت. در اول اکتبر ۱۹۴۴ خدمات تلویزیونی پس از آزادسازی پاریس آغاز شد. این خدمات از استودیوهای «کوگناک- جی» پخش شد. در اکتبر ۱۹۴۵ پس از تعمیرات، فرستنده برج ایفل دوباره راه اندازی شد. در ۲۰ اکتبر ۱۹۴۸ «میتراند» استاندارد پخش برنامه‌های ۸۱۹ خطی را تصویب کرد که پخش آنها در اواخر ۱۹۴۹ بدان شکل آغاز شد. فرانسه تنها کشور اروپایی بود که این گونه برنامه را تصویب کرد. (سایر کشورها برنامه‌های با خطوط ۶۲۵ را انتخاب کردند.)

آلمان

پخش برنامه‌های الکترومکانیکی در آلمان در سال ۱۹۲۹ آغاز شد ولی این برنامه‌ها تا سال ۱۹۳۴ صامت بود. سرویس شبکه الکترونیکی در ۲۲ مارس ۱۹۳۵ با ۱۸۰ خط نور با استفاده از سیستم رابط فیلم و یا دوربین‌هایی با دیسک نیپکو آغاز شد. پخش برنامه‌ها با استفاده از دوربین‌های بر مبنای میدان یونی در ۱۵ ژانویه ۱۹۳۶ آغاز شد. بازبینهایی تابستانی المپیک برلین با استفاده از دوربین‌های الکترونیکی با میدان یونی و دوربین‌های رابط فیلم در آگوست ۱۹۳۶ در برلین و هامبورگ ضبط و پخش شد. اتاق‌هایی با ظرفیت ۲۸ نفر با یک تلویزیون برای استفاده در اختیار افراد فاقد تلویزیون قرار گرفت. آلمانی‌ها در فوریه ۱۹۳۷ سیستم با ۴۴۱ خط را در اختیار گرفتند و در طول جنگ جهانی دوم آن را به خارج از برج ایفل و به فرانسه بردند. در پایان جنگ جهانی دوم، «شبکه رادیویی نیروهای مسلح» در آمریکا با هدف ارائه برنامه تلویزیونی آمریکایی برای نیروهای اشغالگر در آلمان، از گیرنده‌های تلویزیون آمریکا برای ساخت برنامه‌های ۵۲۵ خطی استفاده کرد. آنها برای جلوگیری از نوسانات خطوط برق، فرکانس عمودی را به ۵۰ هر تز تغییر داد و فرکانس افقی را از ۷۵۰ و ۱۵ هرتز به ۶۲۵ و ۱۵ هرتز و بلندی خطوط را ۵/۰ میکرو ثانیه تغییر داد. گیرنده‌های تلویزیونی آمریکا با این سینگال یک سیستم ۶۲۵ خطی با بُرد(Field) ۵۰ را ایجاد کردند که به یک استاندارد در آلمان مبدل شد.

بریتانیای کبیر

نخستین برنامه تلویزیونی بریتانیا به وسیله سیستم تلویزیونی الکترومکانیکی بِرد در سپتامبر ۱۹۲۹ در فرستنده رادیو بی‌بی‌سی ساخته شد بایرد تا سال ۱۹۳۰ تعداد محدودی برنامه برای پنج روز هفته تولید کرد. در ۲۲ اوت ۱۹۳۲ شبکه بی‌بی‌سی خدمات منظم شخصی خود را با استفاده از سیستم ۳۰ خطی الکترومکانیکی بِرد راه اندازی کرد که این سرویس تا ۱۱ سپتامبر ۱۹۳۵ ادامه یافت. در دوم نوامبر ۱۹۳۶، بی‌بی‌سی پخش برنامه‌ها را با یک سرویس سیستم دوگانه آغاز کرد. این سیستم چیزی بین استاندارد ۴۰۵ خطی «مارکونی- اپی» و استاندارد ۲۴۰ خطی بِرد بود و با پخش برنامه از «الکساندراپلس» در لندن، شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی را به نخستین سرویس تلویزیونی منظم با وضوح بالا در جهان مبدل کرد. دولت بریتانیا باتوجه به پیشنهاد کمیته ویژه مشاوره، تصمیم گرفت به سیستم «مارکونی- رامی» توجه بیشتری نشان داده و سیستم بِرد را در فوریه ۱۹۳۷ منحل کرد. شبکه‌های تلویزیونی در لندن از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹ به طور متوسط روزانه چهار ساعت برنامه پخش کردند که ۱۲ تا ۱۵ هزار گیرنده آنها را دریافت می‌کردند. برخی دستگاه‌های تلویزیونی در رستوران‌ها و قهوه خانه‌ها برای مشاهده مسابقات ورزشی بعضی اوقات ۱۰۰ بیننده داشتند. آغاز جنگ جهانی دوم موجب تعطیلی در پخش برنامه‌های بی‌بی‌سی در اول سپتامبر ۱۹۳۹ و آغاز مجدد آن از «الکساندرا پلس» در ۷ ژوئن ۱۹۴۶ شد. نخستین برنامه زنده از قاره اروپا در ۲۷ اوت ۱۹۵۰ پخش شد. نخستین برنامه زنده بریتانیا در ۲۳ ژوئیه ۱۹۶۲ به وسیله ماهواره «تل استار» از آمریکا پخش شد.

اتحاد جماهیر شوری

اتحاد جماهیر شوری در ۳۱ اکتبر ۱۹۳۱ پخش برنامه تلویزیونی را با پخش آزمایشی برنامه الکترومکانیکی با ۳۰ خط را در مسکو آغاز کرد و نخستین تلویزیون را در سال ۱۹۳۲ به طور تجاری تولید کرد. نخستین برنامه تلویزیونی آزمایشی الکترونیکی با استفاده از تجهیزات تولیدی و نصب شده بوسیله RCA در ۹ مارس ۱۹۳۷ در مسکو پخش شد. پخش منظم برنامه در ۳۱ دسامبر ۱۹۳۱ در این کشور آغاز شد.

پیشرفت‌های بعدی

نخستین پخش منظم برنامه در کانادا در سال ۱۹۵۲ با احداث دو ایستگاه تلویزیونی آغاز شد. CBS دو ایستگاه یکی در ۶ سپتامبر در مونترال، کبک و دیگری را دو روز بعد در تورنتو، اونتاریو راه اندازی کرد.

نوآوری‌های فنی

نخستین برنامه تلویزیونی زنده فرا قاره‌ای در سان فرانسیسکو، کالیفرنیا در چهارم سپتامبر ۱۹۵۱ از کنفرانس معاهده صلح ژاپن پخش شد. در سال ۱۹۵۸، CBC بزرگترین شبکه تلویزیونی جهان را از سیدنی، نوا اسکاتیا به ویکتوریا، انگلیس- کلمبا تکمیل کرده نخستین پخش زنده مدام از اخبار فوری در جهان به وسیله CBC در طول حادثه معدن «اسپرینگ میل» در ۲۳ اکتبر ۱۹۵۸ صورت گرفت. تنظیم برنامه‌ها در ایستگاه‌های تلویزیونی صورت گرفت (برخی اوقات شبکه نامیده می‌شود). در ابتدا راه‌های زمینی راه‌های پخش برنامه‌های تلویزیونی بودند؛ زیرا قوانین دولت عادی و پهنای باند محدود بود. در آمریکا کمیسیون ارتباطات فدرال در سال ۱۹۴۱ به ایستگاه‌های تلویزیونی اجازه پخش تبلیغات را داد، ولی لزوم اخذ مجوز را تعهد به خدمات عمومی تعیین کرد. انگلیس بالعکس یک روش متفاوت را انتخاب کرد و هزینه‌ای را برای ارائه مجوز برای صاحبان شبکه تلویزیونی تعیین کرد تا از آن برای تامین بودجه مورد نیاز شبکه BBC به عنوان یک شبکه دولتی استفاده کند. توسعه در بخش تلگراف و ماهواره به معنای پخش برنامه در دهه ۷۰ موجب شد تا تجار به سوی سرمایه گذاری در زمینه ایجاد شبکه‌ها روی آورند و موجب افزایش تعداد شبکه‌های تلویزیونی نظیر HBO و SKY شوند.

برداشت کلی

هر کشور در جهان اکنون عملاً حداقل یک شبکه تلویزیونی را راه اندازی کرده‌است. صنعت تلویزیون اکنون در تمام جهان رشد داشته و موجب شده تا هر کشور فرهنگ و روابط اجتماعی خود را با یکدیگر تبادل کنند.

دستگاه‌های تلویزیونی

در دوره تلویزیون‌های الکترود مکانیکی، دستگاه‌های تلویزیون ساخته شده با مجوز تجاری از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۳۴ در بریتانیا، آمریکا و روسیه به فروش رفتند. نخستین تلویزیون در سال ۱۹۲۸ به وسیله بِرد در بریتانیا و آمریکا به فروش رفت که در آن زمان تلویزیون‌ها، رادیویی حاوی یک لامپ نئون در پشت دیسک مکانیک با سوراخ‌های مارپیچی بود که تصاویری قرمز در اندازه کوچک تولید می‌کرد که به وسیله یک شیشه مغناطیسی این تصویر دو برابر می‌شد. تلویزیون بایرد بدون رادیو هم در دسترس بود. این مدل تلویزیون در سال‌های ۳۳-۱۹۳۰ به عنوان نخستین تلویزیون با تولید بالا، حدود یک هزار دستگاه فروش رفت. نخستین تلویزیون الکترونیکی با مجوز تجاری ساخته شده با لامپ‌های اشعه کاتود در سال ۱۹۳۴ توسط «تلفون کن» در آلمان ساخته شدند و سپس در سال‌های ۱۹۳۴ و ۱۹۳۸ به ترتیب توسط تلویزیون سازان انگلیسی و آمریکایی دنبال شدند. ارزان‌ترین تلویزیون پیش از جنگ جهانی دوم، تنها مدلی بود که در سال ۱۹۳۸ با صفحه ۸ سانتی متری به قیمت ۱۲۵ دلار آمریکا معادل یک هزار و ۷۳۲ در سال ۲۰۰۵ ساخته شد. ارزان‌ترین مدل با صفحه ۳۰ سانتی نیز به قیمت ۴۴۵ دلار (شش هزار و ۲۵۶ دلار در سال ۲۰۰۵) فروخته شد.

به طور تقریبی پیش از جنگ جهانی دوم ۱۹هزار تلویزیون الکترونیکی در بریتانیا و ۱۶۰۰ دستگاه در آلمان ساخته شد. حدود ۸-۷ هزار دستگاه الکترونیکی نیز پیش از ممنوعیت در تولید در آوریل ۱۹۴۲ در آمریکا تولید شد. (تولید مجدداً در آگوست ۱۹۴۵ آغاز شد)

استفاده از تلویزیون در آمریکا پس از جنگ جهانی دوم به واسطه لغو ممنوعیت‌های تولید، پیشرفت‌های فنی مربوط به جنگ، توسعه شبکه‌های تلویزیونی مربوط به جنگ، کاهش قیمت دستگاه‌های تلویزیونی به واسطه رشد تولید، افزایش اوقات فراغت و افزایش درآمد خالص شاغلین رشد چشمگیری یافت. در حالیکه تنها ۵/۰ درصد از خانواده‌ها در آمریکا در سال ۱۹۴۶ تلویزیون داشتند، این تعداد در سال ۱۹۵۴ به ۷/۵۵ درصد و در سال ۱۹۶۲ به ۹۰درصد رسید. در بریتانیا نیز در سال ۱۹۴۷ تنها ۱۵ هزار خانواده تلویزیون داشتند؛ که این تعداد در سال ۱۹۵۲ به یک میلیون و ۴۰۰ هزار و در سال ۱۹۶۸ به ۱۵ میلیون و ۱۰۰ هزار خانواده رسید. برای چندین سال، کشورهای مختلف از استانداردهای فنی متفاوت بهره می‌جستند. فرانسه نسخت استاندارد ۴۴۱ خطی آلمان را اتخاذ کرد؛ اما بعدها آن را به ۸۱۹ خط افزایش داد که بدین ترتیب بهترین تعریف را از یک سیستم تلویزیونی و تقریباً سیستمی با دو برابر نور دهی سیستم ۴۰۵ خطی بریتانیا ارائه کرد. با این وجود این اقدام بدون هزینه نبود؛ چرا که دوربین‌ها باید میزان پیکسل را چهار برابر تولید کند و بنابراین پهنای باند را چهار برابر کند و در نتیجه حساسیت آن به همان میزان کاهش می‌یابد. فرانسه نیز همانند سیستم CCIR اروپا به سیستمی با ۶۲۵ خط روی آورد. در نهایت کل اروپا به استاندارد سیستم PAL با ۶۲۵ خط متصل شدند که دنباله نمونه آلمان بود. در همین اثنا در آمریکایی شمالی NTSC با ۵۲۵ خط از سال ۱۹۴۱ ثابت ماند.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۵۵
بیژن چوبینه

قدیمی ترین مدرسه آموزش سینما در جهان

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۰ ب.ظ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۰
بیژن چوبینه

آیا بازیگری را از نگاه استانیسلاوسکی می شناسید؟

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۷ ق.ظ

   کنستانتین سرگئی استانیسلاوسکی (۱۷ ژانویه ۱۸۶۳ - ۷ اوت ۱۹۳۸) بازیگر و مدیر تئاتر روس بود. گرچه دستاوردهای او به عنوان بازیگر و کارگردان بزرگ بوده ولی مهمترین سهم او به خاطر پرتوی است که بر فنون بازیگری افکنده‌است. بازیگری سیستم که او مبدع آنست بر اساس توجه به تمرین خوب به مقتضای نیاز طبایع و ملیتهای مختلف تحول یافته‌است.

بدن بازیگر- بیان بازیگر - حس بازیگر- ذهن و فکر بازیگر- تخیل بازیگر- بازیگری طبیعی و...

لازم نیست کارگردان، بازیگر تحلیل یازیگری از نگاه کنستانتین استانیسلاوسکیخوبی باشد، امّا داشتن سابقه بازیگری، وی را در انجام وظیفه کارگردانی کمک خواهد کرد. یک کارگردان، با دانش بازیگری خود، می‌تواند حرکات و رفتار بازیگران و انگیزه آن‌ها را درک کند و به رابطه کارگردانی- بازیگری قوی‌تری برسد. وقتی کارگردان، دقیق و درست به هدایت بازیگر بپردازد و بازیگران نیز راهنمایی‌های کارگردان را به‌درستی اجرا کنند، تولید اثر، روال سریع و منطقی خود را طی کرده و اجرا، منسجم و رضایت‌بخش خواهد بود. امّا چنان‌چه کارگردان و بازیگر، در نقطه مقابل هم قرار گیرند و اهداف متفاوتی را دنبال کنند، روند تولید اثر، کُند و طاقت‌فرسا می‌گردد و نمایش تولید شده نیز، رضایت مخاطب و گروه اجرایی را در پی نخواهد داشت. هرچه کارگردان، بیشتر درخصوص فضای کار، متن و بازیگران خود بداند، تسلط بیشتری به‌کار خواهد داشت و اثر تازه‌تر و مطلوب‌تری ارائه خواهد کرد.

 

در این بخش، به چهار تکنیک اصلی بازیگری خواهیم پرداخت که عبارتند از: 1) روش استانیسلاوسکی؛ 2) تجزیه و تحلیل شیوه‌های بازی در نمایش کودک و نوجوان؛ 3) شش اصل طلایی بازی سیبرنتیکی؛ 4) روش‌های شخصیت پردازی. این فنون، اگرچه با هم متفاوت‌اند امّا هدف یکسانی را دنبال می‌کنند. آن‌ها بازیگر را قادر می‌سازند تا یک بازی نو، خلّاقانه و جذّاب را روی صحنه ارائه دهد. مسئولیت کارگردان در این بخش، سرمایه‌گذاری روی یکایک بازیگران است. وی باید روی سه مؤلفه اساسی کار کند: بدن، بیان و ذهن بازیگر

 

بدن بازیگر

هر بازیگری باید قادر به انجام برخی حرکات پایه مانند: راه رفتن، چرخیدن، زانو ‌زدن، خم شدن، ایستادن و دویدن، باشد. اما بازیگر نمایش کودک و نوجوان باید علاوه‌بر حرکات فوق، بتواند کار‌هایی مثل: پریدن، حمل بازیگر دیگر، راه رفتن روی دست و مانند آن‌را نیز انجام دهد. اجرای یک نمایش درحقیقت، تبدیل متن نوشته شده به عمل و رفتار است. پس نمایش یعنی حرکت. بنابراین، حرکت بازیگران، در درجه اوّل اهمیّت قرار دارد؛ تا جایی که می‌توان گفت: حرکات بازیگران، حتّی از گفتارشان تأثیرگذار‌تر است.

مشکل اصلی اکثر بازیگران نوجوان این است که اغلب به‌طور مشخّص و هدفمندی، برای آماده‌سازی بدن، آموزش ندیده‌اند. آن‌ها زمان زیادی را به تحلیل متن نمایش، حفظ کردن گفتارها و شخصیت‌پردازی اختصاص می‌دهند و از کار روی حرکات، رفتار و تصویر‌هایی که می‌توانند با بدن خود روی صحنه بسازند، غافل می‌مانند. همین مسئله باعث می‌شود گاهی برخی از عوامل اجرایی مانند لباس و تن‌پوش، علی‌رغم صرف هزینه زیاد، کارایی لازم را نداشته و حق مطلب را ادا نکنند؛ چرا که لباس زیبا و نمایشی، در بدن بدشکل و نامناسب، جلوه‌ی بدی پیدا خواهدکرد؛ و حتّی ممکن است نتیجه عکس بدهد. بازیگر نمایش کودک و نوجوان باید بدن مناسبی داشته و همه حرکات وی، کنترل شده باشد. هرچه بیشتر روی بدن خود تمرکز کرده و آن‌را آماده سازید، ظرفیّت بیشتری برای ایفای نقش‌های متفاوت کسب می‌کنید. با تمرینات مناسب بدن، می‌توانید وسایل صحنه را به‌راحتی جابه‌جا کنید، حرکاتی روان و قابل باور انجام دهید و رفتارهای کوچک و جزیی خود را نیز با ظرافت بیشتری اجرا نمایید. همان‌طور که برای اجرای یک کنسرت موفّق، باید تمام سازها کوک شده باشند، برای اجرای یک نمایش موفّق نیز باید همه بازیگران، بدن کوک و آماده داشته باشند. بدن آماده و مناسب، علاوه‌بر افزایش توان فیزیکی بازیگر، اعتماد به نفس وی را نیز افزایش می‌دهد.

 

بیان بازیگر

دو اصل اساسی برای بیان، تولید صدا و شکل‌دادن به آن می‌باشد. صدای خوب باید روان، دلنشین و بدون خش باشد. بیان خوب باید دارای ضرب‌آهنگ مناسب بوده و راحت و بدون استرس ادا گردد. هنگام صحبت کردن، نبایست دم و بازدم، احساس شود و در نهایت این‌که، صدا باید راحت شنیده شود و باعث آزار شنونده نگردد.

شکل‌دهی به صدا یا صدا‌سازی، از هماهنگی حرکات لب، زبان و دندان‌ها حاصل می‌شود. اگر یکایک حروف، به‌شکل سلیس و روان بیان شود، جملات نیز به روانی و رسایی ادا می‌گردد.

 

عناصر بیان

صدا، از نُه عنصر متمایز تشکیل شده است. کارگردان باید با درنظر گرفتن این عناصر نُه‌گانه، به صدای بازیگر خود گوش داده و از او بخواهد، به بهترین نحو از صدای خود استفاده کند. موارد زیر در تشخیص مشکلات بیان، به شما کمک خواهد کرد.

عنصر

تعریف

1. اوج صدا                                                    

ارتفاع صدا، بالاترین شدت صدا

2. آهنگ کلام

بالا و پایین آوردن صدا

3. برد صدا

فاصله بین پایین‌ترین حدّ صدا و اوج آن

4. تن صدا

کیفیّت صدا، شامل زنگ و طنین صدا

5. طرز بیان

تلفظ واضح حروف و کلمات

6. ضرب‌آهنگ

جریان، سرعت و روانی کلام، شامل تأکیدگذاری، مکث، اوج و فرودها

7. لهجه

روش بیان لغات، روش خاصی که با آن لغات تلفظ می‌شود

8. حرارت و انرژی بیان

قدرت و تأثیر احساسات درونی بر روی بیان

9. رسایی

قدرت پرتاب و انتقال کلمات

 

مشکلات مربوط به بیان

کارگردان، همواره بازیگری را انتخاب می‌کند که صدایی رسا، شفاف و مناسب داشته باشد. مشکلات اساسی در بیان بازیگر نمایش نوجوان، عموماً به چهار مورد زیر مربوط می‌شود: 1) رسایی صدا، 2) طرز بیان، 3) برد صدا، 4) لهجه.

1- رسایی صدا      اکثر بازیگران تازه‌کار نمی‌توانند با صدای رسا صحبت کنند. آن‌ها تصوّر می‌کنند فقط باید فریاد بزنند تا تماشاگر صدای آن‌ها را بشنود. فریاد زدن، هم به حنجره بازیگر آسیب می‌رساند و هم مخاطب را اذّیت می‌کند. بازیگر باید زیر نظر یک مربی بیان مجرّب، یاد بگیرد که همزمان با تنفس طبیعی خود، گفتارهایش را بیان کند.

2- طرز بیان      اغلب بازیگران نمایش نوجوان، روی شیوه‌ی بیان خود تمرکز نمی‌کنند. گاهی مخاطب اصلاً متوجّه گفتارهای بازیگر نمی‌شود. بازیگر با تمرین طرز بیان، می‌تواند به‌شیوه بیان مناسب دست یابد.

3- برد صدا      بازیگران معمولاً به صدای خود گوش نمی‌دهند و آن‌را تجزیه و تحلیل نمی‌کنند. مخاطب، صداهای کم‌عمق و ضعیف و یکنواخت را دوست ندارد و از آن خسته می‌شود. مخاطب کودک و نوجوان معمولاً به صدا و نحوه‌ی بیان بازیگر دقّت می‌کند. بازیگران می‌توانند به صدای هم گوش داده و مشکلات بیان یک‌دیگر را برطرف کنند. همچنین می‌توانند صدای خود را ضبط کرده و آن‌را گوش بدهند تا مشکلات بیان خود را تشخیص داده و جهت بهبود آن اقدام کنند.

4- لهجه      همان‌طور که محدودیت‌های فیزیکی بازیگر، مانع از ایفای نقش‌های متفاوت می‌شود، داشتن لهجه‌ی خاص نیز مانع بازی در نقش‌های مختلف و متنوّع می‌گردد. چنان‌چه بازیگران شما لهجه‌ی خاصی دارند، روی بیان آن‌ها کار کنید تا با تمرینات مناسب، لهجه‌ی آنان کمرنگ‌تر شود. بازیگر موفّق کسی است که فقط در مواقع لازم از لهجه‌ی خاص خود استفاده کند.

 

ذهن و فکر بازیگر:

تمرینات بدنی و فن بیان برای بازیگر، اهمیّت فوق‌العاده‌ای داشته و از بخش‌های اساسی آموزش بازیگری ‌است. امّا از آن‌جا که بدن و بیان، تنها جنبه‌ی ظاهری بازیگری محسوب می‌شود، باید توجّه داشت که جنبه‌ی درونی، یعنی ارائه احساسات و عواطف و لایه‌های درونی شخصیت نیز جایگاه ویژه‌ای در بازیگری نمایش دارد. اگر بازیگر دارای صدای فوق‌العاده یا بدن آماده‌ای باشد، امّا روش بازیگری مشخّصی نداشته باشد، نمی‌تواند آن صدا و بدن مناسب را به خدمت بگیرد. یکی از مهمّترین روش‌های مشخّص بازیگری، برای اوّلین‌بار توسط «کنستانتین استانیسلاوسکی» کارگردان روسی اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی ارائه شد.

 

درک قاعده‌

تا قبل از دهه 1880 میلادی، بازیگری، ریختاری سطحی و تجمّلاتی داشت. روی صحنه همه‌چیز اغراق شده و خیلی بزرگ‌تر از حدّ طبیعی نمایش داده می‌شد. این شیوه‌ نامشخّص بازیگری، برای سالیان سال در کشورهای مختلف رایج بود و همگان، بازیگری نمایش را با همین ساختار اغراق شده می‌شناختند.

«استانیسلاوسکی» این وضعیت را عوض کرد. او تئاتری را ترسیم کرد که در آن، زندگی واقعی مردم به تصویر کشیده می‌شد و بازیگران اجازه نداشتند غلو شده و خارج از حدّ طبیعی بازی کنند. عنصر چشم‌گیر روش «استانیسلاوسکی» این است که چنین روشی، یک قاعده‌ تصادفی نیست بلکه یک سازوکار منظّم و حساب شده است. او شرایطی فراهم می‌کرد تا بازیگران به خلق دوباره‌ی زندگی واقعی انسان‌ها بپردازند.

وقتی شما در مقابل جمعی صحبت می‌کنید، لابد خودتان متوجّه شده‌اید که شیوه‌ی حرف زدن و رفتارتان به‌طور ناخودآگاه از صحبت کردن و رفتار عادی شما متفاوت است. گاهی سرتان به‌خارش می‌افتد امّا ترجیح می‌دهید آن‌را تحمّل کنید، چون مردم شما را نگاه می‌کنند و شما فکر می‌کنید شاید درست نباشد که در مقابل آن‌ها رفتار طبیعی و همیشگی خود را انجام دهید. «استانیسلاوسکی» این عادت ناخودآگاه مردم را می‌دانست. او سعی کرد به بازیگران یاد بدهد که در مقابل تماشاگران ‌راحت باشند و کاملاً طبیعی بازی کنند. «استانیسلاوسکی»، همچنین پدیده تحریک احساسات انسانی را نیز ملاحظه و بررسی کرد. بازیگر، روی صحنه بدون هیچ دلیل واقعی، می‌خندید و گریه می‌کرد. این اشک‌ها از کجا می‌آمد؟ یک شب «استانیسلاوسکی»، با تحریک احساسات بازیگران، کاری کرد که آن‌ها به‌شدت شروع به گریه کردند. او می‌خواست احساسات بازیگران، به‌طور کامل تخلیه شود و برای اجرای بعدی دیگر دلیلی برای گریه نداشته باشند. امّا در اجرای بعدی متوجّه شد، احساسات هرزمان که تحریک شوند خود را بروز می‌دهند. «استانیسلاوسکی»، به‌دنبال روشی برای راه یافتن به دنیای عاطفی و احساسی بازیگر بود. او درپی شیوه‌ی روش‌مندی بود که بازیگران بتوانند با بکارگیری آن، دائماً احساسات خود را تحریک کرده و یک بازی طبیعی ارائه دهند. «استانیسلاوسکی» در تمام طول عمر خود به‌دنبال این روش بود، آن‌را کشف کرد و «روش کنش‌های فیزیکی» نامید.

روش کنش‌های فیزیکی «استانیسلاوسکی»، بر ارتباط بین رفتار‌های روانی و جسمی انسان استوار است. انسان‌ها گاهی با عجله سر کارشان می‌روند چون دلیل خاصی برای انجام آن کار دارند؛ به‌طور مثال دیرشان شده است. آن‌ها گاهی خم می‌شوند و با دقّت به صدای گام‌هایی که از پشت در عبور می‌کنند، گوش می‌دهند، چون به‌طور مثال تنها هستند و ممکن است ترسیده باشند. بچّه‌ها نیز به دلایل خاصی، گاهی اوقات تلخی می‌کنند. دلیل آن شاید این باشد که دیگران به آن‌ها کم توجّهی کرده‌اند. تمام کنش‌های فیزیکی و طبیعی انسان، دلایل و انگیزه‌های خاصی دارد. «استانیسلاوسکی» می‌دانست تنها راهی که به‌وسیله‌ی آن بازیگر می‌تواند روی صحنه، با احساسات واقعی و طبیعی بازی کند، کشف انگیزه‌های روانی رفتار انسانی و انجام کنش‌های فیزیکی طبیعی و صادقانه است.

بنابراین، بازیگری از نظر «استانیسلاوسکی» رفتار طبیعی، متناسب با لحظه به‌لحظه نمایش، و زندگی حقیقی در یک شرایط تخیّلی است.

 

تعریف بازیگری

از دیدگاه استانیسلاوسکی

رفتار طبیعی   همان‌طور که پیشتر گفته شد، نمایش بیش از هر چیز حرکت است تا بیان لغات. نمایشنامه‌نویسان، معمولاً درباره شخصیت‌های جذّابی که در شرایط خاص و جالبی گرفتار شده‌اند, می‌نویسند. فرض کنید در قسمتی از یک نمایش، چنین گفتاری آمده است: «پسر، چرا داری گریه می‌کنی؟» این گفتار را می‌توان با حرکات بدنی مختلف بیان کرد. ممکن است یک بازیگر، عمیقاً به فکر فرو رود و جمله را بیان نماید. بازیگر دیگری هم ممکن است جمله را با خشونت بیان کند و منتظر پاسخ فوری باشد. به‌هرحال، هر دوی این رفتار، طبق تعریف «استانیسلاوسکی» یک حرکت است؛ یک رفتار طبیعی. مهمّ این است که تمام رفتار و حرکات بازیگر، برآمده از طبیعت انسان باشد. بازیگر باید قبل از تصمیم‌گیری برای انجام هر حرکت فیزیکی یا بیان هر گفتار، حال و هوای حاکم بر آن رفتار و گفتار را کشف کند.

لحظه به لحظه      بازیگر باید راز هر لحظه از نمایش را کشف کند و با بیان هر گفتاری روی صحنه، لحظه‌ای ماندگار بسازد. به بیان دیگر، هر گفتار و حرکت وی باید به گونه‌ای باشد که به بازیگر مقابل، انگیزه‌ای برای واکنش بدهد. بازیگران وکارگردانان، معمولاً طی جلسات تمرین نمایش، تک‌تک لحظه‌های آن‌را کشف کرده، تثبیت نموده و با اطمینان به یکدیگر، در تمامی اجراها، همه‌ی آن لحظه‌ها را درست و به‌جا، اجرا می‌کنند. امّا از آن‌جایی‌‌که تئاتر یک هنر زنده است و در لحظه خلق می‌شود، به‌هرحال هر اجرایی با اجرای دیگر، اندکی تفاوت دارد. توجّه به لحظه به‌لحظه اجرا، بسیار جذّاب و جالب است چرا که بازیگران همه‌ی تلاش خود را می‌کنند تا نمایش در تمامی لحظات، تازه و زنده بماند.

زندگی حقیقی      اگر تماشاگر، عمیقاً تحت تأثیر بازی یک بازیگر قرار می‌گیرد، به این خاطر است که بازیگر، به حقیقتِ درون خود و همچنین، حقیقتِ درون مخاطب، دست یافته ‌است. درصورت برقراری ارتباط درست میان مخاطب و گروه اجرایی، مخاطب، همواره به رفتار‌های بازیگر پاسخ می‌دهد؛ چرا که با وی همذات‌پنداری می‌کند. مخاطب نوجوان، بازیگری را که به حقیقت بازی دست نیافته و تصنعی کار می‌کند، پس می‌زند. مخاطب کودک نیز کسل شده و به‌سرعت ارتباط خود را با بازیگر قطع می‌کند. «استانیسلاوسکی» معتقد است، بازیگر می‌تواند با حرکات و رفتارهای فیزیکی و بیرونی، به حقیقت و ایمان درونی دست یابد و مخاطب را با خود همراه کند.

شرایط تخیّلی      شرایط تخیّلی، همان شرایط حاکم بر نمایش است. به‌طور مثال حتّی مخاطب کودک هم می‌داند که در سالن تئاتر نشسته و برای تماشای نمایش آمده است. امّا داستان نمایش را باور می‌کند، شخصیت‌ها و زمان و مکان نمایش را می‌پذیرد و با آن‌ها همراه می‌شود. کارگردان، بازیگران، طرّاحان صحنه و لباس و نور و تمامی عوامل اجرایی، دست به‌دست هم داده و برای خلق بهترین و قابل‌باورترین شرایط تخیّلی، می‌کوشند.

 

ارتباط قاعده‌ استانیسلاوسکی با بازیگری در نمایش کودک و نوجوان

شیوه بازی باید خاص و بدیع باشد تا نظر همگان را جذب کند. بازیگری فقط بیان گفتارها نیست، بلکه انجام کنش و واکنش در طول نمایش است. ساختار نمایشنامهای نوجوان، عموماً نسبت به نمایشنامه‌های بزرگسال، ضعیف‌تر هستند و شخصیت‌پردازی حساب‌شده‌ای نیز ندارند، بنابراین، بازیگر نمایش کودک و نوجوان باید بازیگری خاص و قدر باشد تا ضعف نمایشنامه را تا حدّی جبران کند. در قاعده‌ «استانیسلاوسکی»، بازیگر باید به‌دنبال کارهای خاص و قابل توجّه برای اجرا باشد. یافتن شیوه‌های مختلف بیان و هماهنگی بدن و بیان، همان روش خاصی است که «استانیسلاوسکی» روی آن تأکید دارد.

 

چهار عنصر بازیگری طبیعی

در این قسمت، به بحث پیرامون چهار عنصر بازیگری در روش «استانیسلاوسکی» می‌پردازیم. این چهار مورد، قابل اجراترین و عملی‌ترین عناصر برای بازیگری نمایش کودکان و نوجوانان هستند.

1- شرایط حاکم بر نمایش      شرایط اجرایی که نویسنده در نمایشنامه پیش‌بینی کرده است، چهارچوب خارجی نمایش را تشکیل می‌دهد. این شرایط عبارت‌اند از: پلات (نقشه کلی)، شخصیت‌‌ها، ایده اصلی، زمان و مکان نمایش. درواقع همین شرایط است که مشخّص‌کننده بسیاری از کنش‌های فیزیکی بازیگران می‌باشد.

2- اگرِ جادویی   «اگر پادشاه جنگل بودم! نه پرنس، نه ملکه، نه دوک، فقط پادشاه؛ ردای پادشاهی‌ام از جنس ساتن بود، نه از کتان و نه از چیت!» آوازِ «اگرِ جادویی» را «هاربرگ»[4] برای نمایش «جادوگر شهر اُز» نوشت. شخصیت‌ مورد نظر، یک شیر ترسو بود که با خود می‌اندیشید اگر شاه جنگل بود چه می‌کرد: «می‌غریدم و به همه دستور می‌دادم.» هیچ بازیگری نمی‌تواند تصوّر کند که یک شیر، ترسو باشد. امّا می‌تواند این باور را بسازد. او باید خودش را در این شرایط خیالی تصوّر کند. و به این فکر کند که چه‌کار می‌کرد اگر...؟ به‌طور مثال از خود بپرسد اگر می‌خواستم «پیتر پن» به من پرواز کردن را یاد بدهد، چه‌کار می‌کردم؟! این اگرِ جادویی کمک می‌کند تا ایده‌های بازیگر و تفکرات نویسنده، به کار‌های قابل اجرا تبدیل شده و روی صحنه عملی شوند.

3- تخیّل و معنای پنهان      همان‌طور که قبلاً اشاره کردیم، صدها روش برای بیان یک گفتار وجود دارد. درحقیقت، معنای واقعی یک گفتار، درون آن پنهان است و بازیگر با بازی، بیان و بدن خود، این معنای پنهان را به مخاطب منتقل می‌کند. به‌خاطر داشته باشید که حرکات بدن و نوع بیان شما، گفتار نمایش را تفسیر می‌کند.

4- فراخوانی تجربیات حسّی درونی      بازیگر، همواره هنگام ایفای نقش، به‌نوعی خودش را بازی می‌کند، چرا که او در طول تمرینات، درون خود کندوکاو کرده و تجربیات حسی‌اش را فرا خوانده و به‌کار می‌گیرد. در قاعده‌ «استانیسلاوسکی»، بازیگر باید به حافظه خود رجوع کند و به‌دنبال تجربیات و احساساتی هماهنگ با شرایط حاکم بر نمایش و نقش مورد نظر بگردد. او لازم نیست عین تجربه‌ی شخصیت‌ مورد نظر را داشته باشد، بلکه تجربیاتی مشابه و تا حدودی مشترک با نقش نیز موثّر است.

 

دریافت درون‌مایه اصلی

تم، ایده یا درون‌مایه اصلی، همان طنابی است که بخش‌های مختلف نمایش را به‌هم وصل می‌کند. هدف اصلی گروه اجرایی، شفاف ساختن ایده‌ی اصلی نویسنده‌ است. بازیگر وظیفه دارد به‌دنبال حرکاتی باشد که بیان‌گر درون‌مایه اصلی باشد. او تمام تلاش خود را می‌کند تا کارهایی انجام دهد که به‌طور منطقی با ایده‌ی اصلی کار هماهنگ باشد.

وقتی بازیگر روی نقش خود کار می‌کند، دائماً به این می‌اندیشد که شخصیت مورد نظر، در هر لحظه چه‌کار می‌کند و هدف وی از انجام آن کار چیست؟

 

آن‌چه کارگردان باید درباره شیوه اجرا بداند

در جلسات تمرین نمایش، بازیگران باید شیوه‌ تمرین خود را مشخّص کرده و طبق برنامه پیش بروند. آنان در درجه‌ی اوّل باید روی نحوه گفتارها و تثبیت میزان‌سن‌ها کار کنند. سپس می‌بایست روی موارد عمیق‌تری مثل، فراخوانی تجربیات حسّی و کشف معنای پنهان گفتارها، تمرکز نمایند. در مورد نقش‌های غیرواقعی، تمرکز بازیگر باید بیشتر روی شکل خارجی بازی باشد تا جنبه‌ی درونی آن.

بازیگر، هرقدر نسبت به خود، شناخت عمیق‌تری داشته باشد، می‌تواند از امکانات وجودی‌اش، بیشترین بهره را ببرد. چنین بازیگری می‌تواند دارای صدای محکم و رسا، بیان خوب، ضرب‌آهنگ مناسب، بدن آماده و فعّال و همچنین قدرت تمرکز بالا باشد. این‌که فقط خودِ بازیگر احساس کند به نقش مورد نظر رسیده و حس لازم را دارد، کافی نیست. او باید چنین احساسی را به عمل درآورد و کاری کند که مخاطب، حس او را ببیند. باید به معنای واقعی کلمه، بازی کند و به حس خود، جنبه‌ی دیداری بخشیده و به مخاطب نشان دهد.

 

چه‌کاری نباید انجام دهیم

اگر شیوه‌ مشخّصی برای کار پیدا نکنیم، نمایش از این دو نوع خارج نیست: 1) اجرای کُند و کسل‌کننده 2) اجرای پرشتاب و به ظاهر موفّق

اجرای کند و کسل‌کننده در یکی از اجراهای اخیر نمایش «آلیس در سرزمین عجایب» کاملاً مشخّص بود که نمایش، شیوه‌ نمایشی خاصی نداشت و شیوه اجرایی روشن و گیرایی را دنبال نمی‌کرد. اکثر بازیگران، آرام حرف می‌زدند و کند حرکت می‌کردند. بدتر از همه این‌که بازیگر نقش «آلیس» بسیار یکنواخت بازی می‌کرد و در همه لحظات نمایش، محزون و غمگین بود. به‌هرحال این «آلیس» با آن «آلیس» که در ذهن مخاطب بود تفاوت داشت و این تفاوت، به‌هیچ‌وجه مثبت نبود چرا که کار، شیوه و سبک درستی را دنبال نمی‌کرد. بنابراین، مخاطبان کسل شده بودند و دوست داشتند سالن را ترک کنند.

چرا این اتّفاق می‌افتد؟ این نمایش، توسط تعدادی هنرجوی نمایش تولید شده بود و بازیگران آن، تا حدّی سرکش و مغرور بودند؛ امّا علّت اصلی عدم موفّقیّت اجرا، نداشتن دانش کافی در زمینه بازیگری و عدم آشنایی آن‌ها با سبک و سیاق کار بود. کاملاً مشخّص بود که آن‌ها به جنبه‌های اجرایی متن فکر نکرده بودند.

اما شاید دلیل دیگر این شکست اجرایی، غرور بازیگران بود. آن‌ها گمان می‌کردند تمام واقعیّت نمایش، همان است که آن‌ها دریافت کرده‌اند. برای آنان تنها همین بازی در نمایش مهمّ بود؛ درصورتی که این اندیشه‌ی غلط، فقط و فقط مربوط به انسان‌های مغرور است. آن‌ها باچنین تصوّر غلطی، درواقع همان اندیشه‌ها و روش‌های شناخته شده‌شان را بدون هیچ بازنگری و واکاوی جدید، بی کم‌وکاست به‌کار می‌گرفتند. در صورتی که بازیگر باید غرور خود را بشکند و دنیای واقعی نمایش را کندوکاو نماید. او باید بداند که دنیای نمایش، همان دنیای بیرونی و شناخته شده وی نیست. چه‌بسا دنیای نمایش، بسیار بزرگ‌تر از دنیای واقعی که ما می‌شناسیم باشد.

بهترین راهکار چیست؟ چنین بازیگرانی که به درک درستی از روش استانیسلاوسکی نرسیده‌اند، می‌بایست در گام بعدی، تکنیک کار با شیوه‌ مشخّص را پیش بگیرند. بازیگران باید از تقلید و تکرار اجتناب کنند. اهمیّت سبک در کار را درک کرده و بدانند، هسته اصلی تولید نمایش داشتن شیوه درست اجرایی است.

اجرای سریع و به‌ظاهر موفّق از دیگر انواع معمول نمایش‌های بدون شیوه‌، نمایش‌هایی است که مانند نوع بالا، کسل‌کننده نیست امّا به‌هرحال، فاقد ارزش هنری بوده و فقط از جذّابیّت ظاهری برخوردارند. بازیگران این‌گونه اجراها معمولاً به حرکات غلو شده و فاقد منطق و استدلال مبادرت می‌کنند. آنان از ابتدا تا انتهای نمایش، حرکات سریع و تند انجام می‌دهند و بی‌جهت، مدام لبخند می‌زنند. مخاطبان این‌گونه آثار، معمولاً واکنش بدی نشان نمی‌دهند و همین امر باعث می‌شود تا بازیگر به دام بیافتد و تصوّر کند که شیوه کارش درست است. در صورتی که صاحب‌نظران، چنین اجرایی را اصلاً نمایش و بازیگری نمی‌دانند.

چرا چنین اتّفاقی می‌افتد؟ اکثر بازیگرانی که به چنین اجرا‌هایی می‌رسند، به غلط می‌اندیشند که کار کودک و نوجوان یعنی خنده و شادی مدام. آن‌ها دست به هر کاری می‌زنند تا مخاطب را بخندانند. حتّی از داستان‌های قدیمی و عامیانه نیز همین برداشت را دارند. این بازیگران، با چنین تصوّر غلطی پیش می‌روند و تا جایی که مخاطب می‌خندد، نمایش را کش می‌دهند.

بهترین راهکار چیست؟ در این‌گونه نمایش‌ها، بازیگران به تفاوت دنیای نمایشی با دنیای بیرون آگاهند امّا باید درست هدایت شوند و طبیعت دنیای نمایش را تجزیه و تحلیل کنند. کارگردان باید به بازیگر کمک کند تا به تصویری درست از دنیای نمایش برسد.

شما باید بازیگری تربیت کنید که بتواند شیوه‌ها و سبک‌های اجرایی را بشناسد. برای بازی در نمایش‌های کودک و نوجوان با شیوه مشخّص، بازیگر باید علاوه‌بر شناخت شیوه‌های اجرا، این شیوه‌ها را به‌درستی تجزیه و تحلیل کرده و بر آن مسلط شود.

 

دیدگاهی برای بازیگری

بازیگر، با آگاهی کلی از شیوه‌های مختلف بازیگری، می‌تواند با انتخاب یکی از دو دیدگاه اصلی «درون به‌بیرون»، یا «بیرون به‌درون»، به ایفای نقش بپردازد. این دو دیدگاه، نتیجه‌ی دو فلسفه‌ی مختلف و دو نوع روش آموزش بازیگری متفاوت است. بازیگرانِ معتقد به دیدگاه «درون به‌بیرون»، ابتدا زندگی درونی شخصیت را کشف می‌کنند و سپس این درونیّات را با رفتارهای بیرونی نشان می‌دهند. از طرف دیگر، بازیگران معتقد به روش «بیرون به‌درون»، ابتدا به شکل ظاهری شخصیت مثل شیوه راه رفتن یا حرف زدن وی توجّه می‌کنند. این ویژگی‌های ظاهری و بیرونی، بازیگر را به ویژگی‌های درونی شخصیت‌ نزدیک می‌کند. تاکنون، تکنیک‌های مختلفی برای مهارت در هر یک از این روش‌های بازیگری ارائه شده است.

برخی بازیگران فقط براساس یکی از این دیدگاه‌های فوق عمل می‌کنند؛ یعنی یا برون‌گرا هستند یا درون‌گرا. امّا برخی دیگر، به هر دو دیدگاه مسلط‌اند. آنان درواقع برای برخی نقش‌ها از دیدگاه «درون به‌بیرون» و برای برخی دیگر از دیدگاه «بیرون به‌درون» استفاده می‌کنند؛ در برخی موارد نیز، ترکیبی از این دو دیدگاه را مورد استفاده قرار می‌دهند. برای مثال ممکن است بازیگری ابتدا از یک روش خاصِ راه رفتن یا حرف زدن برای نقش مورد نظر استفاده کند (بیرونی). سپس به یک ویژگی اخلاقی در نقش برسد (درونی)، و بعد با درنظر گرفتن آن ویژگی اخلاقی به یک خصیصه‌ی ظاهری دیگری دست یابد (بیرونی).

در ادامه، به‌منظور درک بهتر این دو روش، هریک را به‌صورت مجزا شرح می‌دهیم.

 

دیدگاه درون به‌بیرون

برای درک چنین دیدگاهی باید ابتدا اصول بازیگری واقع‌گرانه که توسط «استانیسلاوسکی» و پیروان مکتبش پایه‌گذاری شده را به‌درستی دریافت. شاید به‌ظاهر چنین به‌نظر برسد که این اصول، تامین‌کننده نیازهای مخاطب کودک و نوجوان نیست و یا بازیگران، در بکار‌گیری چنین اصولی با مشکل مواجه شوند. در هر صورت، دیدگاه «درون به‌بیرون» برای تمامی نمایش‌ها کاربرد دارد. بازیگران خوب، همیشه قادرند روش‌‌هایی که ریشه در واقعیّت دارند را برای فنون مختلف نمایشی به‌کار گیرند. درحقیقت آن‌ها می‌توانند با دقّت و تمرکز، تمامی نتایجی که در آموزش و تمرین این اصول فراگرفته‌اند را هنگام تولید نمایش، به‌کار برند. آن‌ها همان روش «استانیسلاوسکی» را به‌شیوه‌ی امروزی مورد استفاده قرار می‌دهند.

یکی از تکنیک‌های «درون به بیرون» شامل اصول سیبرنتیکی است. این تکنیک، روش مشخّصی برای شخصیت‌پردازی ارائه می‌کند. «سیبرنتیک»[8] اصطلاحی است که دانشمندان آن‌را برای توصیف سیستم یا شخصی که با بکارگیری اطّلاعاتی درباره‌ی خود و محیط پیرامونش به اهداف مورد نظر خود می‌رسد، به‌کار می‌برند.

اگرچه در دهه 1940 علم سیبرنتیک را برای تشریح شیوه کار سیستم پیچیده‌ی کامپیوتر به‌کار گرفتند، امّا برای توصیف قاعده‌ رفتار‌‌های انسانی نیز قابل استفاده است. تجزیه و تحلیل سیبرنتیک، بیشتر به آینده متکی می‌باشد تا به گذشته. برای مثال، یک راکت برنامه‌ریزی شده برای سفر به کره ماه را درنظر بگیرید؛ براساس علم سیبرنتیک، راکت، به‌طور مستقیم سمت کره ماه حرکت نمی‌کند، بلکه همان‌طور که در مسیرش پیش می‌رود، اطّلاعات جدیدی از محیط پیرامون خود دریافت کرده و پس از تجزیه و تحلیل آن‌ها به مسیر خود ادامه می‌دهد، تا در نهایت به هدف می‌رسد. این به آن معناست که گاهی در مسیر، شاهد عوامل و موارد غیر‌منتظره و غیرقابل پیش‌بینی بوده است. انسان نیز در زندگی خود تقریباً به همین شکل عمل می‌کند. افراد سیبرنتیکی، معمولاً در طی مسیر زندگی خود، مدام اعمال و رفتارشان را تصحیح می‌کنند. آنان نسبت به بازخوردی که از محیط اطراف دریافت می‌کنند و یا موارد غیر‌منتظره‌ای که بر سر راه آن‌ها قرار می‌گیرد؛ و همچنین با اتّکا بر حواس پنجگانه‌شان، رفتار خود را تغییر می‌دهند.

همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، دیدگاه سیبرنتیک بر تجزیه و تحلیل وضعیّت موجود برای تصمیم‌گیری در آینده متمرکز است. بشر با دیدگاه سیبرنتیک، دائماً به این می‌اندیشد که «چه اتّفاقی خواهد افتاد؟» بازیگر تئاتر نیز با بکار‌گیری این تکنیک می‌تواند به بازی لحظه به‌لحظه برسد و ارتباط قوی‌تری با مخاطب برقرار کند.

 

شش اصل طلایی

 در این قسمت، شش اصل اساسی تحلیل سیبرنتیکی که بازیگران دارای دیدگاه «درون به بیرون» به‌کار می‌گیرد را شرح می‌دهیم:

1- به لحظه‌ی بعد فکر کنید نه لحظه‌ی قبل به‌جای کندوکاو گذشته و جستجوی علّت کاری که انجام دادید، به آینده و یافتن محرک‌هایی برای ادامه کارتان بیاندیشید.

با این دیدگاه، مهترین سؤالی که بازیگر از خود می‌پرسد، «برای چه؟» است، نه «چرا؟» این دو سؤال، در نگاه اوّل معنی یکسانی دارند امّا درک تفاوت آن‌ها، منجر به تغییرات اساسی در اجرای بازیگر می‌شود. «چرا» به گذشته و انگیزه‌های پیشین مربوط می‌شود اما «برای چه» مربوط به آینده است. مثالی از نمایش «آلیس در سرزمین عجایب» این تفاوت را روشن‌تر می‌سازد. «چرا» «آلیس» به ملکه سرخ تعظیم می‌کند؟ چون مادرش به او یاد داده که به بزرگ‌تر از خودش احترام بگذارد. «برای چه» «آلیس» به ملکه سرخ تعظیم می‌کند؟ چون از او سؤالاتی دارد و می‌خواهد با احترام به او، زمینه‌ای فراهم کند تا ملکه، پاسخ سؤالات او را بدهد. «چراها» پیش‌تر ارائه شده‌اند. امّا «برای چه‌ها» همان‌هایی هستند که بازیگر به‌دنبال آن‌هاست. تجزیه و تحلیل نقش با «برای چه‌ها» و «چراها»، بازیگر را به تأمّل و تفکر بیشتری واداشته و متعاقباً او را به کنش‌ها و واکنش‌های موثّرتری می‌رساند.

بازیگر باید با این تفکّر پیش برود که شخصیت‌ او پیوسته تحت تأثیر آینده است. این تفکر به او فرصت می‌دهد تا با تمرکز و دقّت بیشتری انتخاب کند. گذشته، بازیگر را به جلو نمی‌راند بلکه این آینده است که او را سمت پایان نمایش می‌کشد. مثال دیگری از نمایش «آلیس در سرزمین عجایب»، این امر را روشن‌تر می‌سازد. وقتی «آلیس» در مهمّانی، غذاهای تکراری انتخاب می‌کند، یا سرزمین عجایب را با آن‌چه از قبل در ذهن داشته مقایسه می‌کند، درواقع با تمرکز روی گذشته کار می‌کند و به‌نظر مخاطب، شخصیتی تکراری است. امّا وقتی چیزهای نو و تازه را امتحان می‌کند و از تفاوت‌ها لذّت می‌برد و سعی می‌کند جزئیات سرزمین عجایب را به‌خاطر بسپارد تا بعد برای دوستان خود تعریف کند، درحقیقت روی آینده تمرکز کرده و به‌نظر مخاطب، شخصیتی جذّاب، شاد و زنده می‌رسد.

2- با دیدگاهی مثبت و پرانرژی پیش بروید اکثر شخصیت‌ها در طول نمایش، کارهایشان ‌را با این امید انجام می‌دهند که به آن‌چه می‌خواهد می‌رسند و پیروز میدان خواهند بود. حتّی اگر بازیگری بداند که شخصیت او در پایان نمایش شکست خواهد خورد، باز هم پرانرژی و امیدوار پیش می‌رود و سعی می‌کند سرانجامِ شخصیت‌ را لو ندهد.

بازیگر باید برای نقش خود، پایان خوب و مثبتی درنظر بگیرد و طوری بازی کند که انگار واقعاً نمی‌داند در پایان کار چه اتّفاقی می‌افتد. نکته‌ی دیگر این‌که، باید همیشه نقش خود را دوست داشته باشد، حتّی اگر نقش یک شخصیت منفی را بازی می‌کند. بازیگر نباید به‌خاطر اعمال و رفتار نقش خود، شرمنده‌ی مخاطب باشد.

بازیگر باید نقش خود را باور کند. اگر به این باور برسد، مخاطب هم او را باور می‌کند. اگر بازیگری نمی‌تواند به نقش خود ایمان بیاورد، بهتر است اصلاً آن نقش را بازی نکند.

3- برای خود تماشاگر خیالی فرض کنید یکی دیگر از تکنیک‌های مفید این است که بازیگر، یک یا چند تماشاگر خیالی را برای خود فرض نماید. این تماشاگران، نامرئی هستند و دائماً تمامی حرکات و رفتار بازیگر را زیر نظر دارند. زندگی واقعی ما انسان‌ها را تصوّر کنید، به‌طور مثال یک آدم عاشق، همیشه فکر می‌کند که معشوق، تمام کارها و حرکات او را زیر نظر دارد؛ بنابراین، همیشه کاری می‌کند که مورد رضایت معشوقش باشد. اگر بازیگر هم دوست یا معشوق خیالی خود را در بین تماشاگران درنظر بگیرد، بدون شک بازی متفاوتی ارائه می‌دهد.

به عنوان مثال، برای بازیگر نقش «پیتر پن»، این تماشاگر خیالی می‌تواند مادر واقعی او باشد. بازیگر نقش «پیتر پن» چنین مادر خیالی را در بین تماشاگران تصوّر کرده و به گونه‌ای بازی می‌کند که مادر آرزو کند کاش هرگز پیتر را ترک نمی‌کرد. سایر تماشاگران خیالی «پیتر پن» می‌توانند تمام دختران و پسران ترسو باشند. پیتر، با تصوّر کردن چنین تماشاگرانی در مقابل خود، طوری جسورانه و شجاعانه بازی می‌کند که همه آن‌ها آرزو کنند کاش جای پیتر بودند. این روش، می‌تواند در شخصیت‌پردازی درست نقش به بازیگر کمک کند.

4- شخصیت خود را خلاف آن‌چه که هستید نشان دهید. به‌جای اصرار بر نشان‌دادن ویژگی‌های خود، اجازه دهید مخاطب، شخصیت واقعی شما را از منظر نگاه سایر بازیگران و در خلال رفتار آنان در مقابل‌تان دریابد. به‌طور مثال، در نمایش «رینارد روباهه» به‌جای این‌که بازیگر نقش رینارد، خود را خیلی قوی و باهوش نشان دهد، دیگر شخصیت‌ها را ترسو و احمق و دست و پا چلفتی جلوه می‌دهد. یعنی به‌طور مستقیم نقش یک شخصیت‌ قوی را بازی نمی‌کند، بلکه دیگر بازیگران را در نقطه مقابل خود، شخصیت‌پردازی می‌کند. او درحقیقت خود را از دریچه نگاه سایر بازیگران می‌بینند و سپس آن‌چه را که آن‌ها می‌بینند، بازی می‌کند.

5- از شیوه‌ کار لذّت ببرید. بازیگر باید بداند که کارکردن با شیوه‌ مشخّص، اصلاً دشوار نیست بلکه کار را شیرین‌تر می‌کند. به‌خصوص در نمایش‌هایی که با دنیای امروز تفاوت زیادی دارند، شیوه‌ کار برای بازیگر سنگین است امّا بازیگر باید یاد بگیرد کار کردن بر اساس شیوه‌ مشخّص را دوست داشته باشد.

6- مخاطب را به دنیای نمایش بیاورید. در نمایش‌هایی که از مشارکت مخاطب استفاده می‌شود مخاطب به دنیای نمایش راه می‌یابد. بازیگر باید تلاش کند تا مخاطب با کار همراه شود. باید از او دعوت کند تا به دنیای نمایش بیاید. بازیگر «کار» می‌کند تا مخاطب بخندد، «کاری» نمی‌کند تا مخاطب بخندد. دقّت کنید این دو جمله به ظاهر خیلی به‌هم شبیه‌اند امّا معنی آن‌ها متفاوت است. فراموش نکنید که بازیگر تحت هیچ شرایطی نباید کنترل خود را روی اجرا از دست بدهد.

 

دیدگاه بیرون به‌درون

بازیگران معتقد به این دیدگاه، ابتدا ویژگی‌های بیرونی شخصیت‌ را کشف کرده و سپس به لایه‌های درونی آن می‌رسند. وقتی شکل ظاهری شخصیت‌ را به‌خود می‌گیرند، ناخودآگاه به برخی احساسات درونی او نیز خواهند رسید. این دسته از بازیگران، اغلب روی نوع راه رفتن، نوع حرف زدن یا نوع لباس پوشیدن شخصیت‌ کار می‌کنند. البتّه افکار و احساسات شخصیت‌ را نیز نادیده نمی‌گیرند. بلکه فقط در ابتدای کار، تمرکز آن‌ها بر رسیدن به ویژگی‌های فیزیکی شخصیت‌ استوار است.

در این قسمت، دو تکنیک کاربردی برای بازیگرانِ معتقد به این دیدگاه، ارائه می‌دهیم که هر دوی آن‌ها بیشتر برای شخصیت‌پردازی نقش‌های تخیّلی و حیوانات و شخصیت‌های نمایش کودک و نوجوان به‌کار می‌آید.

 

بدن سه‌بعدی

وقتی انسان حرکت می‌کند، «بدن» او در یک «زمان» مشخّص و «فضای» معیّن «نیرو» صرف می‌کند. بازیگر باید به این چهار مشخّصه، یعنی بدن، زمان، فضا و نیرو، آگاه باشد و با درنظر گرفتن آن‌ها، شخصیت‌پردازی بیرون به درون را عملی کند.

بدن:   سه مشخّصه‌ی مهمّی که بازیگر باید در ارتباط با بدن درنظر بگیرد، عبارت است از: بخش‌های مختلف بدن، حرکت درجا و حرکت از جایی به‌جای دیگر. بخش‌های مختلف بدن عبارتند از: سر، گردن و شانه، قفسه سینه، پشت و پهلو، بازو و دست‌ها، ران و پاها. بازیگر باید به این بیاندیشد که چگونه باید بخش‌های مختلف بدن خود را به بخش‌های مختلف بدن نقشِ خود تبدیل کند. یا وقتی به‌طور مثال نقش یک ماشین یا دستگاه را بازی می‌کند چگونه دست و پا و بدن خود را به بخش‌های مختلف آن ماشین تبدیل کند. شاید باید دست‌ها را جمع‌تر کند، پای خود را باز نماید و برخی قسمت‌ها را خمیده کند. این‌که شخصیت‌ مورد نظر از کدام قسمت بدن خود بیشتر استفاده می‌کند، به‌طور مستقیم با نوع شخصیت وی ارتباط دارد.

مشخّصه‌ بعدی، حرکتِ درجا می‌باشد. از خود بپرسید: وقتی شخصیت‌ استراحت می‌کند چه حرکاتی دارد؟ بدنش را کش‌وقوس می‌دهد؟ مفاصلش را می‌شکند؟ دست و پایش را تکان می‌دهد؟ یا مدام پلک می‌زند؟ در جلسات تمرین، به‌جای این‌که گاهی فقط سر جای خود بی‌حرکت بایستید، سعی کنید به حرکات ظریفِ درجا برسید. هر بازیگری باید هنگام استراحت، دو یا سه حرکت برای نقش خود بیابد.

مشخّصه نهایی،‌ حرکت از جایی به‌جای دیگر است. شخصیت‌ راه می‌رود، می‌دود، می‌پرد یا سُر می‌خورد؟ شاید فکر کردن یا تصمیم گرفتن راجع به چنین اموری، سطحی و ابتدایی به‌نظر آید، امّا همین نکات ساده، تأثیر عمیقی در شخصیت‌پردازی نقش مورد نظر دارد.

فضا:   حتّی وقتی شخصیت‌ حرکت نمی‌کند و ثابت سرِ جای خود ایستاده، فضایی را اشغال کرده است؛ به بیانی دیگر، از «سطح» زمین تا نقطه‌ای از فضا، «شکل یا قواره‌»ای را ساخته ‌است. وقتی حرکت می‌کند، این شکل، «اندازه»، «جهت»، و «هدف و مقصود» دارد.

در نظر گرفتن این مشخّصه‌‌ها برای تعیین ویژگی‌های حرکت شخصیت،‌ بسیار مهمّ است. بنابراین، بازیگر می‌تواند از خود بپرسد:

· شکل: شخصیت‌ مورد نظر چه ‌شکلی است یا چه قواره‌ای دارد، چاق است یا لاغر؟

· سطح: شخصیت،‌ نزدیک به سطح زمین حرکت می‌کند یا در سطح بالایی از زمین؟

· اندازه: شخصیت،‌ حرکت کوتاه دارد یا حرکت‌های بلند؟

· جهت: آیا شخصیت‌ به‌طور مستقیم از نقطه الف به نقطه ب حرکت می‌کند یا حرکت دورانی و چپ و راست دارد؟

· هدف و مقصود: آیا شخصیت‌ به قصد رسیدن به نقطه‌ای معیّن حرکت می‌کند؟ به عبارتی با هدف حرکت می‌کند یا خیر؟

بازیگرانی که این سؤالات را از خود می‌پرسند، به حرکات ویژه و خاصی می‌رسند. درواقع این سؤالات، به‌نوعی شخصیت‌پردازی را تکمیل می‌کند.

نیرو:  کیفیّت و کمیّت حرکات نیز دارای اهمیّت زیادی است. با مقایسه و تجزیه و تحلیل حرکات، می‌توان در کیفیّت و کمیّت آن‌ها تغییر ایجاد کرد.

· اگر شخصیت‌، همیشه تند و تیز و باشتاب و با صرف نیروی زیاد حرکت می‌کند، آیا حرکت کُند و آرام نیز دارد؟

· اگر شخصیت،‌ شل و وارفته حرکت می‌کند، با حرکت‌های سریع و محکم و پرانرژی، چه تغییری در شخصیت او ایجاد می‌شود؟

با اندیشه و تأمّل در میزان و اندازه و نوع حرکت‌ها، می‌توان حرکات اصولی و حساب شده‌ای انجام داد.

زمان:   اگرچه زمان در ارتباط مستقیم با مشخّصه‌ نیرو است. امّا تمرکز جداگانه روی مشخّصه‌ زمان، بازیگر را به حرکات ظریف‌تری می‌رساند. در این بخش، بازیگر از خود می‌پرسد:

· برخورد شخصیت‌ با زمان، چگونه است؟

· شخصیت‌، تند حرکت می‌کند یا کند؟

· مدت زمان انجام حرکت شخصیت‌ چقدر است؟

به‌عنوان تمرین، کارگردان می‌تواند از بازیگر خود بخواهد کاری را زودتر از سایر بازیگران انجام دهد یا به گونه‌ای حرکت کند که انجام آن کار، بیشتر طول بکشد. هنگامی که بازیگر، تمامی این مشخّصه‌‌ها را بشناسد، دستیابی به ویژگی‌های فیزیکی شخصیت،‌ آسان‌تر می‌شود چرا که برای هر حرکت، از خود می‌پرسد: کدام قسمت بدن شخصیت‌ باید حرکت کند؟ وقتی بازیگر، درست و به‌جا حرکت کند، نه‌تنها به زیبایی اجرایش افزوده می‌شود، بلکه دیگر لازم نیست انرژی خود را هدر بدهد؛ چون برای هر حرکت، به میزان لازم انرژی مصرف می‌کند.

 

روش فعّالیّت متمرکز

فعّالیّت متمرکز یعنی انجام یک کار، با هدف مشخّصی در ذهن. «رادُلف لابان»[9] با مطالعه‌ی الگو‌های حرکت در فرهنگ‌های مختلف، به این نتیجه رسید که در سراسر دنیا فقط هشت نوع فعّالیّت متمرکز وجود دارد: یعنی هشت نوع فعّالیّت که ذهن با تمرکز و هدف مشخّصی آن‌را انجام می‌دهد. وی آن‌ها را به این صورت معرّفی کرد: شناور‌شدن، خرامیدن (نرم حرکت کردن)، بریدن، پیچاندن، لمس‌کردن، پرتاب‌کردن، تکان‌دادن و فشاردادن.

در زندگی روزمره، مردم لحظه به‌لحظه این «فعّالیّت‌‌های متمرکز» را انجام می‌دهند. به‌طور مثال برای بلند شدن از تخت‌خواب ممکن است فرد از فشاردادن استفاده کند. یا برای درست کردن صبحانه، وقتی آب پرتقال می‌گیرد از پیچاندن، وقتی نان یا کره می‌برد، از بریدن، وقتی کره را روی نان می‌مالد از تکان‌دادن استفاده می‌کند.

«لابان» برای هر حرکت، سه متغییر معرّفی می‌کند:

· سرعت: حرکت می‌تواند تند یا کند باشد.

· جهت: جهت می‌تواند مستقیم یا غیرمستقیم به‌سمت هدف باشد.

· میزان نیرو: نیرویی که برای انجام حرکت لازم است می‌تواند سنگین یا سبک باشد.

در جدول زیر، فعّالیّت متمرکز و متغیر‌های آن عنوان شده است:

فعّالیّت متمرکز

سرعت

جهت

میزان نیرو

شناور‌بودن

کند

غیرمستقیم

سبک

خرامیدن

کند

مستقیم

سبک

بریدن

تند

غیر مستقیم

سنگین

پیچاندن

کند

غیر مستقیم

سنگین

لمس کردن

کند

مستقیم

سبک

پرتاب کردن

 تند

مستقیم

سنگین

تکان‌دادن

تند

غیر مستقیم

سبک

فشاردادن

کند

مستقیم

سنگین

بازیگر باید تعیین کند که عمد‌ترین حرکت شخصیت‌، کدامیک از این هشت حرکت می‌‌باشد. به‌طور مثال، بازیگری تشخیص می‌دهد که عمدترین حرکت‌های نقش وی، تکان‌دادن است. او شروع به تمرین و تمرکز می‌کند، قسمت‌های مختلف بدن خود را تکان می‌دهد و سعی ‌می‌کند، شیوه‌های جدید تکان خوردن را بیابد. بعد از تسلّط به این مرحله، نمایشنامه را با دقّت می‌خواند و قسمت‌هایی از متن که می‌تواند از حرکات خود در آن استفاده کند را مشخّص می‌نماید. به‌عبارتی دیگر، به هماهنگ کردن حرکات با گفتارها می‌پردازد.

تمرین دیگری که براساس روش «فعّالیّت متمرکز» می‌تواند صورت بگیرد، تمرین رویارویی است. در این تمرین، دو بازیگر در مقابل یک‌دیگر قرار می‌گیرند. هرکدام از آن‌ها یک فعّالیّت متمرکز را برای نقش خود درنظر گرفته و گفتارها و حرکات خود را با تمرکز روی آن انجام می‌دهد. این دو بازیگر، به‌صورت برنامه‌ریزی شده روبه‌روی هم قرار می‌گیرند و بحث می‌کنند و هریک سعی می‌کند بر دیگری غلبه نماید. به‌طور مثال اگر حرکت یکی، تکان‌دادن و دیگری فشاردادن باشد، ممکن است بازیگر شماره یک بپرسد: چگونه با حرکت فشار، می‌توان بر تکان خوردن غلبه کرد؟ این سؤال را به‌صورت زیر پاسخ می‌دهیم:

· تکان‌دادن، حرکتی سریع و ناگهانی است و ضرب‌آهنگ یکنواختی دارد، امّا فشار‌دادن می‌تواند گاهی سریع و گاهی کند باشد و همین، یک امتیاز است.

· با فشار سنگین و مستقیم نیز می‌توان بر تکان‌دادن غلبه کرد.

در پاسخ به بازیگر شماره دو که ممکن است بپرسد: چگونه می‌توانم با تکان‌دادن بر فشار بازیگر مقابلم غلبه کنم، باید گفت:

· می‌توان با یک تکان ناگهانی، بازیگر مقابل را شگفت‌زده کرد.

· همچنین می‌توان با تکان‌های غیرمستقیم در همه جهات، بر فشار مقابل، غلبه کرد.

بعد از این تمرین، هر دو بازیگر تلاش می‌کنند تا جای این درگیری‌ها را در متن پیدا کنند.

 

شگفت‌زده کردن مخاطب

بازیگری کار سختی‌ است. فقط داشتن مهارت برای انجام آن کافی نیست. بازیگری هنر است. بازیگر باید استعداد و خمیرمایه‌ بازیگری داشته باشد. «سرجی دیاگیلْو»، مربی مشهور باله، همیشه به شاگردانش می‌گفت: «من را شگفت‌زده کنید.»

بازیگر هم باید همین کار را انجام دهد. مخاطب را شگفت‌زده کنید. دنیای او را دگرگون نمایید. بگذارید چیزهای جدید را تجربه کند. بازی برای هر مخاطبی، بویژه مخاطب کودک و نوجوان، نباید معمولی و ساده باشد. بازیگری تایید زندگی است. ایمان به زندگی است، و چه کسی بهتر از یک کودک و یا نوجوان نیازمند مشاهده‌ی این ایمان است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۷
بیژن چوبینه

میزانسن چیست؟

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ق.ظ

منبع: سایت اینترنتی نیوشات.

میزانسن ، اصطلاحی است فرانسوی ، در اصل متعلق به تئاتر و به معنای چیدن صحنه ، صحنه آرایی و به صحنه آوردن یک کنش. در تئاتر ، این اصطلاح به روش مرتب کردن صحنه توسط کارگردان نمایش نامه اطلاق می شد. این عبارت ابتدا…

میزانسن ( Mise – En – Scene )
میزانسن ، اصطلاحی است فرانسوی ، در اصل متعلق به تئاتر و به معنای چیدن صحنه ، صحنه آرایی و به صحنه آوردن یک کنش. در تئاتر ، این اصطلاح به روش مرتب کردن صحنه توسط کارگردان نمایش نامه اطلاق می شد. این عبارت ابتدا در نقد فیلم رایج شد و معانی صریح و ضمنی متعددی یافت. در نهایت ، نظریه پردازان سینما ، این اصطلاح را به کارگردانی فیلم تعمیم دادند ، اما کاربرد آن در سینما حوزه وسیع تری را شامل می شود:

صحنه آرایی و ساخت و ساز عناصر داخل صحنه و مشخص کردن مکان قرار گرفتن هر یک از عناصر صحنه ، نورپردازی ، لباس ، آرایش و گریم بازیگران و رفتار و حرکت آنها و بعد از انجام این کارها ، ترکیب تصویری درون هر نما ، رابطه میان اشیاء و آدم ها در هر نما ، رابطه نور و تاریکی ، رنگ صحنه ، موقعیت دوربین و زاویه دید آن و نیز حرکت ها در هر نما. به این ترتیب ، در واقع کارگردان با کنترل میزانسن ، رویدادی را برای دوربین به روی صحنه می برد.

اهمیت میزانسن
از بین همه تکنیک های سینما ، میزانسن تکنیکی است که بیشترین آشنایی را با آن داریم. بعد از دیدن یک فیلم ممکن است قطع ها یا حرکات دوربین و … را به خاطر نیاوریم ولی مطمئنا عناصر میزانسن را به یاد خواهیم داشت. برای مثال نمی توان لباس ها را در برباد رفته ( 1939 Gone With The Wind ) یا نورپردازی غمناک و سرد را در زانادو و در فیلم همشهری کین ( 1941 Citizen Cane ) ، ساخته ارسن ولز، فراموش کرد. خلاصه آنکه اغلب خاطره های ماندگار از فیلم ها در سینما ، مربوط به عناصر میزانسن هستند.

نکته بسیار مهم در میزانسن آن است که ، کارگردان می تواند با میزانسن هر فضایی را که می خواهد ترسیم کند. مثلا می تواند عناصر صحنه را به گونه ای بچیند که انگار همه چیز واقعی است و هر چیز همان طوری است که در دنیای واقعی وجود دارد و یا اصطلاحا رئالیستی است ، چون « زندگی واقعی اینگونه است ».

اما در عین حال این تکنیک نیروی آن را دارد که از مفاهیم عادی واقعیت فراتر رود. می توان با یک میزانسن حساب شده یک فضای کاملا انتزاعی ساخت در حالی که هیچ نمود عینی در جهان واقع نداشته باشد ، اما چنان تاثیرگذار که تماشاگر باور کند ، چنین فضایی می تواند وجود داشته باشد اگر حتی شده در خیال یا کابوس ، برای مثال در فیلم مطب دکتر کالیگاری ( 1918 The Cabinet Of Dr. Caligari ) ، از نمونه ای ترین فیلم های اکسپرسیونیستی ، ساخته روبرت وینه ( Robert Wiene ) ، نماهایی را می بینیم که در آن ، خانه ها بسیار بلند و کاملا هندسی وار ( عمدتاً مثلثی ) هستند ، پشت بام ها کنگره دار و دودکش ها اریبند ، بازیگران گریم های بسیار سنگین دارند ، حرکاتشان مصنوعی و غلو شده است ، نورپردازی سنگین و تضاد بین سیاهی و روشنی زیاد است و … مطمئنا این خصوصیاتی که از فضای فیلم بر شمرده شد با تصور ما از واقعیت متعارف منطبق نیست. در واقع فیلم ساز قصد داشته برای نشان دادن یک فضای جنون آمیز که توسط یک دیوانه به وجود آمده همه چیز را انتزاعی کند و برای این کار قراردادهای نقاشی و تئاتر اکسپرسیونیستی را به خدمت گرفته و وظیفه القای تخیلات یک دیوانه را به عهده آنها گذاشته.

میزانسن ، قدمتی طولانی و تقریبا برابر با تاریخ سینما دارد ، چنانچه با نگاه به فیلم های ژرژ ملیس ( George Melies ) فرانسوی می بینیم. میزانسن او را قادر می ساخت که دنیایی سراسر خیالی در فیلم هایش بسازد.

ملیس کاریکاتوریست و شعبده باز ، مجذوب فیلمهای کوتاه برادران لومیر ( Lumiere ) شد و بعد از ساختن دوربینی شبیه دوربین لومیرها ، شروع به فیلم گرفتن از صحنه های عادی خیابان ها و لحظات زندگی روزانه مردم کرد. داستانی وجود دارد که روزی ، او در حال فیلم برداری از یک خیابان بود که درست در لحظه عبور یک اتوبوس ، فیلم در دوربین گیر کرد ، سعی کرد دوربین را درست کند ، ولی دیگر اتوبوس از خیابان رفته بود و حال یک نعش کش در حال عبور بود. وقتی ملیس فیلم را بر روی پرده انداخت به نظر می رسید که یک اتوبوس ناگهان مبدل به یک نعش کش شده و همین حادثه او را بر قدرت جادویی میزانسن آگاه کرده است. به این ترتیب او تصمیم گرفت که رویداد را برای دوربین طراحی و اجرا کند. او با استفاده از تجاربش در تئاتر ، یکی از نخستین استودیوهای سینمایی را ساخت. او نماها را پیشاپیش روی کاغذ می آورد ، صحنه ها و لباس ها را طراحی می کرد ، نیز به بازیگرانش نشان می داد که چگونه در هنگام فیلم برداری رفتار کنند و به گونه ای عمل می کرد که صحنه فیلم هایش را تا کوچک ترین جزئیات تحت کنترل داشته باشد.

او نخستین کسی بود که فیلم های تخیلی ساخت ، فیلم هایی مانند ، سفر به ماه ( 1902 – A Trip To The Moon ) و بیست هزار فرسنگ زیر دریا ( 1907 Twenty Thousand Leagues Under The Sea ) که هر دوی این فیلم ها را بر اساس آثار ژول ورن ( Jules Verne ) ساخت ( سفر به ماه اولین فیلم علمی – تخیلی تاریخ سینما است ).

امروزه میزانسن یکی از مهم ترین وظایف کارگردان است که به نوعی نشان دهنده سبک و فرم کاری او نیز هست ، همچنین یکی از مهم ترین مسائلی است که می تواند به مقبولیت ، محبوبیت و ماندگاری فیلم کمک کند.

میزانسن چهار عنصر اصلی دارد ( آنچه در زیر آمده ) ولی به ندرت اتفاق می افتد که یک عنصر به طور جداگانه حضور داشته باشد. هر عنصر معمولا با عناصر دیگر برای ایجاد یک سیستم ویژه در هر فیلم ترکیب می شود. اصول فرمال کلی یعنی وحدت ، پراکندگی ، مشابهت ، تفاوت و بسط ، راهنمای ما هستند برای اینکه ببینیم چطور عناصر ویژه میزانسن با هم کار می کنند؟ میزانسن به چه روش هایی توجه ما را جلب می کند ؟ چه چیزی نگاه ما را به یک قسمت از تصویر در یک لحظه خاص می کشاند؟ و … .

عناصر اصلی میزانسن
می توان چهار حوزه کلی را که میزانسن از بابت آنها امکاناتی برای انتخاب و کنترل در اختیار کارگردان می گذارد نام برد:
* صحنه
* لباس و چهره پردازی
* حالات و حرکات عناصر صحنه
* نورپردازی
صحنه

آنچه در یک نمای فیلم در سطحی دو بعدی ( پرده ) بازنمایی می‌شود و وقایع فیلم و کنش کاراکترها درون آن رخ می دهد ، را می‌توان صحنه یک فیلم نامید.این صحنه می‌تواند یک مکان واقعی و یا دست ساخته «استودیو» باشد.امروزه با پیشرفت‌های تکنولوژی فیلم‌برداری و صدابرداری بیشتر صحنه‌های یک فیلم در مکان‌های واقعی فیلمبرداری می‌شوند.در گذشته ـ اکنون نیزـ استودیوها به دلیل کنترل بیشتر بر صحنه‌ها و کاهش مزاحمت‌ها و هزینه‌های ناخواسته مورد استفاده‌ی بسیاری از فیلمسازان قرار می‌گرفتند.اما در دوران تسلطِ نظام استودیویی و ایجاد محدودیت‌هایی برای فیلمسازان و کنترل صاحبان سرمایه بر فیلم‌نامه و بسیاری از عوامل دیگر ساخت فیلم؛ سینماگران مولفی چون “هیچکاک ، وایلر ، هاکس، فورد” با کنترل خلاقانه‌ی میزان‌ْسنی فیلم و گذاردن تاثیر سبکی خاص خویش بدین وسیله همیشه امضای خود را پای هر اثری که می‌ساختند ،می‌نهادند. نگره‌ی انتقادی مؤلف و منتقدان کایه با توجه به ویژگی‌های میزان‌ْسنی این سینماگران بود که به توانایی بالا و شناخت سبکی آنان نائل آمدند.

اما دریافت ما از صحنه در سینما و تئاتر بسیار متفاوت است.اگر چه صحنه‌ی سینمایی در ” دوختنِ ” بیننده به فیلم دارای امکانات وسیعی است؛ اما صحنه‌ی تئاتر نیز به خاطر ملموس بودن بیشتر ، این قابلیت را دارد که ادراک مخاطب را در خود حل کند و وجه غیر رئال در دکورهای تئاتری بدین گونه است که پنهان می‌شود.

« بازن در نوشته‌های طولانی و فراوان خود نشان می‌دهد که معماری صحنه تئاتر به کمک دکور، ذهن وچشم ما را متوجه درامی می‌کند که در بطن آن بازی می‌شود .لباس‌های بازیگران،زبان نمایش،چراغ‌های پایین صحنه، همگی ما را در جهان تجریدی ومطلقی قرار می‌دهند،در سینما برعکس پرده سینما به صورت پنچره‌ای نمودار می‌شود.»

همآنگونه که گفتیم رئالیسم در میزان‌سن تاثیر به سزای دارد، بر همین اساس فیلم‌های نئورئالیسم ایتالیا که اصل را بر “رئالیته” بودن مکان فیلم‌برداری نهاده بودند از اهمیت ویژه‌ای در مطالعات میزانْ‌سنی برخوردارند.اما این نافی ارزش‌های فیلم‌های انتزاعی و یا سورئال نمی‌باشد که اگر چه صحنه‌های واقعی ، بی واسطه فضای صحنه را معرفی(establishing) می‌کنند ، اما فیلم‌های انتزاعی (abstract)ـ سورئال و یا اکسپرسیون کاربرد فراوانی در معرفی فضاهای ذهنی کاراکترها ویا انتقال مفهوم یا حسی خاص دارند ، به این معنی که صحنه نه در جهت واقع‌نمای، بلکه در راستای بیانگرایی کاربرد می‌یابد.

صحنه را به لحاظ طراحی ،قرارگیری شخصیت‌‌ها درآن ، ترکیب‌بندی تصویر،معرفی فضای داستانی وقایعی که در بستر فیلم رخ می‌دهد و یاشناخت محیط ذهنی کاراکترها می‌توان پایه‌‌ای برای دیگر اجزای میزان‌ْسن به حساب آورد.

لباس و چهره‌پردازی
لباس ما را به فضای روایتی داستان رهنمون می‌گردد، لباس و چهره‌آرایی دارای انگیختارهای روانی‌اند که بر بیننده به صورت محرک‌های زیرآستانه‌ی عمل می کنند و بر قضاوت ما در برابر شخصیت‌ها و دنیای داستانی فیلم جهت می‌دهند.
« لباس با آمیختن با صحنه می‌تواند کارکرد تشدید الگوهای روائی و مضمونی فیلم را به عهده ‌گیرند.»هنر…

اما دیگر کارکرد لباس می‌تواند درآمدن در هیئت یک بت‌واره( fetish) در کارکرد روائی فیلم باشد. لباس وچهره‌پردازی در مشخص نمودن زمان تاریخی روایت نیز کارکرد دارد.یک لباس می‌تواند معرف دوران تاریخی و یا جنبشی که نوعی پوشش مشخصه آن ها است ، باشد.

لباس قابلیت فروانی برای پراپ شدن دارد و در انتقال نماها این پراپ‌ها هستند که ذهنِ بیننده را برای انتقال زمانی و مکانی بین نماها جهت می‌بخشد ، و همچنین در پرداخت موتیف‌های “گسترش‌یابنده” و موتیف‌های “درون روایتی” نقش فعالی ایفا می‌کنند.دیگر کارکرد پراپ ارتباط نماها به صورت غیر محسوس و اثرگذار است که با استفاده‌ی از رنگ‌ها و شکل‌ها تکرارشونده تداعی‌گر امکان‌پذیر می‌گردد.

چهره‌پردازی نه جهت دیده شدن بهتر بازیگران ـ گرچه این نیز می‌تواند باشد ـ بلکه شبیه شدن تا حد امکان به شخصیت بازی است ایزنشتاین حتا به بیانگرایی از طریق چهره‌پردازی در فیلم”ایوان مخوف” می‌پردازد.

«در چنین شرایطی چهره‌پردازی مثل لباس در خلق ویژگیهای کاراکتر وپیشبردکنش طرح و توطئه اهمیت می‌یابد»

کنش و حرکت
در نمای ساکن آنچه باعث توجه به بخشی از صحنه می‌گردد “حرکت” اشیایی در صحنه یا کنش بازیگران می‌باشد.انتقال تنش داستان از طریق کنش بازیگران و یا انتقال جهت نگاه به بخشی دیگر از قاب به وسیله حرکت ‌های دوربین و یا کاراکتر، از کارکردهای روایتی کنش (action )در صحنه است.

اگر به گونه‌ی بنیادین توجه کنیم حرکت(motion) اساس سینما می‌باشد به این معنی که سینما بدون حرکت وجود نمی‌یابد.حرکت از وجوه ذاتی سینما است .در یک ترکیب‌بند‌ی ایستا چه چیزی توجه ما را به خود جلب می‌کند ؟کوچکترین حرکتی در این پرسپکتیو می‌تواند نگاه بیننده را جلب کند ویا جهت دهد .

فیگورهای بازیگران می‌تواند با ویژگی‌های سبکی یک فیلم درآمیزد ودر خدمت روایت فیلمیک قرار گیرد.اساساً در یک فیلم رئالیستی ژست‌های اغراق‌شده نمی‌تواند در راستای دیگر اجزای آن قرار گیرد. پس بازی نیز مانند دیگر اجزای یک فیلم در خلق فضای روایتی فیلم نقش مهمی را دارا می‌باشد.

در انتهای تشریح میزان‌ْسن به وسیله‌ی اجزای تشکیل‌دهنده‌ی آن ؛ با آوردن دو گفتار از بوردول و تامسن و ” نوئل بورچ” جمع‌بندی می‌نماییم:

«میزانسن به عنوان مجموعه‌ای از تکنیک‌ها کمک می‌کند تا نمای فیلم در فضا و زمان ساخته شود.صحنه‌آرایی ، نورپردازی ، لباس و رفتار فیگورها با هم در کنش و واکنش متقابل هستند تا الگوهای رنگ و عمق ، خط وشکل ، روشنایی و تاریکی ، حرکت‌های ایجاد شوند. این الگوها فضای دنیای داستان را تعریف می‌کنند و انکشاف می‌دهند و به اطلاعات داستانی مهم تاکید می‌کنند. بکارگیری میزان‌سن به وسیله کارگردان سیستم‌های ایجاد می‌کند که نه تنها ادراک ما را از لحظه‌ای به لحظه‌ای دیگر پیش می‌برد بلکه در عین‌ حال کمک می‌کند که فرم سراسری فیلم ساخته شود.»
«همه‌ی عناصر یک تصویر خاصِ سینمایی با اهمیت مساوی ارزیابی می‌شوند.»

نورپردازی
بی تردید نور را می‌توان یکی از بیانگراترین اجزای تشکیل‌دهنده‌ی یک فیلم در انتقال مفاهیم به شمار آورد.معنادهی یک صحنه فیلم بسیار تاثیرپذیر از نورِ محیطی تابا نده شده به آن است،فضای تیره با یک نور کم مایه( Low-key illumination) حسی از ابهام و ترس و پنهان‌کاری به دست می‌دهد .لکه‌ی نورانی در فضای تاریک توجه را به خود جلب می‌کند، و فضای با نور پرمایه و رنگ‌های شفاف ، محیطی واضح وبدون ابهام را معرفی می‌کند.

اما اگر صحبت از نور است، نقش سا یه‌ها در این میان به ذهن متبادر می‌گردد. بوردول وتامسن به دو نوع سایه‌یی مهم در ترکیب‌بندی تصویر اشاره می‌کنند ؛ سایه‌ی که بر اثر مانع شدنِ بخشی از یک شیء برای تابیدن نور بر بخش دیگر همان شیء سایه به وجود می‌آورد که ” سایه‌ی پیوسته” است؛ و سایه‌ی که بر اثر مانع شدن شیء برای نور سایه‌ی بر سطحی دیگری می‌افکند که “سایه افکنده” نامیده می‌شود.

لیکن سایه‌ها چه کاربردی در فیلم می‌تواند داشته باشد؟بی شک اولین کاربرد آن همآنگونه که ذکر شد در خلق فضای فیلم می‌باشد. به طوریکه برخی از ژانرها را بر این اساس الگوبندی کردند، فیلم‌‌نوآر (films noirs) یکی از ویژگی‌های سبکی‌اش سایه‌های تیره و پر وسعت بود که به خلق فضای وهم‌آلود و تاریک و معمایی خاص این فیلم‌ها یاری می‌رساند ، وهمچنین سایه‌های تیز و لبه‌دار در فیلم‌های اکسپرسیونیستی با فضای پر از اعوجاج وذهنی این نوع فیلم‌ها سازگار بود.
اما چهار ویژگی که در بررسی نورپردازی یک فیلم باید مورد توجه باشند:
« کیفیت،جهت،منبع ورنگ»

منابع:
1- اصول کارگردانی سینما، نیکلاس تی پرافیز، ترجمه رضا نبوی، انتشارات افکار.
2- اصول کارگردانی در سینما و فیلم، استیوان داگلاس کتز، ترجمه رحیم دانایی، انتشارات ارسباران
3- هنر سینما، دیوید بوردول و کریستین تامسون، ترجمه فتاح محمدی، نشر مرکز.
4- تئوری های اساسی فیلم، دادلی اندرو، ترجمه فتاح محمدی، انتشارات رهروان پویش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۰
بیژن چوبینه

تفاوت های عمده ی بازیگری در تئاتر و سینما

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۳۷ ق.ظ
نویسنده: دکتر احمد ضابطی جهرمی
www.rasekhoon.net

هدف این مقاله بررسی تفاوت های بنیادی بین بازیگری در سینما (بازیگری فیلم) و بازیگری در تئاتر است. این تفاوت ها از طریق طبقه بندی ویژگی های بازیگری در این دو هنر، به شیوه ی تطبیقی- مقایسه ای در زمینه های متقابل مشخص شده است.
در مقایسه با هنر نمایشی تئاتر، هنر تصویری- صوتی سینما که در مواردی نیز ممکن است حالت نمایشی نداشته باشد یا حالت نمایشی در آن بسیار ضعیف باشد (مثل فیلم های مستند) طی سه دهه ی نخستین پیدایی (1925-1895) توانست به یک سلسله امکانات و عوامل بیانی مختص به خود دست یابد که راه آن را به کلی از تئاتر جدا کرد و خود هنری مستقل شد. (1) این عوامل و امکانات بیانی که بر بازیگری فیلم و تکنیک های تئاتری آن بسیار مؤثر واقع شد عبارت اند از:
1.تغییر فاصله ی آنی و پیاپی بین تماشاگر و صحنه (در یک صحنه ی معین با استفاده از برش، حرکت دوربین و ارائه ی تصاویر مختلف (نماها) از زوایای مختلف نسبت به رویداد یا بازی) (2).
2.تقسیم بندی یک صحنه ی یکپارچه به اجزای تصویری گوناگون و کوچک تر از صحنه که اصطلاحاً نما (3) یا پلان نامیده می شود.
4.تدوین (4) یا مونتاژ، که عبارت است از تعیین ترتیب زمانی نمایش نماها (توالی نماها) بر پرده، به شیوه ای خلاق و منطقی که نحوه ی تعویض نما (نحوه ی برش یا قطع نماها) به یکدیگر و تعیین طول زمان نمایش آن ها (ضرباهنگ برش-تمپو) نیز در آن مستتر است.
به طور کلی عواملی که به منزله ی عوامل خالص سینمایی در فاصله گیری سینما از تئاتر، و از جمله ایجاد تفاوت بین بازیگری در سینما و بازیگری در تئاتر مؤثر واقع شد، عبارت اند از:
1.استفاده از تدوین یا تدوین؛
2.استفاده از نمای نزدیک (5)؛
3.استفاده از (انواع) حرکت دوربین.
عوامل فوق باعث شدند که شیوه ی جدیدی از بازیگری (ویژه ی سینما) که اصطلاحاً بازیگری فیلم (6) خوانده می شود، نه فقط به مفهوم غیرتئاتری یا غیرصحنه ای، بلکه به معنای هنر بازیگری روی پرده (7) پدید آید و از آن سال ها به بعد برای خود رفته رفته دارای اصول، فنون و ظرایفی شود که بازیگری فیلم را به رغم اشتراک مبانی با تئاتر و نمایش صحنه ای، از بسیاری جنبه ها در تکنیک و کیفیت، متمایز و شاخص سازد و حتی بازیگرانی دارای سبک شخصی در بازیگری فیلم پدید آیند؛ جریانی منسوب به بازیگران در هالیوود به نام اکتورز استودیو (8) را در این مورد می توان نام برد.
از میان همه ی هنرمندانی که در ساخت یا تولید فیلم مشارکت دارند، بازیگر از همه به تماشاگر نزدیک تر است. به رغم اهمیت بسیار زیادی که کارگردان، فیلم بردار، فیلم نامه نویس و تدوینگر در جنبه های هنری فیلم دارند، هنوز بسیاری از تماشاگران برای دیدن هنرنمایی یا نقش آفرینی بازیگران به سینما می روند.
گرچه بازیگری به منزله ی یک جنبه ی بسیار مهم از هنر نمایش، اساساً به تئاتر تعلق دارد، لیکن از همان آغاز اختراع سینما و با رونق فیلم های داستانی و نمایشی، کارگردانان دوره ی سینمای کلاسیک (صامت) به زودی متوجه شدند که بین بازیگری در تئاتر و در سینما تفاوت های آشکار، فراوان و بنیادی وجود دارد که به شرح زیر به تفاوت های عمده ی آن ها می پردازیم:
نخستین و مهم ترین جنبه ی این تفاوت ها آن است که در تئاتر تماشاگر به طور مستقیم با بازیگر رودرروست و ارائه ی نقش یا بازی به صورت زنده در فضای مقابل چشمان تماشاگر انجام می گیرد. در حالی که در سینما، تصویر بازیگر، یعنی تصویر بازی (زندگی شخصیت) او به طور غیرمستقیم و با دخالت عواملی چون دوربین و دستگاه نمایش فیلم بر پرده می آید و به علت تغییر زاویه ی دوربین در یک صحنه و استفاده از عدسی های گوناگون- که بزرگ نمایی های تصویری متفاوتی ایجاد می کنند، همچنین به کارگیری عامل تدوین (برش نماها) - نه تنها جزئیات متفاوتی از بازی بازیگر (در نماهای دور، متوسط و نزدیک) به نمایش درمی آید، بلکه فاصله ی تماشاگر نیز با بازیگر در صحنه، اغلب در حال تغییر یا دور و نزدیک شدن است. در حالی که در تئاتر، تماشاگر بازی بازیگران را به طور پیوسته از یک فاصله ی ثابت و به طور تمام قد با فضای اطراف او و پرسپکتیو صحنه نیز، در یک بخش یا یک پرده (9)، از نمایش، ثابت می بیند. به عبارت دیگر، در تئاتر تماشاگر بازی بازیگر را از یک چشم انداز ثابت و عمومی، و بسته به محل او، تقریباً در فاصله و ابعادی شبیه به نمای دور (10) می بیند. در حالی که دوربین فیلم برداری (به جای چشم تماشاگر فیلم و بدون توجه به این که او در کجای سالن نمایش نشسته) نه تنها قادر است از فاصله های متفاوت دور و نزدیک،‌ بلکه در همان لحظه ی بازی بازیگر را از زاویه ی دید بالا، پایین، رو به رو، پشت سر یا پهلو تصویر کند.
نکته ی بعدی این است که تصویر بازی به دلیل تغییر فاصله ی دوربین نسبت به صحنه یا محل بازی و تنوع عدسی های فیلم برداری (که زاویه ی دید و عمق متفاوتی در وضوح دارند)، در لحظات تعویض نما کوچک تر یا بزرگ تر می شود. به عبارت دیگر، گاه فقط چهره یا قسمتی از بدن بازیگر و اعضای بدن او مثل دست، پا، انگشتان و چشم را بر پرده می بینیم و گاه به صورت تمام قد یا خیلی دور بازیگر را در یک چشم انداز عمومی کنار یک جاده، در میدان شهر، مزرعه یا در حال اسب سواری در دشت یا شنا در رودخانه. به دلیل استفاده از برش یا تقطیع یک صحنه به تصاویر (نماها) منفصل و مستقل، این امکان وجود دارد که صحنه های یک فیلم داستانی به توالی رویدادهای آن فیلم برداری نشود و مثلاً قسمت های آخر داستان فیلم را در برنامه ریزی فیلم برداری در اولویت قرار دهند. به عبارت دیگر، صحنه های آخر را ابتدا فیلم برداری کنند و سپس به فیلم برداری اواسط یا اوایل داستان فیلم بپردازند. این شیوه ی کار، اغلب در برنامه ی فیلم برداری فیلم های داستانی حرفه ای به ضرورت زمانی و فصلی یا مکانی- زمانی به لحاظ اقتصادی امری معمول است. بنابراین، برخلاف تئاتر، بازی بازیگر در سینما، تداوم و پیوستگی طبیعی ندارد و نه تنها توالی طبیعی رویدادهای فیلم نامه- مثلاً توالی سکانس ها و صحنه ها- در موقع فیلم برداری پس و پیش می شود، بلکه در یک صحنه ی خاص نیز که از چندین نمای دور، متوسط و نزدیک تشکیل شده، ابتدا کلیه ی نماهایی که از یک زاویه، بخش هایی از بازی بازیگر را نشان می دهد، به طور یک جا فیلم برداری می شود. فرضاً کلیه ی نماهای دور یک صحنه که از لحاظ موقعیت دوربین مشترک هستند فیلم برداری می شوند، سپس نماهای نزدیک یا نماهای متوسط هم زاویه را می گیرند. (11) آن گاه در مرحله ی تدوین فیلم، هر نما را در جای خود، و به ترتیب توالی داستان یا بازی قرار می دهند. این امر باعث می شود که بازی بازیگر فیلم، تداوم و پیوستگی طبیعی مثل تئاتر نداشته باشد. بنابراین تداوم حسی بازیگر که در ایفای نقش امر مهمی است،‌ فقدان اجباری آن در موقع فیلم برداری مسئله ای است که بازیگر خود با هدایت کارگردان باید حل کند تا در موقع تدوین نماها و صحنه ها، یکدستی و یکپارچگی در بازی احساس شود و اصطلاحاً پرش حسی نه فقط در اعمال و واکنش های بازیگر، بلکه در صدای او نیز در موقع تدوین فیلم آشکار نشود. این جنبه ی فیزیکی، یکی دیگر از ویژگی ها و اختصاصات بازیگری فیلم در مقایسه با تئاتر است.
جنبه ی دیگر این است که در موقع فیلم برداری یک نما، این امکان وجود دارد که آن قسمت از بازی آن قدر تکرار شود که بالاخره رضایت بخش از کار درآید و در مرحله ی تدوین، صرفاً از همان برداشت (12) استفاده شود و بقیه ی برداشت های ضعیف یا معیوب را حذف (13) کنند. در صورتی که در تئاتر در موقع اجرای یک نمایش نامه، چنین امکانی به هیچ وجه نمی توان برای بازی یک بازیگر متصور شد. از این دیدگاه، بازی بازیگر فیلم بر اساس آزمون و خطا، تمرین، تکمیل و تنظیم می شود، در حالی که در تئاتر هر آن چه بازیگر باید به منزله ی بهترین و رضایت بخش ترین حالتِ بازی خود ارائه دهد در موقع تمرین، یعنی صرفاً‌ پیش از اجرای اصلی و نهایی، باید به آن دست یافته باشد، چون در موقع اجرا، دیگر امکانی برای تکرار یا اصلاح بازی وجود ندارد.
نکته ی بعدی این است که پس از تدوین فیلم، بازی بازیگر در سینما، در هر جلسه ی نمایش (سئانس)، بی تغییر و برای همیشه ثابت می ماند، در حالی که در تئاتر در هر اجرا از یک نمایش نامه ی خاص، این احتمال وجود دارد که بازی بازیگر در مقاطع و یا لحظات معینی، تفاوت هایی هرچند اندک با اجرای قبلی داشته باشد و این پدیده، به زنده بودن تئاتر و سروکار داشتن آن با احساس زندگی آنی و عامل انسانی یعنی بازیگر که روی صحنه در برابر چشم تماشاگر زندگی می کند، مرتبط است. به تمام این ویژگی های بازیگری در تئاتر و سینما و این موارد تفاوت، باید تفاوت های زیر را نیز افزود: در سینما، قاب تصویر فضای بازی بازیگر را محدود و مشخص می کند. این پدیده تا حدودی در تئاتر به وسیله ی محدوده ی صحنه ی بازی یا محدوده ی دکور شکل می گیرد- اما در سینما، دوربین می تواند تقریباً به طور نامحدود، و تا آن جا که میزان فیلم خام درون فیلم دان (کاست) دوربین اجرا می کند، به طور پیوسته، از بازیگر فیلم بگیرد یا با او به حرکت درآید و طی یک نمای خاص، چشم اندازها و پرسپکتیوهای متفاوتی از بازی را به تماشا گذارد. مثلاً بازیگر از داخل آپارتمان خود خارج شود، از راه پله ی ساختمان پایین بیاید، وارد حیاط شود، به طرف اتومبیل خود برود، سوار شود و از حیاط بیرون رود و در چشم اندازی از یک خیابان دور شود. و طی این مراحل، ما بازیگر را به دفعات در فاصله های دور، نزدیک، از رو به رو یا از پشت و از زوایای متفاوت ببینیم. در یک صحنه ی ایستا (از لحاظ حرکت دوربین) نیز همان طور که گفته شد، مهم ترین قسمت از حرکت و بازی بازیگر، به کمک تدوین یا برش، به هم پیوند می شوند؛ به دفعات نیز تصویر او با قاب های مجزا و مستقل دیگری که از اشیاء، اجسام، نوشته ها، مناظر یا از بازیگران دیگر گرفته شده، ترکیب یا پیوند می شود. از دیگر ویژگی های بازیگری فیلم این است که به دلیل فاصله، زاویه و نوع عدسی دوربین، تصویر بازی و حرکات بازیگر اغلب به صورت اغراق آمیز- خیلی بزرگ شده- بر پرده می آید. در حالی که در تئاتر، تماشاگر به کلی شاهد چنین پدیده ای نیست. حرکت دست یا لب بازیگر در یک نمای خیلی نزدیک و روی پرده ی بزرگ، مثلاً پرده ی فیلم 35 میلی متری، صدها بار بزرگ تر و عظیم دیده می شود. در حالی که همین نوع حرکات در صحنه نمایش یا فضای تئاتر، ممکن است گم شود یا تا این حد جلب نظر نکند.
نکته ی حائز اهمیت دیگر در این تفاوت ها این است که بازی بازیگران در فیلم، تا آن جا که به ماهیت فضای داستان و سبک تصویری کارگردان مربوط می شود، در چشم اندازهای بالضروره ی بسیار متفاوت و اغلب در ترکیبی از دکور، استودیو و فضاهای واقعی (خیابان، بیابان، مزرعه، کنار دریا، جنگل، کوهستان و...) بازی می شود و گاهی نیز برخی از این فضاها در استودیو بازسازی می شوند. از این جنبه، واکنش احساسی و رفتاری بازیگر نسبت به محیط نیز نکته ی مهمی است. زیرا برخی از نماهای یک صحنه ی خاص را در طبیعت یا فضای واقعی (14) و برخی دیگر را (اغلب نماهای به اصطلاح بسته یا نزدیک) در استودیو یا در زمینه ی یک دکور محدود و هماهنگ با فضای واقعی یا از نمایش زمینه از پشت (15) بازیگر استفاده می کنند (16) و اغلب به لحاظ صرفه جویی اقتصادی و سهولت یا دقت در اجرا، از تروکاژها و انواعی از تمهیدات صحنه ای-لابراتواری یا رایانه ای استفاده می شود.
مقوله ی صدا در سینما نیز تا آن جا که به گفتار یا کلام بازیگران (به منزله ی بخش مهمی از هنر بازیگری او) مربوط می شود، امری کاملاً متفاوت با تئاتر است. زیرا بازی در صحنه های گفت و گودار فیلم، هم زمان برای دوربین و میکروفن انجام می گیرد (17) و صدای بازیگر از طریق یک سیستم فنی تقویت صدا و از بلندگوهای بزرگ سالن نمایش فیلم، پخش می شود. در حالی که در تئاتر، بازیگر اغلب به توانایی و نیروی صدای طبیعی خود متکی است، از این رو یک زمزمه ی آهسته و یا نجوای آرام بازیگر فیلم، به طور یکسان در سراسر سالن نمایش به گوش کلیه ی تماشاگران می رسد، در حالی که در تئاتر ممکن است همین نجوا یا زمزمه را فقط تماشاگران نمایش در ردیف جلو بشنوند (18) - بنابراین شیوه ی بیان، حالت و به خصوص انرژی صدای بازیگر در سینما و تئاتر، دو مقوله ی متفاوت است.
ضمناً این نکته را نباید از نظر دور داشت که در سینما به سبب قاب بندی های جداگانه و نماهای مستقلی که با وقفه از بازیگران فیلم برداری می شود، در بسیاری از لحظات، بازیگری که نقش مقابل بازیگر دیگری را بازی می کند، همواره همکار یا مجری نقش مقابل خود را در صحنه یا در کنار یا رو به روی خود نمی بیند، در حالی که در تئاتر، بازیگران- مگر در مواردی که فرضاً یکی در پشت صحنه یا پشت دکور و دیگری در روی صحنه است- رودررو یا در کنار هم هستند و در یک فضای واحد نمایشی به سر می برند. در حالی که در سینما به دفعات مواردی پیش می آید که در صحنه هایی از فیلم، دو بازیگر که در همان صحنه ی خاص نقش مقابل یکدیگر را بازی می کنند، در موقع فیلم برداری، اصلاً یکدیگر را نمی بینند.
به دلیل امکان دوبلاژ صدا- یعنی فیلم برداری به طور صامت و سپس افزودن صدا در مرحله ی تدوین (بدون در نظر گرفتن مزیت ها و عیوب آن) - در سینما می توان از صدای یک گوینده ی دیگر روی تصویر بازیگر استفاده کرد. در حالی که در تئاتر این امر یعنی استفاده از سوفلور (سوفله کردن) شیوه ای بسیار غیرمتعارف و حتی مردود به شمار می آید. زیرا برخلاف دوبلاژ فیلم که بازیگر هم می تواند به جای (نقش) خودش حرف بزند و هم از صدای گوینده ی دیگری به جای او استفاده شود، در تئاتر (همچنین در فیلم با صدای سر صحنه) بازیگر به هنر صدای خود متکی است.
از جنبه های متفاوت صدای بازیگر در تئاتر و سینما، نکته ی دیگر این است که در سینما بازیگر می تواند به اصطلاح با صدای بلند از درون خود بیندیشد و به اصطلاح با خود یا در دل خود حرف بزند یا تک گویی درونی (19) داشته باشد- بی آن که لب بزند و تماشاگر نیز می تواند صدای اندیشه ی درونی او را از بلندگوهای سالن بشنود. در حالی که حرف زدن در دل خود در تئاتر با صدای بلند و با حرکت لب بازیگر و به طور واقعی انجام می گیرد، البته در مواردی نیز امکان دارد که صدا را در تئاتر از قبل ضبط کرد و صدای بازیگر را به صورت پِلیْ بَک (20) در لحظات یا در صحنه های خاص پخش کرد که این شیوه جزو موارد نادر است و بیشتر در فیلم های موزیکال (صحنه های ساز و آواز) مرسوم است.
همه ی این موارد بیانگر این مطلب هستند که بازیگری در سینما به مهارت ها، آگاهی ها و دانش خاصی نیاز دارد و این که بازیگر فیلم لزوماً باید اطلاعاتی از عملکردهای تصویری و قابلیت های هنری دوربین، میکروفن و تدوین داشته باشد و پیش از آن، زبان سینما و طبیعت هنری و تکنیکی آن را بشناسد و سپس با هدایت کارگردان، روی خلق نقشی که به او واگذار شده، کار کند.
از فریدریش ویلهلم مورنو، کارگردان های بزرگ دهه های 1930-1920 آلمان مطلبی به این مضمون نقل شده است: « بازیگر فیلم نباید بازی کند، بلکه باید بیندیشد.»
ضمناً این نکته ی مهم را نیز نباید نادیده گرفت که هنر سینما بدون بازیگر می تواند وجود داشته باشد (21)، اما هنر تئاتر بدون بازیگر ممکن نیست.

پی نوشت ها :

1.در این سه دهه، سینما کراراً از جنبه ی نمایش و کار صحنه ای با تئاتر، از لحاظ تصویری با نقاشی، از جنبه ی روایت و داستان گویی با ادبیات، از لحاظ ساختار با معماری، و از جنبه ی ریتم و حرکت با موسیقی و رقص مقایسه می شد.
2.Action
3.shot
4.editing
5.close up
6.film acting
7.screen
8.Actors Studio، گروهی نمایشی متشکل از بازیگران حرفه ای تئاتر و سینمای امریکا که در سال 1947 در نیویورک به وسیله ی کارگردانان معروف سینما، الیا کازان، روبرت لوئیس و شرلی کرافورد پایه گذاری شد. لی استراسبورگ در سال 1948 در مقام رهبر و مربّی این گروه، شیوه ای معروف به مِتُد (method) (متد بازیگری) ابداع کرد که از آموزش های استانیسلاوسکی الهام گرفته شده بود.
گروه اکتورز استودیو از طریق معرفی چهره های برجسته، از جمله بازیگران معروف زیر-در فاصله ی سال های 1960-1950- بر سینما و تئاتر امریکا تأثیر زیادی گذاشت.
باربارا بل گدز، مارلُن براندو، مُنتگُمری کلیف، جیمز دین، بن گازارا، جولی هاریس، پل نیومن، جک پالانس، لی رمیک، رد استایگر، الی والاش، شرلی وینتر، جو آن وود وارد و آنتونی کوئین.
اساس متد برای تربیت بازیگر، کار روی فنون بازیگری و تفسیر نقش با دیدی ناتورالیستی، خلاقیت فی البداهه برای گسترش جنبه های حسی نقش و بحث گروهی روی خصوصیات بارز و ثابت نقش از طریق اظهارنظر و توافق اعضای گروه نمایش بوده است.
9.act
10.long shot
11.در سینما اصطلاحاً به این کار رج زدن می گویند که خود انواعی دارد. رج ممکن است به اقتضای فصول، مکان، زمان، زاویه ی فیلم برداری، نوع عدسی دوربین، بازیگر و حتی نوع حرکت دوربین باشد یا ترکیبی از آن ها متفقاً در رج زدن مؤثر واقع شوند.
12.take
13.out
14.location
15.back projection
16.استفاده از تکنیک های جدیدتری نظیر پرده ی آبی، کروماکی، شیوه های رایانه ای تصویرسازی نیز به ویژه اگر امکانات تلفیق تکنیک های فیلم و ویدئو فراهم باشد، میسر است.
17.این جا صدای هم زمان سر صحنه مورد نظر است، نه شیوه ی فیلم برداری صامت و سپس دوبله کردن و صداگذاری فیلم با استفاده از گویندگانی که به جای بازیگران حرف می زنند. شیوه ی اخیر از لحاظ هنر بازیگری شیوه ای غیرقابل قبول و مطرود است. فن دوبله فیلم فقط برای برگردان فیلم های خارجی به زبان دیگر پذیرفتنی است.
18.البته امروزه برای سالن های بزرگ تئاتر که بازی در دکورهای عظیم و در عمق و پهنای گسترده ای از صحنه ارائه می شود از شیوه ی صدابرداری با استفاده از میکروفن های ظریف و ریز، بدون سیم، که در جای خاصی از لباس بازیگر پنهان می شود استفاده می کنند که به HF معروف است.
19.inner monologue
20.play back
21. غالباً آثار مستندی که با عامل انسانی (بازیگر) سروکار ندارند و مستندهای انتزاعی از جمله آثاری که درباره ی هنر نقاشی و معماری ساخته شده اند، همچنین آنهایی که با اشیا و عمدتاً با طبیعت بی جان سروکار دارند، در این زمره هستند؛ مثل فیلم های گرنیکا اثر آلن رنه، پاسیفیک 231 اثر ژان میتری و همچنین گروه عمده ای از انواع فیلم های مستند، انیمیشن و عروسکی انیمیشن.

منبع مقاله :
ضابطی جهرمی، احمد(1387)، سی سال سینما: گزیده ی مقالات سینمایی(1355-1385)، تهران، نشر نی، چاپ اول
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۳۷
بیژن چوبینه